Translate

چهارشنبه، آذر ۳۰، ۱۳۸۴

تقى رحمانىبحثي درباره سازماندهي نيروهاي اجتماعي


تقى رحماني :بحثى درباره سازماندهى نيروهاى اجتماعى
بحران تشكل
خلاصه مقاله1- دولت هاى شبه مدرن در جوامع پيرامونى به نوعى بر جامعه نه سنتى و نه مدرن تعبيه شده و در نتيجه اجازه شكل گيرى احزاب، نهاد مدنى و صنفى مستقل از خود را نمى دهند.۲- سابقه تاريخى صدساله نشان از شكل گيرى جرياناتى مى دهد كه در بستر ذهنى و عينى مناسبى شكل نگرفته يا نتوانستند وضعيت مناسب براى رشد خود را در جامعه استمرار دهند.۳- ويژگى حزب و سازمان ستيزى براى جامعه كه به حداقلى از نظم و تشكل محتاج است نامناسب بوده كه از ۱۳۷۰ به اين سو، افراد و حتى محافل سياسى در جامعه را از خود متاثر كرده و به فردگرايى افراطى دامن زده است.۴- احزاب سياسى در جامعه ما از رفاقت هاى دانشگاهى و روشنفكرى مايه گرفته و بدون ارتباط با بستر عينى خود شكل گرفته اند.آيا وظيفه محافل، جريانات، احزاب و حتى دولت هاى متعهد به دموكراسى سازماندهى جامعه است، يا سازمان دادن جامعه در خود است.شكافتن اين بحث هم به بررسى گذراى تاريخ صدساله احزاب و جريانات سياسى و هم به بررسى نياز جامعه مدنى مدرن به تشكلات صنفى، مدنى، شهروندى و طبقاتى در حوزه عمومى نيازمند است. در پرتو گشودن اين دو مقوله وظيفه دوران ساز جريانات و احزاب در ايران در همت گماشتن براى احيا و ايجاد نهاد، صنف و تشكل سازى مدنى خواهد بود كه بى ترديد به جاى رابطه كنونى صنف حزبى با جريانات به سوى رابطه صنف _ حزب خواهد رفت كه به معنى سازمان دادن جامعه است كه نتيجه اين سازماندهى در ميان مدت به قدرت يافتن احزاب و جريانات سياسى خواهد انجاميد كه در جريان نوشتار به آن خواهيم پرداخت. با اين وصف از نقش حكومت ها و دولت ها در عدم سازماندهى جامعه نبايد گذشت. دولت هاى مدرن فرزند احزاب و جريانات سياسى و احزاب نيز فرزند نهادهاى مدنى، صنفى و... هستند. دولت نيرومند و قانونمند بر احزاب قدرتمند و نهادهاى زنده و هوشيار تكيه دارد، اما دولت خودسر احزاب يتيم و نهادها و اصناف و طبقات عليل مى خواهد. در تعاملى سازنده دولت هاى مدرن در جوامع غربى و برخى از جوامع غيرغربى شكل گرفته و محصول تغييرات اجتماعى _ اقتصادى وسيع در اين جوامع است؛ تغييراتى كه طبقات اجتماعى و اقتصادى را در برابر طبقات و اقشار و اصناف ديگر جلوه و قدرت بيشترى بخشيده است. دولت هاى شبه مدرن در جوامع پيرامونى به نوعى بر جامعه نه سنتى و نه مدرن تعبيه شده و در نتيجه اجازه شكل گيرى احزاب، نهاد مدنى و صنفى مستقل از خود را نمى دهند.(به مقاله دولت شبه مدرن در سياست نامه شماره ۲ شرق مراجعه كنيد) چنين وضعيتى حالت مرزى ميان سنت و مدرنيته است چون نه سنتى است زيرا كه جامعه سنتى نهادهاى حامى خود مانند خاندان و قبايل را در برابر تجاوزها و دخالت هاى روا و نارواى دولت در اختيار داشت و نه مدرن است چون نهادهاى مدرن در برابر خودكامگى دولت مقاومت اصولى نشان داده و دولت را در محدوده هايى در تجاوز به حقوق شهروندى دچار محدوديت مى كنند. تاريخ صدساله ما در سه دوران روشنفكرى متاثر از امواج جهانى، شاهد احزاب و جرياناتى اعم از ميانه و راست و چپ بوده كه سرنوشتى فارغ از فرقه شدن يا محفلى ماندن و فروپاشى نداشته اند. رفتار راهبردى غالب اين احزاب سازماندهى اقشار يا افراد جامعه در خود، به جاى سازماندهى جامعه در خويش است. دولت ها به عنوان عاملى مخالف احزاب و جريانات در حوزه سياست با جريانات سياسى سختگيرانه برخورد كرده و به آنان روى خوش نشان نداده اند.براى نمونه در اثبات ادعاى خود، حزب ايران نوين و حزب مردم در دهه ۱۳۴۰ و دهه ۱۳۵۰ كه به تنها حزب فراگير ملت ايران يعنى رستاخيز تبديل شد و احزاب و جريانات سياسى بعد از انقلاب كه به دلايل افراط و تفريط و عدم تحمل بخش قدرتمند حاكميت توان گستردگى نيافتند، را شاهد مثال مى آوريم. نحوه برخورد حكومت ها با احزاب در مجموع از سر لطف نبوده است. حكومت ها بعد از مشروطه حزب پذير نبوده چون حزب پذيرى نوعى تقيد مى آورد. اگر از بحث دولت و احزاب و نهادهاى مدنى به عنوان لوازم تحقق دموكراسى گذر كنيم به رابطه احزاب با نهادهاى صنفى، مدنى مى رسيم كه بررسى و نقد عملكرد آنان در تاريخ صدساله مى تواند رهگشاى راه فروبسته دموكراسى در جامعه باشد. از اين روى به شكافتن:۱ _ پروسه شكل گيرى احزاب و جريانات (بستر ذهنى، بستر عينى) ۲ _ فرآيند تحولات ذهنى و تغيير ايده ها و علل انشعاب۳ _ نحوه ارتباط با پايگاه اجتماعى و مخاطب۴ _ مواجهه حكومت ها با احزاب و جريانات۵ _ سازماندهى جامعه يا سازماندهى جامعه در خود۶ _ بررسى راهكارهايى براى سازمان دادن جامعه به عنوان وظيفه اصلى نيازمند هستيم.• پروسه شكل گيرى احزاب و جريانات (بستر ذهنى، بستر عينى)احزاب مدرن فرزند اقشار، طبقات، اصناف و محافل روشنفكرى مدرن هستند. دو حزب قدرتمند انگليسى قرن ۱۸ ميلادى ويك و تورى محصول اشرافيت قدرتمند و سرمايه داران تجارى اين جامعه است و دو حزب ژاكوبن ها و ژيروندين ها در انقلاب فرانسه شكل گرفتند، در حالى كه در كافه هاى پاريس به وسيله روشنفكران سياسى (كه از منافع سرمايه دارى و طبقه متوسط دفاع مى كردند) حمايت مى شدند. به طورى كه مى توان در رفتارهاى احزاب فرانسوى آراى روسو و منتسكيو را به خوبى ملاحظه كرد. يعنى حزب از انديشه، نظر و منافع عينى اقشار و طبقاتى دفاع مى كند كه با آنان ارتباط ارگانيك دارد. اين رابطه را مى توان بستر عينى و ذهنى مناسب براى ايجاد و تكوين و رشد احزاب دانست. بستر مناسب شرايط عينى و ذهنى براى رشد احزاب از آنان نيروهاى قدرتمندى مى سازد كه نتيجه آن كارآمدى جريانات مزبور در بهينه كردن چرخش قدرت سياسى در امر حاكميت است. نسبتى متعادل ميان پايگاه اجتماعى و باورهاى فرهنگى و ايدئولوژى و نهادها و اصناف حامى و سازمان تشكيلاتى مناسب، احزاب سياسى در جوامع پيشرفته را داراى قدرت واقعى مى كند.• بستر شكل گيرى احزاب سياسى در ايران بستر مزبور مطابق روال جوامع غربى نبوده است. همانند پديده دولت مدرن كه به دولت شبه سنتى تبديل شده، تجربه احزاب و جريانات سياسى نيز وضعيت شبه حزب را به وجود آورده است، چون نهادهاى مدنى، صنفى و فرهنگى بدان سان قدرتمند نيستند تا احزاب را براى تغيير قدرت سياسى به شكل مسالمت آميز يارى دهند. سابقه تاريخى صدساله نشان از شكل گيرى جرياناتى مى دهد كه در بستر ذهنى و عينى مناسبى شكل نگرفته يا نتوانستند وضعيت مناسب براى رشد خود را در جامعه استمرار دهند. شرط بنيادين راه حل هاى ميانبر موفق در جوامع پيرامونى، همراهى دولت و استمرار فضاى نيمه باز سياسى براى آزمون و خطاى احزاب و نهادها جهت قدرتمند شدن است، زيرا قدرتمندى احزاب به مذاق دولت هاى شبه مدرن خوشايند نيست و نهاد و اصناف مدنى مستقل مورد توافق و تمايل اين دولت ها نيست. فرصت هاى ناكافى و اندك در نتيجه عدم آمادگى بستر عينى رشد احزاب از ميان مى رود يا به خوبى و شايستگى مورد بهره بردارى قرار نمى گيرد.• علل مهم شكل گيرى احزاب۱ ـ بستر ذهنى و تمايل فكرى و فرهنگى۲ _ شرايط عينى مناسب موقت۳ _ حمايت حاكميت از احزاب دولتىدرحالى كه عامل مهم شكل گيرى احزاب، يعنى بستر عينى مناسب در جامعه كه همانا وجود نهادهاى صنفى و... است چندان فراهم نيست. احزاب سياسى طرفدار تحول مولود همايش چند روشنفكر يا سياستمدار هستند كه به دلايل اعتقادى و باورى شكل مى گيرند و بيشتر به كانون روشنفكرى شباهت دارند تا گردهمايى گرايشات يك طبقه يا صنف كه مرتبط با پايگاه اجتماعى شان شكل مى گيرند. حزب اعتداليون و دموكرات عاميون، دو جريان محفلى پارلمانى در صدر مشروطيت، ريشه در گرايشات فكرى و فرهنگى داشتند و به واسطه نفوذ افراد برجسته خود، مخاطبان اجتماعى تشكيلاتى نداشتند و نفوذ اين دو جريان به دليل ساختارى و كاركرد حزبى نبود. حزب دموكرات عاميون مرام نامه اى راديكال داشت، اما اين مرام نامه تراوش ذهن روشنفكران راديكال آن زمان بود كه بعدها بسيارى از آنان با افزايش سن به دامن محافظه كارى افتادند. ايشان به هيچ وجه در برابر مخاطبان خود مسئول نبودند، چون رابطه ارگانيك به مفهوم مسئوليت حزبى با هواداران و نهادها و اصناف متمايل به جريان حزبى نداشتند. از همان آغاز در جامعه ما فقدان بستر عينى براى حزب سازى مدرن جلوه كرد. در گذشته نهضت هاى سياسى مخالف يا مستقل از حكومت با توجه به شرايط زمانى و مكانى از حمايت قبايل (مانند صفويه) يا حاكميت محلى و منطقه اى حاكمان شهرى و عشاير برخوردار بودند و اقشار و اصناف حاميان يك نهضت اعتراضى مى شدند مانند نفوذ قرامطه در ميان اصناف شهرى كه شاخه اى از اسماعيليان بودند و منطقه وسيعى از امپراتورى عباسى را در قرون سوم تا پنجم در حيطه مانور خود داشتند. با تحول تدريجى در جامعه در حال گذار به شكل جديد و ريزش و تغيير و كم اثر شدن ساختار قديمى اجتماعى جريانات سياسى مدرن در حالت برزخى قرار گرفتند. آخرين جريانات سياسى- فكرى در ايران به سياق پارادايم قديم كه شكل افراطى يافت، حركت بابيه (نه بهائيه) بود كه در ميان طلاب و بعد اقشارى از بازاريان و گروه هاى شهرى هوادارانى يافت كه با سلطنت قاجاريه و روحانيون به كشمكش و جدال كشيده شد. دو حزب صدر دوره مشروطه نه نماينده اصناف و اقشار بودند و نه همانند روحانيون پايگاه گسترده در ميان اقشار مختلف مردم داشتند. نظام صنفى در انتخابات مجلس موفقيت چندانى نيافت و دو جريان سياسى كه گرد محور پارلمان- مجلس شكل گرفته بودند، امكان بسط تشكيلاتى جريانات را نيافتند و نتوانستند نهادهاى مدنى در جامعه را تاسيس كنند و استمرار دهند. تلفيق چهره هاى ذى نفوذ و خوش نام يا مشهور با ايده هاى آزاديخواهانه متاثر از موج اول روشنفكرى غربى بر محور مليت و دولت مدرن و حكومت پارلمانى اساس شكل گيرى احزاب دوره مشروطيت و نهضت ملى شد. احزابى مانند دموكرات و اعتداليون، حزب ايران، حتى نوع بزرگتر و با اهميت تر از همه اينها جبهه ملى اول و دوم در زمره اين نوع احزاب هستند. جالب اين است كه احزاب وابسته به دولت توان سازماندهى مناسب و سازمان دهى جامعه را نيافتند. مديريت سياسى قدرتمند طرفدار اقتدار فردى به همراه يك تيم و يا تيم هاى مشخص، كه بر حكومت ها سلطه يافتند، اجازه نداده اند كه احزاب دولتى نيز به سازمان دهى جامعه و خود بپردازند. احزاب محفلى حامى دولت هاى مسلط يا طرفدار حاكميت، نقش ابزارى براى تحكيم قدرت داشته اند. با چنين سنت به جامانده از تجربه تحزب در انقلاب مشروطه كه دوره نهضت ملى را در بر مى گرفت. در اوج گيرى گفتمان عدالت سوسياليستى متاثر از انقلاب اكتبر در سال ۱۳۲۰ حزب توده ايران شكل گرفت. حزب توده با اجازه شوروى و در منطقه تحت نفوذ شوروى در دوره اشغال ايران پا گرفت. اما اگر چنين امكانى براى روشنفكران متاثر از ماركسيست وجود نداشت، باز جريانات چپ شكل مى گرفتند چون گفتمان عدالت سوسياليستى دلبرى و دل افروزى يافته بود و دلستانى مى كرد و در نتيجه بدون حمايت دولت هاى خارجى، جريان ساز مى شد همان گونه كه در دهه هاى بعد جريانات چپ ماركسيستى به وجود آمدند كه تعدادشان بسيار زياد بود حتى در بهمن ۱۳۵۷ تا ۱۳۶۰ه .ش. تنوع و تعداد جريانات مزبور از جريانات و احزاب و سازمان هاى مذهبى بسيار بيشتر بود كه نشان از تشتت هاى فكرى، استراتژى و سازمانى ايشان مى داد و اما همچنين نشان مى داد كه گفتمان مزبور در ميان محافل دانشجويى داراى عنايت و توجه است. در دوره گفتمان عدالت سوسياليستى، احزاب و جريانات طرفدار آزادى و عدالت مشكل ديگر يا افزون ترى پيدا كردند كه بستر عينى شكل گيرى آنان را تضعيف مى كرد. جريانات سياسى اين دوره بعد از حزب توده، ديگر چهره هاى شاخص، مشهور و خوش نام نبودند، بلكه نيروهايى گمنام اما جوان و تحصيلكرده بودند كه با نقد احزاب محفلى و غيرحرفه اى با توجه به پارادايم دوران عدالت سوسياليستى به دنبال انقلاب و سرنگونى حاكميت يا به دنبال تحول عميق سياسى در جامعه بودند. شكل گيرى جريانات به روال چهره- محفل در گرد و محور پارلمان به روال كادر- سازمان و مبارزه توده اى چرخش پيدا كرده بود. حزب توده به عنوان جريانى كلاسيك كه طرفدار مبارزه علنى بود نتيجه موفقى نداشت، سرنوشت نهضت خداپرستان سوسياليست و جبهه ملى سوم و نهضت آزادى در دهه ۱۳۵۰ ه .ش. همانند سرنوشت حزب توده بود كه به شكل محفلى ادامه حيات داده يا سركوب شدند و بخشى از آنان به خارج از كشور رفتند و همانند ماهى از آب جدا افتادند چون دورى از سرزمين مادرى به شكل تحميلى، شرايط مناسب و دلخواهى براى هيچ جريان سياسى نيست. از سال ۱۳۰۴ تا ۱۳۲۰ و ۱۳۳۲ تا ۱۳۵۷ و از سال ۱۳۶۰ تا ۱۳۷۰ به جز مقاطعى، سرنوشت جريانات سياسى، چون تندر درخشيدن و خانه روشن كردن و رفتن بود. بستر ذهنى در دوره عدالت سوسياليستى با مزيت سازمان دهى مخفى بر بستر عينى غلبه بيشترى پيدا كرد. تئورى گرايى جوانان متاثر از عدالت سوسياليستى در عرصه عمل چندان كارساز نبوده و باعث دورى از شرايط عينى جامعه و رابطه با مخاطبان واقعى خود مى شد. تضاد خلق امپرياليسم و طبقه كارگر، تضاد كار و سرمايه و راه رشد غيرسرمايه دارى و سوسياليست علمى به عنوان تئورى هاى جهانشمول كه مبارزان مردم جهان را عليه امپرياليسم سامان مى داد، نگاه غالبى بود كه معدود جريان هاى چپ موفق در برخى از ديگر كشورها از اين ديدگاه هاى كلى گذشته و با خلاقيت خود به چپ جلوه بدى دادند. تجربه چين زمان مائو و ۵ دوره مبارزات استقلال ويتنام مويد گفته ما است كه بر مدل هاى تقليدى از تجربه صورت بندى شده جهانى برترى يافتند، به عبارتى در هر دوره اى با توجه به گفتمان غالب آن، مى توان راه حل مناسبى پيدا كرد، منتها اگر به چنين گفتمان سازى اى همت گمارده شود. بستر ذهنى گفتمان اول روشنفكرى يعنى ملت سازى مدرن، پارلمان، مشروطيت و عدالت خانه داشتن با همه نواقص خود، از بستر ذهنى گفتمان عدالت سوسياليستى كه از غناى تئوريك بيشترى برخوردار بود، به شرايط عينى جامعه نزديكتر بود و دورافتادگى از بستر عينى و فاصله ذهن با عين در دوره گفتمان عدالت سوسياليستى و احزاب متاثر از آن بيشتر شد. تضاد خلق و امپرياليسم و تضاد كار و سرمايه، راه رشد سرمايه دارى و مبارزه طبقاتى به رهبرى طبقه كارگر كه مبانى محورى گفتمان عدالت سوسياليستى در برابر شعارهاى مبارزات ضداستعمارى و مبارزه با استبداد سلطنتى و حكومت پارلمانى و برپايى عدالت خانه كه گفتمان اول مطرح مى كرد، بسيار ذهنى تر و غيرواقعى براى جامعه بود. بستر شكل گيرى احزاب محفلى برگرد محور مبارزات پارلمانى در گفتمان اول روشنفكرى و سازماندهى تشكيلاتى منضبط در گفتمان عدالت سوسياليستى، در گفتمان حقوق بشر و دموكراسى بر محور فردگرايى و حقوق فرد برتر از جمع قرار گرفت كه گفتمانى مخالف روند حزب و سازمان سازى در رابطه با كنش اجتماعى است و به نظم و تقيد معين پايبند نيست. اين ويژگى در عمل به اخلاق تحزب ضربه مى زند. ويژگى حزب و سازمان ستيزى براى جامعه كه به حداقلى از نظم و تشكل محتاج است نامناسب بوده كه از ۱۳۷۰ه .ش. به اين سو، افراد و حتى محافل سياسى در جامعه را از خود متاثر كرده و به فردگرايى افراطى دامن زده است. تعارض بستر ذهنى با بستر عينى در نزد جريانات و افراد طرفدار آزادى و عدالت مدرن دستاورد مناسبى براى تحكيم دموكراسى و عدالت نداشته و هر سه موج روشنفكرى اعم از مشروطه خواهى، عدالت طلبى و حقوق بشرخواهى محصول دندان گيرى در جامعه به وجود نياورده است. تعامل عامل عينى با عامل ذهنى به دليل جداافتادگى پديده روشنفكرى از شرايط جامعه از صدسال پيش به اين سوى، داراى فرازونشيب هاى فراوانى بوده كه توجه به آن بسيار مهم و يافتن علل اين جداافتادگى حياتى است. • فرآيند تحولات ذهنى و تغيير ايده ها و علل انشعاب هاعدم تعامل بستر ذهنى و عينى در شكل گيرى جريانات سياسى، از آنان يوسف گمگشته مى سازد كه بيشتر در حيطه آرمان ها زيست مى كنند و در بزنگاه ها به دليل ايده هاى مهندسى نشده و بدون الگو و راهبرد عملى، تبديل به عرفاى بدون مريد مى شوند كه چون منصور حلاج بر سردار ياور مى طلبند و به تعبير شريعتى قهرمان مى شوند، اما كامياب در تحقق آرمان ها و ايده هاى خود نيستند. اين سرنوشت احزاب و جريانات صادق است كه از پيمان بر سر عهد خود كه همانا پائيدن بر سر اصول مردم خواهانه است دست برنمى دارند. اصالت فراوان به تحولات ذهنى و ايده ها بدون بستر عينى، در ميان جريانات سياسى مشكل آفرين است. احزاب سياسى در جامعه ما كه نحوه شكل گيرى آن از رفاقت هاى دانشگاهى و روشنفكرى مايه گرفته و در فضاى دلبرى يك ايده مسلط در زمانه يارى و الهام گرفته و بدون ارتباط با بستر عينى خود شكل گرفته بسيار زود به سوى انشعاب و اختلاف مى روند. خصلت هاى فردى، جاه طلبى، فرازونشيب دوران سخت، عدم ساختار مناسب تشكيلاتى و تغيير باورهاى ذهنى و تعيين كننده شدن باور ذهنى برشرايط عينى و عدم ارتباط مستقيم با مخاطبان خود و فقدان رابطه دوطرفه بر مبناى حق و مسئوليت ميان جريان و نيروهاى هوادار آن كه به دليل شرايط پليسى و يا عدم كارپذيرى نيروهاى هوادار و مرتبط قابل توجيه مى گردد، فرايند جدايى ها را توجيه مى كند. علت اصلى انشعاب ها و جدايى و فرقه شدن جريانات سياسى كه با توجيهات تئوريك صورت مى گيرد بيشتر به دليل فقدان شرايط عينى و مسئوليت تعريف نشده جريان در رابطه با مخاطبان خود است. به طورى كه با توجه به دنياى پرجلوه و قابل مانور با تغيير نظريات و ايده ها شاهد انشعاب هاى فراوان در دوران جريانات سياسى در تاريخ معاصر بوده ايم كه با يكديگر چندان تفاوت ماهوى ندارند. تجربه جالب اين است كه به ميزانى كه جريانات سياسى، آرمان گرا و صادق تر از ديگر جريانات بوده اند، اما از بستر عينى رشد برخوردار نبوده و بيشتر گرفتار خصلت انشعاب و تفرقه مى گردند. اين ويژگى در ميان احزاب دولتى كمتر وجود دارد، چون مى بايد در چتر حمايت دولت قرار بگيرند و امكان انشعاب فراوان ندارند، چون كه امكاناتى را از دست مى دهند. احزاب تاثيرگذار اما ناكام بيشتر جريانات متاثر از امواج روشنفكرى جهانى بوده كه دستخوش انشعابات گوناگون شده اند. به عنوان نمونه در مقطع شكل گيرى گفتمان عدالت سوسياليستى حزب توده ايران به عنوان جريان برتر و غالب از سال هاى ۱۳۲۰ تا ۱۳۴۰ه.ش. در ميان روشنفكران چپ مطرح شد، اما از همان آغاز برخى نخبگان از اين حزب جدا شدند. علت جدايى ها متفاوت بود و علت العلل دلايل، تئوريك و بينشى بود كه مى توان از آن به عنوان كشمكش برداشت هاى تئوريك در ذهن نخبگان حزبى ياد كرد. تشكيلاتى هاى حزب كه با انترناسيوناليسم سوم كارگرى خود را هماهنگ مى كردند، در حزب باقى ماندند، اما نيروهاى نخبه و تئوريك از آن جدا شدند. اين جدال ذهنى و تئوريك در جريان نهضت جنگل نيز خود را نشان داد. حزب عدالت اولين حزب كمونيست ايران، در تحليلى ذهنى از شرايط بر عليه جناح ميرزاكوچك خان كه آن را خرده بورژوا مى ناميد، كودتاى ناموفقى كرد. به اين ترتيب قاعده دست راستى و سازشكار خواندن جريانات معقول تر در جريان هاى سياسى روشنفكرى به عنوان سنتى ديرينه برجا ماند و شرايط مناسبى را براى رشد احزاب رقم نزد. تعداد سازمان هاى سياسى راديكال و محفلى در دهه ۵۰ و ۶۰ ه .ش. در ميان چپ ها و چپ هاى مذهبى مسئله ساز بود. در مقطع انقلاب اسلامى بيش از ۳۵ جريان ماركسيستى در ايران فعاليت مى كرد كه الگوى شوروى، چين، آلبانى، كوبا و اعتقاد به مشى چريكى و مبارزه توده اى و مرحله انقلاب دموكراتيك و سوسياليستى از عوامل اختلاف آنان بود، در حالى كه چپ ماركسيستى در مفهوم كلاسيك خود به دنبال اعتلاى طبقه كارگر بود، اما قسمت مجهول معادله در جامعه ما فقدان همان طبقه بود. ماركسيست يك ايدئولوژى براى عمل خوانده مى شد كه محافل جوان را به خود جذب مى كرد. بسيارى از اين سازمان ها محافلى بودند كه رهبران آن در خارج از كشور با يكديگر دوست بودند و بستر عينى براى شكل گيرى آنان وجود نداشت. عضوگيرى از محافل روشنفكرى، دانشجويان و دانش آموزان بر ابعاد انحرافى موجوديت اين جريانات مى افزود. علاوه بر فقدان بستر عينى اكثر اين جريانات، جدا از حزب توده كه استحكام تئوريك و تشكيلاتى داشت و به انترناسيوناليست سوم كارگرى وابسته بود، دچار بحران تئوريك و نظرى بودند و در دسترس انشعاب قرار گرفته بودند.تشكيلاتى ترين جريان چپ در ايران فدائيان خلق بودند كه به چند بخش تقسيم شدند. چريك هاى فدايى خلق از سال تاسيس به بعد به طور مدام انشعاب دادند، از راه كارگر تا جريان اقليت فدايى و جريان معروف به كشتگر و گرايشات ديگر. به طورى كه در مركزيت فدائيان خلق در سال ۱۳۵۸ از طرفداران سرنگونى مسلحانه نظام جمهورى اسلامى تا طرفداران وحدت كامل با حزب جمهورى اسلامى وجود داشت در حالى كه همه اين اعضا ماركسيست بودند. جريان هاى چپ با تقسيم بندى خود به عنوان خط ۱و ۲و ۳ (يعنى جريان هايى كه شوروى را اردوگاه سوسياليست مى دانستند خط يك، نيروهايى كه شوروى را رفرميست و تجديدنظر طلب مى دانستند خط دو و جرياناتى كه شوروى را سوسيال امپرياليسم مى دانستند، خط سوم) خوانده مى شدند. اين تقسيم بندى نشان مى داد كه حتى مبانى تقسيم بندى جريانات برپايه مسائل بومى قرار ندارد. حزب توده كه داراى تئورى و استراتژى طبقه كارگر قلمداد مى شد، رسالت خود را در حفظ منافع اردوگاه سوسياليست تعريف مى كرد و به مسائل داخلى و منافع ملى طبقاتى ايرانيان از مجراى تضاد اردوگاه سوسياليست به امپرياليست نگاه مى كرد. در مجموع، چپ ماركسيستى در ايران در بستر رويايى حركت مى كرد و ميزان شناختش نسبت به جامعه ايران بسيار اندك بود. به نحوى كه توان تئوريك حزب توده در خدمت منافع اردوگاه قرار مى گرفت و عشق و شور و علاقه جريان ماركسيستى بدون ارتباط با شرايط عينى، كارايى چندانى نداشت، در حالى كه توان و انرژى و ايثار فراوانى مصرف مى شد. انديشه، حركت، شور و عشق جريانات چپ بر ديگر جريانات و شرايط اجتماعىجامعه اثر گذاشت. تاثير متقابل، اصل ثابت شده اى است كه جريانات بر يكديگر مى گذارند.

هیچ نظری موجود نیست: