Translate

پنجشنبه، خرداد ۱۳، ۱۳۸۹

خميني به روايت جلالي خميني

**دوستي نقل مي‌كرد كه زمان آمدن امام از پاريس، در بهشت زهرا فردي را ديدم كه مردم را كنار مي‌زد و براي ديدن امام بي‌تابي مي‌نمود. وضعيتي تقريبا غيرعادي داشت كه مجبور شدم علت اين بي‌تابي و تلاش را از وي جويا شوم. در جواب گفت: من داستاني دارم كه شما نمي‌دانيد. زمان زنداني بودن حضرت امام، من سرباز بودم و يكي از دوستانم كه مسئول حضرت امام بود ظاهرا آقا را نمي‌شناخت، برايم تعريف مي‌كرد «من از اين سيد چيزهايي عجيب مي‌بينم، درون سلول بعضي اوقات مشغول نماز است، پاره‌اي وقت‌ها را در سلول نمي‌بينم، قفل در سلول را باز مي‌كنم و به جستجو مي‌پردازم و او را نمي‌بينم، درب را قفل مي‌كنم ولي بعد از دقايقي مي‌بينم درون سلول نماز مي‌خواند». خلاصه به پيشنهاد ايشان جايمان را عوض كرديم و من زندانبان آقا شدم. اوايل آن بزرگوار را نمي‌شناختم؛ ولي براساس بيانات دوستم كنجكاوي به خرج مي‌دادم. من هم عينا همان صحنه‌ها را مشاهده مي‌كردم. گرچه درب زندان بسته بود، اما ايشان را در سلول نمي‌يافتم و ... مشاهده اين كرامات مرا متوجه عظمت شخصيت آن بزرگوار كرد و بالاخره توفيق نصيب شد و آن حضرت را شناختيم. زماني كه از ارادات و علاقه من به آقا آگاه شدند، دستگيرم ساخته و به شكنجه و آزارم پرداختند و از جمله ناخنهايم را كشيدند.
دوست ما نقل مي‌كرد كه نگاه كردم، ديدم ناخنهايش كشيده شده است.
خبرگزاري فارس

$$$
بر هرچه آدم دروغگو صلوات
اینها را چرا خمینی زنده بود نمیگفتند حالا ک ازا ولایت فقیه خراب شده داستان میسازند
هنوز نمردیم این گونه جاعل میکنند حالا زمان حضرت محمد و احادیث جعلی را میتوان تصور کرد

هیچ نظری موجود نیست: