Translate

پنجشنبه، آذر ۱۰، ۱۳۹۰

پاییز مهاجر ایرانی


Published On: Thu, Dec 1st, 2011

پاییز مهاجر ایرانی شهرام سلطان محمدی در ریچموندهیل کانادا


جمعه بود. ایمان تلفن کرده بود . پیام گذاشته بود که همکارش شهرام در  «کندین تایر» فوت کرده است . شهرام  غریب است و کسی را ندارد چه باید کرد ؟  تلفن کردم جریان را جوبا شدم . گفت شهرام چند سالی است که در قسمت داخلی فروشگاه کندین تایر کار می کند . ورزشکار بوده، سرکار دچار حمله می شود آمبولانس وی را به بیمارستان یورک – میجرمکنزی- می برد ولی مرگ وی اعلام می شود .  ایمان می پرسید چه کار باید بکنیم ؟ گفت شهرام کسی را در کانادا ندارد . گفتم آیا خودش علاقه داشته در کانادا دفن شود یا به ایران برگردانده شود …
گفت : جوانتر از صحبت مرگ بود. گفتم می توانیم در کانادا دفنش کنیم که روند مشخصی دارد ولی در مورد برگرداندن به ایران ، اول باید بستگان وی را پیدا کرد.  در مورد انتقال جنازه هم گفتم  چند هزاردلاری هزینه دارد ولی در مورد آن هم اقدام می کنیم. شک ندارم  ایرانی هایی که نگذارند جنازه روی زمین بماند ، کم نیستند.  گفت پلیس دنبال خانواده وی میباشد تا به آنها اطلاع بدهد.  قرار شد نگذاریم شهرام غریب بماند .
با پلیس ها صحبت کردم . کارآگاه ریکی سرما خورده بود از خانه تلفن کرد.  از اینکه کامیونیتی پیشنهاد همکاری داده است ، تشکرکرد.
افسرذبیح آریایی  هم تلفن کرد گفت چه کار از دست من بر می آید ؟ گفت سهم مرا هم در انتقال جنازه بگو.   در فیس بوک و وب لاگم  متن کوچکی  را نوشتم .
محمد شیخ الاسلامی مدیرگروه تورنتو ایرانیزنوشت چه کاری از دست ما بر می اید .
هادی کفشداران از بنیاد فروردین گفت سهم ما در گرامیداشت یک ایرانی مهاجر را بگو.
گلوریا یزدانی نوشت  خیلی ناراحت کننده است . هرکاری از دستم بر بیاید انجام می دهم.
رضا لطفی گفت اگر کاری بتوانم انجام بدهم خوشحال می شوم.
محمد هوشمند نوشت : توی  این دنیای دربه دری و تنهایی ،سرگذشت او نه اولین است و نه آخرین.
محمود رضا رمضانی نوشت : جدا متاسف شدم از مرگ هم وطنی غریب در غربت .
احسان هاشمی نوشت : شهرام همیشه به همه کمک می کرد. وی فوق مهندس کامپیوتر از دانشگاه صنعتی شریف بود  در تنهایی و غربت فوت کرد.
روز شبنه با خبر شدم  پلیس بستگان شهرام را  پیدا کرده است . رضا برادرکوچکتر شهرام که 3 سال از وی کوچکتر است روز دوشنبه برای انتقال جنازه به کانادا امده است . گفت در دانشگاه آخن بودم . نزدیک های ساعت 4 بود . تلفن زنگ زد .  برادرم از لندن بود . وقتی  خبر را گفت زانوهایم خم شد. شهرام برای من یک پدر بود.  اصلا باور نکردم . چندروز قبلش بود که با شهرام تلفنی صحبت کرده بودم . وی یه من می گفت بیا کانادا همدیگر را ببنیم و من هم می گفتنم تو بیا آلمان . رضا می گوید 15 سالیست که در آلمان هستم . همدیگر را ندیده بودیم .
رضا و شهرام و برادر بزرگ دیگر و 3 خواهر متولد هفت چنار تهران هستند .  شهرام که منضبط و مستقل بود ، هر 5 شنبه ساعت 7 صبح به مادر تلفن می کرد. شهرام متولد سال 1350 ، فوق لیسانس کامپیوتر در زمینه هوش ربا تیک داشته است . چند سالی بین کانادا وایران مقیم بوده است. در کرج و ارومیه در دانشگاه به صورت پاره وقت تدریس می کرده است.
رضا این چند روزه را درشوک از دست دادن برادر نشسته است . از ایمان و ما و دوستان و کامیونیتی که مرگ شهرام باعث شده است ، دور هم باشند ، تشکر می کند. رضا در حال تکمیل پایان نامه فوق لیسانس خود در رشته برق و الکترونیک دانشگاه آخن میباشد.
از روز شنبه که این خبر را داده بودم .
محسن تقوی- سردبیر هفته نامه-  گفت شما گزارش آنرا برای  اطلاع کامیونیتی می نویسی؟ گفتم خیالت راحت باشد.
عکس های شهرام بدلیل قفل بودن درب منزل وی، زیرزمین یک خانواده ایرانی در ریچموند هیل، در دسترس نبود. سپهر باز هم لطف کرد و چند عکسی را از مراسم کریسمس سال گذشته برای من فرستاد.
دوستان و همکاران  
دوشنبه  دیر وفت بود تلفن بنیاد فروردین زنگ خورد . اول سپهرصحبت کرد . تلفن را داد به  مونا خانم  که از من پرسید همکلاسی ما در دانشگاه یورک امروز صندلیش خالی بود . هیچ وقت کلاسی را از دست نداده بود .  تلفنش را هم جواب نمی دهد. اسمش با نامی که شما در پست تان نوشته اید ، همخوانی دارد . گفتم من هنوز شهرام را نمی شناسم  ولی امیدوارم که  تنها یک تشابه اسمی باشد و دوست شما نباشد .  نگرانی از صدای همکلاسی ها به شنونده منتقل می شد . آنها  از خوبی های شهرام می گفتند و منتظر خبر های کامل تر بودند.
ایمان می گوید: روز جمعه روز کاری شهرام نبود بدلیل شلوغی جمعه سیاه ، از شهرام خواستند که چند ساعتی را به فروشگاه بیاید تا کمک کند قفسه ها را پر کنند . ساعت 9 رفتم خانه . 9:30 تلفن زنگ خورد که شهرام بی حرکت روی زمین افتاده و صورتش سیاه شده است . به سرعت خودم رابه فروشگاه رساندم . ولی شهرام را با آمبولانس برده بودند . ایمان می گوید شهرام همیشه لبخند بر روی لبانش بود و د رشرایط بحرانی به داد همه بچه ها می رسید و اوضاع را روبراه می کرد. شهرام مجرد بود و قصد داشته که تحصیلاتش را تکمیل کند.
سپهر طاهری فرد می  گوید شهرام در دوره  پیشرفته اطلاعات ( معماری سیستم ) Advanced Topics in Information  Systems Architectureثبت نام کرده بود. همکلاسی های شهرام آماده همکاری برای کمک به خانواده شهرام می باشند.
سپهر می نویسد : شهرام انسان سخت کوش و فروتنی بود که به دیگران اهمیت می داد. مشارکت وی در بحث های «آی تی» در تمامی کلاسها مشخص بود.   به عنوان دانشجوی جدید رشته   ای تی  ، شهرام  مدل خوبی برای من بود .  اطلاعات وی گاهی از استاد هم بیشتر بود.  شهرام انسانی بخشنده بود که لبخندش و خنده  هایش  و دیدگاه مثبتش ، همه را به یکدیگر نزدیک می کرد.  من به  دوستان وخانواده اش تسلیت میگویم.
سپهر گفت اگر خانواده اش نیاز به محل اقامت دارند تا زمانی که در کانادا هستند وی می تواند امکانات خودش را با آنها شریک شود که منهم این پیام را به رضا برادر شهرام منتقل کردم . هر چند آقا رضا فعلا با ایمان دنبال کارهای انتقالی هستند.
مونا یوسفیان قطعه کوتاهی از خواهر کوچکترش – کریسما – را برای همدردی فرستاد که با خواننده ارتباط حسی نزدیکی برقرار می کند.
اورفت
رفتنی بی بازگشت ، رفتنی غریبانه و تنها ،
رفتنی آنی اما حسرت بازگشت دوباره اش همیشه در دلها باقی ….
او رفت !
رفت تا یک آسمان برایش اشک بریزد.
رفت تا مارا  در باورنا باوری تنها بگذارد
رفت تا بایک دنیا  امید به سوگ نشسته  ،جسم خسته اش  بیاساید .
اورفت و چه زود بود  رفتنش !
گرچه خزان عمرکوتاهش با خزان  طبیعت قرین گشت ،لکن باغ پر باردانش و فضیلتش همیشه بهاری خواهد ماند ، همیشه
و آتش حرمانش در مجمر دل دوستانش  سوزنده و فروزنده
آری من می گویم ، تنها می گویم افسوس و صد افسوس ….
چرا همیشه و همه وقت زودتر ازآنچه باید حاضر می شد واین بار نیز  زودتر  ازآنچه که می بایست حاضر گشت و فقدان همیشگی حضور پربارش بر تمامی دوستانش تسلیت باد.
روحش شاد و قرین رحمت باد  آمین
 30 نوامبر 2011
علی شهرامیان گفت جای خالی شهرام حس خواهدشد زیرا دوستی  دلسوز وهمکلاسی خوبی بود.
کارل دیونی : ضمن ابراز همدردی با دوستان و خانواده  شهرام نوشت: کمتر انسان مهربان و فهمیده ای را در زندگیم دیده بودم.
لویس بوربا : من او را به عنوان یک انسان مهربان بیاد دارم . براستی یک انسان خوبی  که من با او کارکردم .
جیم اولری : به دوستان وی تسلیت میگویم. من گفته کارل را تکرار می کنم که شهرام یک روح مهربان و آرامی داشت .
دانیا عسگری :   یک دوست خوب و مهربان . غم از دست دادن وی دلم را بدردمی اورد و اشکهایم پنهانی سرازیر می شود .
سوراج سرشتا :  خبرش تکان دهنده بود . تسلیت و دعا برای وی . یک شخصیت ارام مطبوع .
بیل گرگوری:  یک انسان بزرگ . من هرگز لبخندهای وی را فراموش نخواهم کرد. روحش شاد باد .
مراسم یادبود
با آقا رضا روز سه شنبه صبح تلفنی صحبت کردم . تسلیت گفتم . تلفنهای موسسات کفن و دفن را هم به وی دادم و گفتم کامیونیتی در کنار شما ، برای انتقال ابرومندانه جنازه ، خواهد بود . دوستانش خواستند که مراسم یادبودی برای وی برگزار شود . از حال وهوای وی پرسیدم . با احمد تبریزی  رئیس بنیاد پریا صحبت کردم . مانند همیشه در این مواقع کمک کامیونیتی بوده است . گفت چه روزی را می خواهی  ؟  قرار شد شنبه از ساعت 3تا 5 بعدازظهر – 3 دسامبر 2011 در محل بنباد پریا مراسمی برای تسلبت به برادرش واحترام دوستان وی بر قرار کنیم . ادرس بنبادپریا 344 شماره  خیابان جان (مارکهام ) است.
مهاجرت شهرام زود به پایان رسید. خوشحال هستم که آدمها، در شرایط سخت، دوستان و انسانهای دیگر را تنها نمی گذارند.  این حس انسانی، صیقل دهنده روح آدمها است بعضی وقتها فراموش میکنیم که یک انسان هستیم با تمامی نیازهای فردی و جمعی . امیدوارم که خبرهای خوب کامیونیتی را  پوشش بدهیم.      
رسم پیغام و خبر نیست ،مصیبت این است          به دیاری که سفر کرد سفرکرده ی ما
به چه پیغام کنم خوش دل آزرده خویش              از که پرسم  سخن یار سفرکرده خویش
وحشی بافقی

هیچ نظری موجود نیست: