Translate

دوشنبه، آبان ۲۴، ۱۳۸۹

دیدار با پدر هم به قیامت انجامید








دیدار با پدرهم به قیامت انجامید

بازگشت همه به سوی اوست

وقتی در مهاجرت و تبعید هستی ،همیشه تلفن ها و نبودن کسی آنطرف خط ، دلت را می لرزاند.

حتی اگر 20 سال باشد که ناخواسته از وطنت رانده شده باشی ، تا زمانی که عزیزانت بخصوص پدر و مادرت زنده هستند ، دلشوره داری . حتی برای نسل ما ، که هزاران نفر از دوستان و عزیزانش را استبداد از تو جدا کرده است ، بازهم به شنیدن خبر مرگ عزیزت عادت نمی کنی هر چند که به گفته مولوی " این درد را دوانباشد. "

خبرکوتاه هست. پدر دیشب فوت کرد. پدرم ،محمد صالح سلطانپور ، به خدا پیوست

خاطره ها از کودکی تا جوانی و کنونی ، به سرعت مرور می شود. دل تنگ می شوی ولی آنقدر در غربت دلتنگی کشیده ایم که عجین مان شده است.

تنها می شود آرزو کرد ، که نه چندان دور ، کشورمان ایران ، مرگ هم مانند کانادا اتفاق عجیبی باشد و عزیزی بدون د رکنار بودن عزیزش چشم به در از دنیا نرود . حداقل حقوق انسانی .

تنها به خدا پناه باید برد.

وی که از ارتشی های طرفدار مصدق و عضو جبهه ملی بود که باعث دستگیری و اخراجش شده بود همواره حتی در جریانات 42 و انقلاب 57 ، زنده یاد مصدق را وفادار به زنده یا د مصدق رهبر ملی ایران بود بعد از انقلاب هم علیرغم باورهای مذهبی اش هیچگا ه پستی نگرفت . همواره در کنار مردم تلاشگری اجتماعی سیاسی باقی ماند و به کسانی که حقشان ضایع شده بود قلمی و یدی کمک می کرد . تمام دوستانمان را از مذهبی و غیر مذهبی دوست داشت و بعد از 30 خرداد هم کمکشان می کرد . در معرفت و مرام استاد بو د و بی ادعا.

قلمم و صراحت لهجه ام را مدیون وی هستم

. در انقلاب 57 ، حرفهایش و تجاربش را از دوران کودتا بر علیه دولت ملی مصدق و سیاست بازان می گفت ، حرف هایش تمام نشده ، با غرور نوجوانی گفتیم نسل انقلا بیم و جهان را تغییر خواهیم داد .

چند سال نگذشت که پدر همراه مادر ، در زندان ها دنبال فرزندانش بود که باورهای دیگری داشتند و معتقداتشان را زیر سوال می بردند ولی مهر پدری و مادری با باور دینی ، هرکدام جایگاه جداگانه ای برا ی انها داشت .

زنده ماندن خود و برادرم را و ازادی از زندان را مدیون فعالیت های این دو هستم .

وقتی در تابستان سال 68 با یک کیف دستی سفر دو هفته ای به ترکیه و عراق خداحافظی می کردم فکر نمی کردم که دیگر خانه پدری را نخواهم دید و پدر را نیز بعد از 10 سال دوباره خواهم دید .

ازا ن روز دو دهه گذشته است . من همچنان در ارزوی بازگشت به وطنی آزاد و پدر ومادرمان در ارزوی دیدار فرزند . قصه بی شماران در سرزمین نفرین شده ایران .

حضور دو دهه در تبعید و مهاجرت، نشان داد که جهان چندا ن تغییر نکرده است ، شاید ما تغییر کرده ایم .

خدا وند به مادرمان و برادران صبر و سلامتی بدهد . با تشکر از انها که جور ما را در دوران بیماری پدر، بدوش کشیدند و من ر که به عنوان فرزند قرار بود عصای دستشان در دوران پیری باشیم و لی نبودیم که باشیم را ،منت دار تر کردند .

از وی چهار پسر بنامهای مسعود – سعید – وحید و فرهاد و 6 نوه بجا مانده است که همگی در ایران هستند .


روحش شاد-14 اکتبر 2010 برابر با 24آبان 1389

بلندیهای جولان - مرز سوریه و اسرائیل

بیروت -صخره مرگ

۳ نظر:

pooyan گفت...

سعید جان تسلیت میگم

Unknown گفت...

Doost aziz yade shan gerami,anha az dast ma degh marg shodand,omidvaram ke ma degh marg nashavim.Sabr dashte bash,in niz bogzarad.Zende va salamat bashi.Ghorbane to M.Hooshmand.

محمود گفت...

آقا سعید تسلیت میگم قربان.ایشالا غم آخرتون باشه.
(من تا حالا فکر می کردم شما برادر نادر سلطانپورید)