رئيس جمهور اعلام كرد كه "شخصا" در مورد مساله گراني مسكن وارد مي شود.
از دفترچه خاطرات يك رئيس جمهور:
امروز ساعت 5 صبح از خواب بلند شدم. بعد از نماز و ورزش و صبحانه و دعا براي نابودي مافيا، وزير مسكن را احضار كردم. بيست دقيقه بعد در حاليكه هنوز خميازه مي كشيد در دفتر حاضر شد. سلام و عرض ارادت كرد. شخصا به او دستور دادم كه مسكن را ارزان كند. هاج و واج من را نگاه كرد و بعد پرسيد چطوري؟ گفتم من اين حرفها حاليم نيست، يا تا پس فردا مسكن را ارزان مي كني يا مي فرستمت وردست وزراي اخراجي قبلي. خيلي گريه و زاري كرد كه زن و بچه دارد و اگر بيكار شود شرمنده آنها مي شود. دلم سوخت. گفتم بچه هاي دفتر بيايند ببرند يك آبي به دست و صورتش بزنند تا بعدا تكليفش را روشن كنم.
بعد گفتم وزير اقتصاد بيايد. دو سه دقيقه اي حاضر شد. فكر كنم ناقلا همان اطراف پرسه مي زند كه اينقدر زود به خدمت مي رسد. دوتا ساك نقل و نبات و باقلوا و خرما و گز و كلوچه و قاووت و اين چيزها آورده بود. شخصا عصباني شدم و گفتم اينها چيست؟ ترسان و لرزان گفت سوغاتي است. گفتم اگر اينطور است اشكالي ندارد، بدهد به بچه هاي دفتر. بعد گفتم برود مسكن را ارزان كند. فوري اطاعت كرد اما گفت تازه وارد است و هنوز به چم و خم وزارت آشنا نيست، اگر اشكالي ندارد يه مدتي بهش فرصت بدهم. گفتم چقدر؟ گفت دوسال. آنچنان عصباني شدم كه خودش از پنجره پريد بيرون!
به بچه هاي دفتر گفتم وزير بازرگاني را احضار كنند. گفتند اتفاقا همينجا بست نشسته است. معلوم شد از ترس مجلس به ما پناه آورده! خوشم آمد. گريه كنان آمد تو كه تورا به خدا نگذاريد من را استيضاح كنند. شخصا گفتم نترس در اماني. گل از گلش شكفت. خيلي اظهار ارادت كرد و گفت تا آخر عمر هركاري كه از دستش بربيايد برايم مي كند. گفتم وظيفه ات همينه! حالا برو مسكن را ارزان كن. گفت چشم الساعه! بعد همانجا با موبايلش زنگ زد به رئيس گمرك و گفت تعرفه واردات مسكن را صفر كند!
گفتم آهاي چكار مي كني؟ گفت: جسارتا مثل گوشي موبايل كه طبق دستورتان اول با افزايش تعرفه واردات گران كرديم و بعد با كاهش تعرفه واردات ارزانش كرديم، مسكن را هم ارزان كرديم!
ديدم بنده خدا توي باغ نيست. مرخصش كردم كه برود. بعد گفتم كه بگويند وزير اطلاعات بيايد. آمد. شخصا به او گفتم زود مسكن را ارزان كن. گفت تا كي؟ گفتم تا فردا. گفت چشم. همين امشب يك مصاحبه تلويزيوني مي كنم و مي گويم كه مافيا در قضيه گراني مسكن دست دارند و به زودي آنها را افشا مي كنيم. گفتم خب بعدش چي؟ گفت هيچي ديگر. كار ديگري كه از ما برنمي آيد. گفتم من روزي ده بار اين ماجراي مافيا را مي گويم، اگر فايده داشت كه تاحالا نشان داده بود. يك فكر جديدي بكن. فكر كرد و با خوشحالي گفت: مي خواهيد به جاي مافيا بگوييم گانگسترها پشت پرده گراني مسكن اند؟!
خواهش كردم برود! رفت.
بعد گفتم وزير كشور را احضار كنند. گفتند گفته كار دارم. گفتم بگوييد من كارش دارم. گفتند گفته هر كي با من كار دارد بيايد خيابان فاطمي. خيلي عصباني شدم و شخصا با بچه هاي دفتر يك جلسه سه ساعته براي اتخاذ تاكتيك مناسب در مقابل معضل وزير كشور گذاشتيم.
بعد از ظهر براي مبارزه با گراني مسكن، شخصا وارد شدم. از بنگاه مسكن سركوچه مان شروع كردم و گفتم مسكن را ارزان كند. بنده خدا از ديدن من زبانش بند آمده بود. خيلي ذوق زده بود و بعد از انداختن چند عكس و توصيه براي اشتغال چند تا از فاميل هايش، با خجالت و حجب و حياي فراوان گفت كه كاره اي نيست و مجبور است هر ملكي را به همان قيمتي كه فروشنده تعيين مي كند بفروشد. فكر كنم راست مي گفت. حيف شد. از فردا مجبورم شخصا به در خانه ها بروم و از مالكين آنها بخواهم كه مسكن هايشان را ارزان كنند.
این طنز را از ایران فرستاده اند . نویسنده آن را ذکر نکرد ه بودند
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر