دیدار با پدرهم به قیامت انجامید
بازگشت همه به سوی اوست
وقتی در مهاجرت و تبعید هستی ،همیشه تلفن ها و نبودن کسی آنطرف خط ، دلت را می لرزاند.
حتی اگر 20 سال باشد که ناخواسته از وطنت رانده شده باشی ، تا زمانی که عزیزانت بخصوص پدر و مادرت زنده هستند ، دلشوره داری . حتی برای نسل ما ، که هزاران نفر از دوستان و عزیزانش را استبداد از تو جدا کرده است ، بازهم به شنیدن خبر مرگ عزیزت عادت نمی کنی هر چند که به گفته مولوی " این درد را دوانباشد. "
خبرکوتاه هست. پدر دیشب فوت کرد. پدرم ،محمد صالح سلطانپور ، به خدا پیوست
خاطره ها از کودکی تا جوانی و کنونی ، به سرعت مرور می شود. دل تنگ می شوی ولی آنقدر در غربت دلتنگی کشیده ایم که عجین مان شده است.
تنها می شود آرزو کرد ، که نه چندان دور ، کشورمان ایران ، مرگ هم مانند کانادا اتفاق عجیبی باشد و عزیزی بدون د رکنار بودن عزیزش چشم به در از دنیا نرود . حداقل حقوق انسانی .
تنها به خدا پناه باید برد.
وی که از ارتشی های طرفدار مصدق و عضو جبهه ملی بود که باعث دستگیری و اخراجش شده بود همواره حتی در جریانات 42 و انقلاب 57 ، زنده یاد مصدق را وفادار به زنده یا د مصدق رهبر ملی ایران بود بعد از انقلاب هم علیرغم باورهای مذهبی اش هیچگا ه پستی نگرفت . همواره در کنار مردم تلاشگری اجتماعی سیاسی باقی ماند و به کسانی که حقشان ضایع شده بود قلمی و یدی کمک می کرد . تمام دوستانمان را از مذهبی و غیر مذهبی دوست داشت و بعد از 30 خرداد هم کمکشان می کرد . در معرفت و مرام استاد بو د و بی ادعا.
قلمم و صراحت لهجه ام را مدیون وی هستم
. در انقلاب 57 ، حرفهایش و تجاربش را از دوران کودتا بر علیه دولت ملی مصدق و سیاست بازان می گفت ، حرف هایش تمام نشده ، با غرور نوجوانی گفتیم نسل انقلا بیم و جهان را تغییر خواهیم داد .
چند سال نگذشت که پدر همراه مادر ، در زندان ها دنبال فرزندانش بود که باورهای دیگری داشتند و معتقداتشان را زیر سوال می بردند ولی مهر پدری و مادری با باور دینی ، هرکدام جایگاه جداگانه ای برا ی انها داشت .
زنده ماندن خود و برادرم را و ازادی از زندان را مدیون فعالیت های این دو هستم .
وقتی در تابستان سال 68 با یک کیف دستی سفر دو هفته ای به ترکیه و عراق خداحافظی می کردم فکر نمی کردم که دیگر خانه پدری را نخواهم دید و پدر را نیز بعد از 10 سال دوباره خواهم دید .
ازا ن روز دو دهه گذشته است . من همچنان در ارزوی بازگشت به وطنی آزاد و پدر ومادرمان در ارزوی دیدار فرزند . قصه بی شماران در سرزمین نفرین شده ایران .
حضور دو دهه در تبعید و مهاجرت، نشان داد که جهان چندا ن تغییر نکرده است ، شاید ما تغییر کرده ایم .
خدا وند به مادرمان و برادران صبر و سلامتی بدهد . با تشکر از انها که جور ما را در دوران بیماری پدر، بدوش کشیدند و من ر که به عنوان فرزند قرار بود عصای دستشان در دوران پیری باشیم و لی نبودیم که باشیم را ،منت دار تر کردند .
از وی چهار پسر بنامهای مسعود – سعید – وحید و فرهاد و 6 نوه بجا مانده است که همگی در ایران هستند .
روحش شاد-14 اکتبر 2010 برابر با 24آبان 1389
بلندیهای جولان - مرز سوریه و اسرائیل
بیروت -صخره مرگ