نیروهای ملی – مذهبی و شاخص ترین آنها یعنی نهضت آزادی ایران یکی از قدیمی ترین گرایشهای سیاسی در ایران هستند. به جز
ملی گرایان که سابقه ای بیشتر دارند، نهضت آزادی ایران در سال 1340 تاسیس شد و خیلی از نیروهای مبارز آن زمان از جمله بنیانگذاران سازمان مجاهدین خلق ایران از دل آن بیرون آمدند. پس از سقوط دولت موقت در سال 1358 این گرایش به حاشیه رفت و کار به جایی رسید که رهبر فقید انقلاب در نامه ای به وزیر کشور وقت آنها را غیر قانونی دانست. آنان همیشه این نامه را جعلی می دانند و هیچوقت نمی خواهند قبول کنند که نظام و رهبرش آنها را از خود نمی دانند. به هر حال در اوایل دهه هفتاد تجمع گروهی از این طیف با عنوان ائتلاف نیروهای ملی – مذهبی دوباره متولد شد و با توجه به فضای محدود آن دوران در دانشگاه ها با اقبال نسبی مواجه شد. این نیروها شامل طیف وسیع و متعارضی بودند که در یک مورد مشترک بودند و آن هم گرایش مذهبی این گروه بود. در برخی از زمینه ها مانند مسائل اقتصادی که کاملاً اختلاف داشتند و طیف لیبرال این نیروها ( نهضت آزادی ایران) در مقابل سوسیالیستها ( طیف ایران فردا و جنبش مسلمانان مبارز) قرار می گرفت. استراتژی این گروه نیز مشخص بود و آن اینکه به هر صورت باید به صورت قانونی فعالیت نمود هر چند که حاکمیت ما را نادیده بگیرد.در چند دوره انتخابات بعدی این گروه کمتر به تاکتیک تحریم روی آورد و همین موضوع باعث شد تا در مواضع سیاسی خویش دچار تناقضهایی شود. اما اوج مشکلات این گروه در دوره ریاست جمهوری آقای خاتمی پدیدار شد. اولین دوره انتخابات شوراها که برای اولین بار نامزدهای این گروه شانس آن را پیدا کردند که پس از تقریباً دو دهه در انتخاباتی شرکت کنند با اقبال اجتماعی کمی مواجه شدند و دانستند که هنوز پایگاه اجتماعی آنها بسیار ضعیف است و باید به همان دانشگاه اکتفا کنند نتیجه دردناک این عدم موفقیت هم این بود به حاکمان جمهوری اسلامی این فرصت را داد که آنان را به مضحکه گیرند. اما آنان هنوز در سایه ی شریعتی، طالقانی و بازرگان پناه گرفته بودند و حتا از مراسم این بزرگان برای طرح خویش در جامعه استفاده می کردند به طوری که همیشه این مراسم مانند تریبونی برای انتشار عقاید سیاسی و فکری آنان است.بدین ترتیب نیروهای ملی – مذهبی تلاش می کردند که در حاشیه نظام حرکت کنند به طوری که جای پایی در جامعه داشته باشند و از سوی دیگر از نظام نیز دور نیفتند. این حرکت در حاشیه به آنها فرصت می داد که با تردستی به موقع به طرف پیروز ملحق شوند و این رویه چقدر از منش مرحوم مهندس بازرگان دور بود. حاکمان هم هیچ وقت به آنها روی خوش نشان نمی دادند و حتی در دوره ایی جمعی از آنها را به زندان انداختند و هنوز هم بعضی در زندان هستند. در واقع همیشه تکلیف جناح سنتی حکومت و گروه آقای رفسنجانی با آنها مشخص بوده است و آنها را از خود نمی دانند. اما اصلاح طلبان در چند سال اول جز در سطوح پایین آنها را به بازی نمی گرفتند ولی پس از تحولات سیاسی اولین دوره ریاست جمهوری آقای خاتمی و قدرت گیری روز افزون رقیب، آنها بر آن شدند تا از ملی – مذهبی ها به عنوان اهرمی در فشار به جناح رقیب استفاده کنند. به دنبال آن دعوت از سران ملی – مذهبی در گردهمایی های اصلاح طلبان آغاز شد و روابط به نسبت نزدیکی بین آنها برقرار شد. اصلاح طلبان در عین نزدیکی با ملی – مذهبی ها فاصله خود را با آنها حفظ می کردند و تلاش داشتند تا این نزدیکی به حدی نباشد که واکنش طرف مقابل را برانگیزد. در عین ایجاد حساسیت در رقیب اصلاح طلبان این فرصت را پیدا می کردند تا به جامعه نشان دهند که شعار « ایران برای همه ایرانیان» فقط شعار نیست و در عمل نیز آن را پی می گیرند و با این ترتیب نظر لطف هواداران این گروه را نیز به خود جلب می نمودند. در میان اصلاح طلبان دفتر تحکیم وحدت و جبهه مشارکت این نزدیکی را دنبال می کردند و سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی که سازمانی چند نفره ولی با نفوذ و ریشه در نظام بود و در عین حال نرمش ناپذیرترین بخش اصلاح طلبان بود با این نزدیکی همراهی نداشت و هنوز بر اساس همان گروه بندی سنتی خود ملی – مذهبی ها را غیر خودی می دانست. جالب این است که اصلاح طلبان شعار « ایران برای همه ایرانیان» را در مورد ملی گرایان یا جمهوری خواهان تحقق نبخشیدند چون می دانستند که آستانه تحمل رقیب و نظام در مورد این دو دسته پایین است و حاضر نبودند که با نزدیکی به آنها کوچکترین مشروعیتی به آنها بدهند. در طرف دیگر قضیه، نیروهای ملی- مذهبی هم این نزدیکی را به نفع خودشان می دیدند و با این ترتیب فرصتی پیدا می کردند تا کمی در معادلات قدرت در نظام جمهوری اسلامی وارد شوند و پس از درک پایگاه ضعیف اجتماعی، که در کوتاه مدت هم قابل ترمیم نبود، نفوذ خود را از طریق سطوح بالاتر گسترش می دادند. بنابراین پای نیروهای ملی- مذهبی در اجتماع به تدریج به سوی نیروهای داخل نظام کشیده می شد و این نیروهای حاشیه ایی به مرز نظام نزدیک تر می شدند. اما دفتر تحکیم وحدت رویه ای در جهت عکس در پیش گرفته بود و به زودی از اصلاح طلبان و ملی-مذهبی ها عبور کرد و از نظر سیاسی در مقابل نظام قرار گرفت و تفکر سکولار هم در آن پر رنگ تر از قبل شد.
مدتها قبل از نهمین دوره انتخابات ریاست جمهوری، اصلاح طلبان با پیش گرفتن رویه های غلط تجزیه شده بودند. از نظر سیاسی با واگذار کردن انتخابات شوراها در سال 1381 و انتخابات مجلس شورای اسلامی در سال 1382 که با همه تبلیغات و سر و ضذاها، از پشتیبانی همگانی کمی برخوردار شده بود، عملاً بازی تا حد زیادی به رقیب واگذار شد. از لحاظ درونی دفتر تحکیم وحدت به صراحت از اردوی اصلاح طلبان جدا شد و بسیاری از نیروها نیز سرخورده به راه خودشان رفتند. در این دوره عده ایی مانند عباس عبدی نظریه خروج از حاکمیت مطرح کردند که جبهه مشارکت و سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی آن را نپذیرفتند. دلیل آن هم واضح بود : این خروج هزینه های زیادی برای اصلاح طلبان داشت و آنها را از مواهب حضور در حاکمیت محروم می کرد، آری آنها می دانستند که خارج از دایره نظام جمهوری اسلامی هیچ نیستند. اصلاح طلبان می دانستند که برای انتخابات ریاست جمهوری در سال 1384 باید بدنبال چاره بود زیرا در غیر این صورت از حاکمیت اخراج می شوند. مشکل اصلی اصلاح طلبان این بود : چگونه می توان در حاکمیت باقی ماند و برای جامعه مظلوم بود؟ این مظلومیت دو فایده اساسی داشت اول اینکه جامعه ایرانی ذاتاً مظلوم پناه است و به یاری مظلوم می شتابد و چون آنان توانایی پرداخت هزینه را نداشتند پس باید این چهره را انتخاب می کردند و دوم اینکه می توانستند تمام مشکلات را بر گردن ظالم بیاندازند. اصلاح طلبان این بازی را از مدتها پیش آغاز کرده بودند و تز « هر نه روز یک بحران» و در بوق کردن رد شدن طرحها و لوایح مجلس ششم ریشه در همان جا داشت. در آن روز مردم نمی پرسیدند واقعاً ارزش کارشناسی این مصوبات مجلس ششم چیست که پی در پی توسط شورای نگهبان رد می شود ولی این مهم بود که مجلس ششم هر روز بیشتر از دیروز مظلوم نشان داده می شد. از سوی دیگر ملی- مذهبی ها هم با اشتقاق روبرو شده بودند و از آن انسجام سابق آنها خبری نبود. دکتر ملکی عملاً به جنبش رفراندم ملحق شد و بعضی هم مانند احمد زیدآبادی چندان همراهی با این جریان نداشتند.
در آستانه نهمین انتخابات ریاست جمهوری مانند همیشه نیروهای سیاسی جامعه آرایش گرفتند. در مقابل راست گرایان که موفق به حفظ انسجام خود نشدند، اصلاح طلبان هم با سه نامزد اصلی و به قولی چهار نامزد مشتق شدند و خیل عظیمی هم این انتخابات را تحریم کردند. موضع نیروهای ملی – مذهبی اما در این هیاهو قابل توجه است. آنها اول شرایطی را برای حضور در انتخابات تعیین کردند که عملاً تحقق آنها غیر ممکن بود و این نشان می داد که از نزدیکی با مشارکت نتیجه ای نگرفته بودند و با شکستهای اخیر اصلاح طلبان در مواجهه با راست گرایان لزومی به ادامه این نزدیکی نمی دیدند پس باز باید به حاشیه بازمی گشتند. با نادیده گرفتن شروط ملی-مذهبی ها توسط نظام که طبیعی هم بود آنها از حرف خود برگشتند و دکتر ابراهیم یزدی را به عنوان نامزد خود معرفی کردند. او با علم به رد صلاحیت خود از خواسته های مردم سخن گفت و با ظاهری متفاوت ( با کراوات که جای اورکت اول انقلاب را گرفته بود) در مصاحبه عمومی ظاهر شدند. قرائن حاکی از آن بود که ماه عسل ملی-مذهبی ها با اصلاح طلبان به پایان رسیده و خود اصلاح طلبان نیز به تایید صلاحیت دکتر معین اعتقادی ندارند و بنابراین به ملی – مذهبی ها احتیاج ندارند. اما تحولات بعدی شرایط دیگری پیش آورد. مانور عالی راست گرایان در رد صلاحیت معین و تایید بعدی آن با حکم حکومتی رهبری، چنان اصلاح طلبان و نیروهای ملی-مذهبی را در بن بست قرار داد که تا چند روز از شدت ضربه مدهوش بودند. اصلاح طلبان برای بهره گیری از فرصت به دست آمده بدون توجه به عواقب آن، کار را با معین ادامه دادند و با توجه به مخالفت گروهی از هواداران خویش با ادامه کار، بر آن شدند تا یاران بیشتری حول محور معین جمع کنند. کلوپ ورشکستگان سیاسی با نیروهای ملی- مذهبی تکمیل می شد و به همین جهت دست کمک به سوی ملی – مذهبی ها دراز کردند. حال این ملی – مذهبی ها بودند که باید تصمیم می گرفتند : یا نزدیکی خود با مرز مردم را حفظ می کردند و یا با پشت پا زدن به همه حرفهای چند ماه گذشته، از فرصت به دست آمده استفاده می کردند و برای اولین بار بعد از سال شصت در انتخابات ریاست جمهوری رسماً شرکت می کردند. به علاوه این اولین بار بود که جناحی در درون نظام جمهوری اسلامی آنها را به عنوان همراه می پذیرفت. اما آنان بند بازان خوبی بودند نامی زیبا را برگزیدند که هم با اصلاح طلبان مشارکت کردند و هم رسماً با جناحی از جمهوری اسلامی مخلوط نشوند و استقلال دروغین را حفظ کنند : جبهه دموکراسی خواهی و حقوق بشر. هر دو نام زیبا و نزدیک به آرمانهای این گروه بودند. بعضی از ملی – مذهبی ها با این تصمیم خودسرانه مخالفت کردند و در آن شرکت نکردند و با بعضی از سردمداران این طیف اصلاً مشورت هم نشده بود. معین در انتخابات رای نیاورد و در دور دوم نیز حمایت از آقای هاشمی رفسنجانی نیز برای ملی – مذهبی ها فرجی نشد. حمایتی که با توجه به صدمات هاشمی به این گروه بسیار عجیب بود.
شاید این گروه یکی از بزرگترین اشتباهات سیاسی خود را در این انتخابات مرتکب شدند. ائتلاف آنها با اصلاح طلبان از دو حالت خارج نبود : یا به پیروزی معین می انجامید که در این صورت اصلاح طلبان اصلاً نمی توانستند که ملی- مذهبی ها را در ساختار قدرت شریک کنند. چطور گروهی که اصلاح طلبان در اوج قدرت خویش نتوانستند حتی دادگاهی عادلانه را برای محاکمه شان درخواست کنند، می توانستند در قدرت سهیم کنند؟ یا در وضعیت کنونی که معین پیروز نشد که دیدیم ائتلاف آنها فردای شکست معین از هم پاشید و دیگر از جبهه دموکراسی خواهی و حقوق بشر هم خبری نشد. اکنون مشارکتی ها با موتلفه پالوده می خورند و با آقای ناطق نوری ( که به صراحت در خاطرات خویش از تیرباران ملی-مذهبی ها در جریان کوی دانشگاه سخن گفته است) قرار ملاقات می گذارند و حتی نام یاران یکسال قبل خود را هم به یاد ندارند. سخن حجاریان هم در مورد تشکیل جبهه فراگیر از موتلفه تا ملی – مذهبی ها نیز بیشتر به شوخی می ماند!
حالا دوستان ملی- مذهبی ما باقی مانده اند با دریایی از تناقضات درونی و بیرونی و سیلی از انتقادات. نه مردم را دارند و نه دوستان قدیم نگاه محبت آمیز قدیم را دارند، انگار تاریخ مصرف خاصی داشتند! فعالیت سیاسی فراز و نشیبهای زیادی دارد اما مهم این است که در چه زمانی تصمیم گرفته شود و همیشه هم نمی شود موضع سیاسی مبهم داشت. بند بازی بین دو طرف همیشه هم پر فایده نیست. مراجع این گروه نظیر طالقانی، شریعتی و بازرگان از آن روی عظمت یافتند که چشم به مردم داشتند و هیچوقت با قدرت نظر بازی نکردند. شاید بد نباشد که ملی – مذهبی ها به خود بنگرند که چرا با وجود بزرگانی این چنین، نمونه هایی از آنان در خود سراغ ندارند و هنوز اندر خم کوچه اند.
مدتها قبل از نهمین دوره انتخابات ریاست جمهوری، اصلاح طلبان با پیش گرفتن رویه های غلط تجزیه شده بودند. از نظر سیاسی با واگذار کردن انتخابات شوراها در سال 1381 و انتخابات مجلس شورای اسلامی در سال 1382 که با همه تبلیغات و سر و ضذاها، از پشتیبانی همگانی کمی برخوردار شده بود، عملاً بازی تا حد زیادی به رقیب واگذار شد. از لحاظ درونی دفتر تحکیم وحدت به صراحت از اردوی اصلاح طلبان جدا شد و بسیاری از نیروها نیز سرخورده به راه خودشان رفتند. در این دوره عده ایی مانند عباس عبدی نظریه خروج از حاکمیت مطرح کردند که جبهه مشارکت و سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی آن را نپذیرفتند. دلیل آن هم واضح بود : این خروج هزینه های زیادی برای اصلاح طلبان داشت و آنها را از مواهب حضور در حاکمیت محروم می کرد، آری آنها می دانستند که خارج از دایره نظام جمهوری اسلامی هیچ نیستند. اصلاح طلبان می دانستند که برای انتخابات ریاست جمهوری در سال 1384 باید بدنبال چاره بود زیرا در غیر این صورت از حاکمیت اخراج می شوند. مشکل اصلی اصلاح طلبان این بود : چگونه می توان در حاکمیت باقی ماند و برای جامعه مظلوم بود؟ این مظلومیت دو فایده اساسی داشت اول اینکه جامعه ایرانی ذاتاً مظلوم پناه است و به یاری مظلوم می شتابد و چون آنان توانایی پرداخت هزینه را نداشتند پس باید این چهره را انتخاب می کردند و دوم اینکه می توانستند تمام مشکلات را بر گردن ظالم بیاندازند. اصلاح طلبان این بازی را از مدتها پیش آغاز کرده بودند و تز « هر نه روز یک بحران» و در بوق کردن رد شدن طرحها و لوایح مجلس ششم ریشه در همان جا داشت. در آن روز مردم نمی پرسیدند واقعاً ارزش کارشناسی این مصوبات مجلس ششم چیست که پی در پی توسط شورای نگهبان رد می شود ولی این مهم بود که مجلس ششم هر روز بیشتر از دیروز مظلوم نشان داده می شد. از سوی دیگر ملی- مذهبی ها هم با اشتقاق روبرو شده بودند و از آن انسجام سابق آنها خبری نبود. دکتر ملکی عملاً به جنبش رفراندم ملحق شد و بعضی هم مانند احمد زیدآبادی چندان همراهی با این جریان نداشتند.
در آستانه نهمین انتخابات ریاست جمهوری مانند همیشه نیروهای سیاسی جامعه آرایش گرفتند. در مقابل راست گرایان که موفق به حفظ انسجام خود نشدند، اصلاح طلبان هم با سه نامزد اصلی و به قولی چهار نامزد مشتق شدند و خیل عظیمی هم این انتخابات را تحریم کردند. موضع نیروهای ملی – مذهبی اما در این هیاهو قابل توجه است. آنها اول شرایطی را برای حضور در انتخابات تعیین کردند که عملاً تحقق آنها غیر ممکن بود و این نشان می داد که از نزدیکی با مشارکت نتیجه ای نگرفته بودند و با شکستهای اخیر اصلاح طلبان در مواجهه با راست گرایان لزومی به ادامه این نزدیکی نمی دیدند پس باز باید به حاشیه بازمی گشتند. با نادیده گرفتن شروط ملی-مذهبی ها توسط نظام که طبیعی هم بود آنها از حرف خود برگشتند و دکتر ابراهیم یزدی را به عنوان نامزد خود معرفی کردند. او با علم به رد صلاحیت خود از خواسته های مردم سخن گفت و با ظاهری متفاوت ( با کراوات که جای اورکت اول انقلاب را گرفته بود) در مصاحبه عمومی ظاهر شدند. قرائن حاکی از آن بود که ماه عسل ملی-مذهبی ها با اصلاح طلبان به پایان رسیده و خود اصلاح طلبان نیز به تایید صلاحیت دکتر معین اعتقادی ندارند و بنابراین به ملی – مذهبی ها احتیاج ندارند. اما تحولات بعدی شرایط دیگری پیش آورد. مانور عالی راست گرایان در رد صلاحیت معین و تایید بعدی آن با حکم حکومتی رهبری، چنان اصلاح طلبان و نیروهای ملی-مذهبی را در بن بست قرار داد که تا چند روز از شدت ضربه مدهوش بودند. اصلاح طلبان برای بهره گیری از فرصت به دست آمده بدون توجه به عواقب آن، کار را با معین ادامه دادند و با توجه به مخالفت گروهی از هواداران خویش با ادامه کار، بر آن شدند تا یاران بیشتری حول محور معین جمع کنند. کلوپ ورشکستگان سیاسی با نیروهای ملی- مذهبی تکمیل می شد و به همین جهت دست کمک به سوی ملی – مذهبی ها دراز کردند. حال این ملی – مذهبی ها بودند که باید تصمیم می گرفتند : یا نزدیکی خود با مرز مردم را حفظ می کردند و یا با پشت پا زدن به همه حرفهای چند ماه گذشته، از فرصت به دست آمده استفاده می کردند و برای اولین بار بعد از سال شصت در انتخابات ریاست جمهوری رسماً شرکت می کردند. به علاوه این اولین بار بود که جناحی در درون نظام جمهوری اسلامی آنها را به عنوان همراه می پذیرفت. اما آنان بند بازان خوبی بودند نامی زیبا را برگزیدند که هم با اصلاح طلبان مشارکت کردند و هم رسماً با جناحی از جمهوری اسلامی مخلوط نشوند و استقلال دروغین را حفظ کنند : جبهه دموکراسی خواهی و حقوق بشر. هر دو نام زیبا و نزدیک به آرمانهای این گروه بودند. بعضی از ملی – مذهبی ها با این تصمیم خودسرانه مخالفت کردند و در آن شرکت نکردند و با بعضی از سردمداران این طیف اصلاً مشورت هم نشده بود. معین در انتخابات رای نیاورد و در دور دوم نیز حمایت از آقای هاشمی رفسنجانی نیز برای ملی – مذهبی ها فرجی نشد. حمایتی که با توجه به صدمات هاشمی به این گروه بسیار عجیب بود.
شاید این گروه یکی از بزرگترین اشتباهات سیاسی خود را در این انتخابات مرتکب شدند. ائتلاف آنها با اصلاح طلبان از دو حالت خارج نبود : یا به پیروزی معین می انجامید که در این صورت اصلاح طلبان اصلاً نمی توانستند که ملی- مذهبی ها را در ساختار قدرت شریک کنند. چطور گروهی که اصلاح طلبان در اوج قدرت خویش نتوانستند حتی دادگاهی عادلانه را برای محاکمه شان درخواست کنند، می توانستند در قدرت سهیم کنند؟ یا در وضعیت کنونی که معین پیروز نشد که دیدیم ائتلاف آنها فردای شکست معین از هم پاشید و دیگر از جبهه دموکراسی خواهی و حقوق بشر هم خبری نشد. اکنون مشارکتی ها با موتلفه پالوده می خورند و با آقای ناطق نوری ( که به صراحت در خاطرات خویش از تیرباران ملی-مذهبی ها در جریان کوی دانشگاه سخن گفته است) قرار ملاقات می گذارند و حتی نام یاران یکسال قبل خود را هم به یاد ندارند. سخن حجاریان هم در مورد تشکیل جبهه فراگیر از موتلفه تا ملی – مذهبی ها نیز بیشتر به شوخی می ماند!
حالا دوستان ملی- مذهبی ما باقی مانده اند با دریایی از تناقضات درونی و بیرونی و سیلی از انتقادات. نه مردم را دارند و نه دوستان قدیم نگاه محبت آمیز قدیم را دارند، انگار تاریخ مصرف خاصی داشتند! فعالیت سیاسی فراز و نشیبهای زیادی دارد اما مهم این است که در چه زمانی تصمیم گرفته شود و همیشه هم نمی شود موضع سیاسی مبهم داشت. بند بازی بین دو طرف همیشه هم پر فایده نیست. مراجع این گروه نظیر طالقانی، شریعتی و بازرگان از آن روی عظمت یافتند که چشم به مردم داشتند و هیچوقت با قدرت نظر بازی نکردند. شاید بد نباشد که ملی – مذهبی ها به خود بنگرند که چرا با وجود بزرگانی این چنین، نمونه هایی از آنان در خود سراغ ندارند و هنوز اندر خم کوچه اند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر