ملاقات با مسولان پلیس یورک و کشته شدن کاوه طباطبایی
ما ، رسانه ای هستیم که برای اطلاع رسانی و بیان مسائل کامیونیتی ، د رحوزه کانادا ، پیگیر هستیم. برای پاسخ به سوالات و روشن شدن ابهامات ، در سیستم کانادا ، نیازبه پیگیری و زمان است …
دسترسی به بسیاری از اطلاعات، با توجه به قانون دسترسی به اطلاعات، با کمی پیگیری و حوصله و همت ، ممکن است. در مورد قتل کاوه طباطبایی قاتل نسرین طریهی، توسط پلیس یورک، کامیونیتی ما برای اولین بار اطلاعات بیشتری درباره فاجعه یک خانواده مهاجر ایرانی تبار، در پیش رو دارد، اطلاعاتی که از تکــرار چنین فاجعه ای در آینده جلوگیری کند.
وقتی با کمک گروه خبری سلام تورنتو، حساسیت کامیونیتی را به این «جنایت» و «حماقت» با پوشش روی جلد و گزارش اولیه، نشان دادیم، می دانستیم که گزارش ما، محل بحث های زیادی خواهد بود.
دوستان نسرین طریهی از من خواستند که حرفهایم را پس بگیرم، کسی هندوانه زیر بغل ما می گذاشت که این گونه گزارش نویسی، به اعتبار شما لطمه می زند. گفتم، شما هر نظری دارید بنویسید ما چا پ می کنیم. گفتند بگذارید تحقیق انجام شود ، بعدا بنویسید . گفتیم ما دیده ها و شنیده ها را بازگو کرده ایم. کاوه و نسرین، دو انسان بودند که اگر کامیونیتی ما، تجربه بهتری و نهادهای فعال تری داشت می شد این تراژدی را به یک طلاق و ازدواج های جدید، ختم کرد. تجربه دو دهه زندگی در کانادا ، در زیر پوست شهر تورنتو و حوادث روزانه اجتماعی و سیاسی، به من آموخته بود که باید پیگیر بود و بیطرفانه دو طرف هر ماجرایی را برای قضاوت خوانندگان، تعریف کرد.
دوستان نسرین طریهی از من خواستند که حرفهایم را پس بگیرم، کسی هندوانه زیر بغل ما می گذاشت که این گونه گزارش نویسی، به اعتبار شما لطمه می زند. گفتم، شما هر نظری دارید بنویسید ما چا پ می کنیم. گفتند بگذارید تحقیق انجام شود ، بعدا بنویسید . گفتیم ما دیده ها و شنیده ها را بازگو کرده ایم. کاوه و نسرین، دو انسان بودند که اگر کامیونیتی ما، تجربه بهتری و نهادهای فعال تری داشت می شد این تراژدی را به یک طلاق و ازدواج های جدید، ختم کرد. تجربه دو دهه زندگی در کانادا ، در زیر پوست شهر تورنتو و حوادث روزانه اجتماعی و سیاسی، به من آموخته بود که باید پیگیر بود و بیطرفانه دو طرف هر ماجرایی را برای قضاوت خوانندگان، تعریف کرد.
گزارش ما، کامل نبود زیرا کسی از دو طرف ماجرا، حاضر نشد حتی با نام محفوظ برای اطلاع دیگران، بنویسد. این سنت ما ایرانی ها ست که همه چیز را در دلمان می ریزیم و ظالم را مانند تنگسیر، به شمشیر برهنه حضــــرت عبـــاس و روز قیامت حواله می دهیم.
آیا زمان آن نرسیده است که صاف و شفاف اطلاع رسانی کنیم. آن هم در دورانی که هر شهروندی یک خبــرنگار سیار است با تجهیزاتی که زمــــانی جیمزباند در فیلم هایش، با این وسایل بینندگان را مسحور می کرد.
آیا زمان آن نرسیده است که صاف و شفاف اطلاع رسانی کنیم. آن هم در دورانی که هر شهروندی یک خبــرنگار سیار است با تجهیزاتی که زمــــانی جیمزباند در فیلم هایش، با این وسایل بینندگان را مسحور می کرد.
بقول سهراب سپهری ، چشم ها را باید شست ، جور دیگر باید دید.
همانگونه که در گزارشات قبلی نوشته بودم من درموردنحوه برخورد پلیس با کاوه و نسرین سوالاتی داشتم که برای پلیس یورک فرستاده بودم. کاراگاه ریکی ، گفت روز پنجشنبه 20 اکتبر، رییس پلیس یورک اریک جولیف مایل است، درباره نامه و سوالات من ، با من دیداری داشته باشد.
همانگونه که در گزارشات قبلی نوشته بودم من درموردنحوه برخورد پلیس با کاوه و نسرین سوالاتی داشتم که برای پلیس یورک فرستاده بودم. کاراگاه ریکی ، گفت روز پنجشنبه 20 اکتبر، رییس پلیس یورک اریک جولیف مایل است، درباره نامه و سوالات من ، با من دیداری داشته باشد.
دو سه دقیقه به ساعت یک بعدازظهر به شماره17250 خیابان یانگ در نیومارکت رسیدم . جای پارک نبود. این مشکل همیشگی این ساختمان که مرکز پلیس واداره منطقه یورک نیز است ، می باشد. بنا بر سنت ایرانِی ، یک جای خالی را ، به یک ماشین دیگر که یک ثانیه دیرتر از من این جای خالی را دیده بود، تعارف کردم و تعارف هم که امد و نیامد دارد. با تشکر دست راننده، دنبال کشف جای جدید طواف پارکینگ را از سر گرفتم. دقایق به ساعت یک می رسید. خوشبختانه یک جا پیدا شد. اتومبیل را با مهارت رانندگی ایرانی ، بین دو ماشین جا دادیم. ساک دوربین و پوشه پرونده ها را برداشتم . مجبور شدیم ، کمی هم بدویم . با کت دویدن در گرما عرقم را ســـرازیر کرد. خوشبختانه این جا ، رسم بغل کردن و سه تا ماچ نیست . جای نگرانی نبود. کمی منتظر شدم تا کارآگاه «ریکی ویراپان» آمد و مرا با اسانسور به دفتر رئیس پلیس برد. در آنجا وی به همراه super Intendent تونی کازیمانو (Tony Cusimano) به گرمی از من استقبال کردند. جلسه شروع شد. ریئس پلیس از نامه من و آمدن من تشکر کرد. گفت برای ما ارتباط با کامیونیتی ها بسیار مهم است. در پاسخ به وی گفتم من قبل از هر چیزی تشکر می کنم از اینکه شما با دید مثبتی به نامه انتقاد آمیز من که بیانگرنگرانی های من و سوالاتی در کامیونیتی ما شده است ، برخورد کرده اید. ادامه دادم: من از کشوری می آیم که پلیس های با شرافت کم ندارد ولی سیستم سالم نیست. پلیس به مردم پاسخگو نیست و مردم هم سعی می کنند از برخورد با پلیس برحذر باشند . کما اینکه در فرهنگ ما و بسیاری از ملل شرقی ، شغل پلیسی ، بر عکس کانادا ، چندان اعتبار مردمی ندارد. یکی از افتخارات مردم این است که می گویند ما پایمان به کلانتری بازنشده است . از سوی دیگر ، اگر به کامیونیتی ما پاسخ داده نشود ، بسیاری از ما ، عادت به سوال کردن از مقامات و پلیس نداریم ، و به همین دلیل ، آ ن نتیجه ای که ما از یک زاویه قضیه را دیده ایم ، به عنوان یک حقیقت ، در بین افکار عمومی پذیرفته می شود . تونی گفت پدر من هم ایتالیایی است که درسالهای دور به کانادا آمد. وی نیز به سیاست باور نداشت. گفتم: در روز حادثه و بعد از آن، کارآگاه ریکی و ذبیح آریایی (افسر افغانی- کانادایی)، تنها کسانی بودند که در سیستم پلیس و سازمان حمایت از کودکان با من همکاری کردند و پیشنهاد کمک دادند. ریکی گفت که سازمان حمایت از کودکان یورک ، وقتی که پای کودکی درمیان باشد توسط پلیس در جریان قرار می گیرد و بعد از آن مستقل عمل می کند.
رئیس پلیس گفت: «در مورد نحوه آموزش حرفه ای سوال کرده بودی، باید بگویم که نیروی پلیس در یک پروسه سخت و علمی زیر فشار روانی، آموزش می بیند. وی از من دعوت کرد که به یکی از این جلسات آموزشی بروم و از نزدیک با آن آشنا شوم. از این پیشنهاد استقبال کردم.
وی گفت افسران ما وقتی وارد شدند، نسرین روی زمین در خون پوشیده شده بود. آنها سعی کردند که چاقو را از دست کاوه در بیاورند تا بتوانند نسرین را نجات بدهند. آنها برای حفظ نسرین بر اساس کدهای پلیس عمل کرده اند. گفتم: من نه اسم این پلیس ها را می دانم و نه می خواهم بدانم. من با افسر پلیس تورنتو اورنگ مومنی در این مورد صحبت کردم وی گفت سعید ما چیزی در حدود 1000 تا گلوله به هدفهای کاغذی شلیک می کنیم. ولی در خیابان با انسان روبرو هستیم. وقتی که خون می بینیم، همه انسانها ادرنالین بدنشان بالا می رود و قدرت تمرکز را از دست می دهند. از سوی دیگر، وقتی با اسلحه کمری شلیک می کنی، اسلحه میل پرتاب بسوی بالا دارد. بنابراین امکان نشانه گیری دقیق به پا و یا نقاط دیگر بدن ممکن نیست. تنها واحد ضربت است که تک تیرانداز دارند، اما ممکن نیست برای هر چاقو کشی این واحد را برای خلع سلاح آورد.
گفتم شاید من هم اگر به عنوان افسر پلیس آنجا بودم بجای 5 گلوله، 10 تا شلیک می کردم. زنی مجروح و مردی چاقو بدست و زخمی صحنه ای است که آدم را به واکنش وامی دارد.
رئیس پلیس گفت از کجا می گویی 5 تا گلوله، مگر گزارش واحد تحقیق انتاریو را دیده ای. گفتم نه ، ولی 10 روزی میشود که تقاضا کرده ام .توضیح دادم که مسلمانان بدن مرده هایشان را می شویند و هر کس در آنجا باشد، آثار 5 گلوله که به قلب و گردن اصابت کرده را می بیند. باضافه اینکه یکی از بستگان کاوه هم در روز تدفین در زیر باران شدید، ضمن تشکر از تشیع کنندگان، این موضوع را اعلام کرد.
رئیس پلیس گفت از کجا می گویی 5 تا گلوله، مگر گزارش واحد تحقیق انتاریو را دیده ای. گفتم نه ، ولی 10 روزی میشود که تقاضا کرده ام .توضیح دادم که مسلمانان بدن مرده هایشان را می شویند و هر کس در آنجا باشد، آثار 5 گلوله که به قلب و گردن اصابت کرده را می بیند. باضافه اینکه یکی از بستگان کاوه هم در روز تدفین در زیر باران شدید، ضمن تشکر از تشیع کنندگان، این موضوع را اعلام کرد.
به رئیس پلیس گفتم ما از کشوری می آییم که سالها در جنگ بوده است، فرق بین تیراندازی برای خنثی کردن با اعدام را می فهم. هر کدام از این گلوله ها مرگبار بوده اند. یک پلیس آموزش دیده در کنار چند تا پلیس دیگر نباید از یک مرد زخمی در روی زمین با یک چاقو واهمه ای داشته باشد. شاید برای بعد، یک گلوله شلیک کنند و مدتی را صبر کنند تا نتبجه را ببینند.
او گفت: می توانم بپرسم چرا از کاوه می پرسید ولی از نسرین کسی نپرسید؟ مگر او زن نبود؟ گفتم: برخی از جریانات فمینیستی کاملا تقصیر را به گردن کاوه انداخته اند. برخی هم گمانه زنی هایی می کنند. در هر حال پلیس ها که نتوانستند نسرین را نجات دهند. کاوه هم به گفته دکتر عباس آزادیان (روان پزشک)، تنها کسی بود که از آنچه که در آخرین لحظات بین آنان گذشته با خبر بود. اما او کشته شده است، پس هیچگاه کسی نخواهد فهمید که آنجا چه گذشت. چه چیزی اشتباه شد که دو کود ک را بی سرپرست پد ر و مادری مقتول و کامیونیتی با سوالات بی شمار و بی پاسخ به جا ماندند.
رئیس پلیس گفت: «سعید ، من 31 سال است در نیروی پلیس هستم ، هیچ پلیسی از خانه بیرون نمی آید به قصد اینکه کسی را بکشد. ولی ممکن است کشته شود.»
گفتم: شکی ندارم. ولی فراموش نکنید که وقتی کسی پلیس می شود و یا نظامی، می داند که شغلی را انتخاب کرده است که مرگ در تخت خواب، تضمین شده نیست. ممکن است بر اثر گلوله ای کشته شود و جانش رافدا کند. به همین دلیل هم پلیس، اعتبارزیادی در بین کانادایی ها دارد. به بچه ها یاد داده می شود که به پلیس اعتماد کنند و این آموزش درستی است. زیرا سیستم پلیسی در کل سالم است.
گفتم: شکی ندارم. ولی فراموش نکنید که وقتی کسی پلیس می شود و یا نظامی، می داند که شغلی را انتخاب کرده است که مرگ در تخت خواب، تضمین شده نیست. ممکن است بر اثر گلوله ای کشته شود و جانش رافدا کند. به همین دلیل هم پلیس، اعتبارزیادی در بین کانادایی ها دارد. به بچه ها یاد داده می شود که به پلیس اعتماد کنند و این آموزش درستی است. زیرا سیستم پلیسی در کل سالم است.
گفتم: این سوال پیش می آید که آیا آن افسر جوان، با دیدن زنی مسلمان غرقه به خون، شوهر (سابق) خاورمیانه ای، نژاد پرستانه رفتار نکرده است که «حق این مرد جهان سومی است».
پلیس در سال 2009 برای رسیدگی به دعوای مالک و مستاجر وارد خانه می شود و زن ایرانی مسلمانی را دستگیر می کند. در اعتراض به وی افسری متهم است که به این خانم می گوید به کشور لعنتی خود برگرد.
اریک جولیف گفت: از چه پرونده ای می گویی؟ 6 صفحه پاسخگویی را به وی نشان دادم. نگاهی کرد. به دیگران داد. همه تعجب کردند . گفتم اگر همان موقع که این خانم با من شکایتش را مطرح کرد، و من آنرا با ریکی در میان گذاشتم، همان افسر متهم مورد نظر یک معذرت خواهی کرده بود، این پرونده الان به کمیسیون حقوق بشر انتاریو نرفته بود و دوسال دو طرف قضیه درگیر نمی شدند.
اریک جو لیف شماره پرونده را گرفت و گفت من نگاهی به این پرونده می کنم.
پلیس در سال 2009 برای رسیدگی به دعوای مالک و مستاجر وارد خانه می شود و زن ایرانی مسلمانی را دستگیر می کند. در اعتراض به وی افسری متهم است که به این خانم می گوید به کشور لعنتی خود برگرد.
اریک جولیف گفت: از چه پرونده ای می گویی؟ 6 صفحه پاسخگویی را به وی نشان دادم. نگاهی کرد. به دیگران داد. همه تعجب کردند . گفتم اگر همان موقع که این خانم با من شکایتش را مطرح کرد، و من آنرا با ریکی در میان گذاشتم، همان افسر متهم مورد نظر یک معذرت خواهی کرده بود، این پرونده الان به کمیسیون حقوق بشر انتاریو نرفته بود و دوسال دو طرف قضیه درگیر نمی شدند.
اریک جو لیف شماره پرونده را گرفت و گفت من نگاهی به این پرونده می کنم.
گفتم: من این موضوع را رسانه ای نکردم و از ابتدا از آنها خواستم که به شما نامه بنویسند ولی متاسفانه درست برخورد نشد. اریک جولیف گفت خوب کاری کردی زیرا هنوز در دادگاه رای صادر نشده است.
رئیس پلیس منطقه یورک، اریک جولیف گفت: کامیونیتی شما، در این مورد چه نظری دارد؟
گفتم: من بعضی از نظرها را برای شما گفتم.
گفتم که معتقدم کارهایی که در زمان رئیس پلیس قبلی، آرماند لابارج برای ارتبا ط با کامیونیتی های مختلف منجمله کامیونیتی ایرانی انجام شده است، نباید به هدر برود. وقتی که آرماند لابارج به درخواست بنیاد فروردین برای تعداد 25 نفر ایرانی، جلسه پرسش و پاسخ می گذارد، نشان از یک ارزش اصولی برای کامیونیتی ما است.
ریکی گفت: آکادمی پلیس در سال 2011 در کتابخانه مرکزی ریچموندهیل برگزارشد. اریک جولیف گفت: می خواهید دوباره این کلاسها رابه زبان فارسی تشکیل بدهیم؟ سپس پرسید تو که خودت از مشاورین کامیونیتی پلیس یورک و از فعالین کامیونیتی هستی نظرت چیست؟
گفتم: اگر من امروز اینجا هستم به این دلیل است که ما در یورک زندگی می کنیم و احتمالا هم در همین جا خواهیم مرد. تفکری که 20 سال پیش نداشتم. بچه های من اینجا درس خوانده اند و اینجا زندگی می کنند. ریچموند هیل شهر خوبی است. من یاد گرفته ام که مثبت بیندیشم. بنابراین نمی خواهم یورک هم به سرنوشت شهرهای جنوبی ما در امریکا تبدیل شود و یا به جین و فینچ. ما سرنوشتی مشترک و آینده مشترکی داریم . یاد گرفته ام آنجا که کار خوب می شود ، تقدیر کنم وانجا که نارسایی وجود دارد، انتقاد.
اریک جو لیف گفت: آمار جرایم در منطقه یورک پایین آمد ه است. ما برا ی جوانان ، با پلیسهایی که لباس فرم ندارند، جلسه می گذاریم که بسیار مثبت بوده است. نزدیک 170 هزار جوان از دهکده ایمنی پلیس بازدید کرده اند و یا در جلسات ما شرکت کرده اند.
وی گفت: راستی نظر جوانان کامیونیتی در مورد پلیس چیست؟ گفتم: جوانان تقریبا میانه خوشی با پلیسها ندارند.
وی گفت: راستی نظر جوانان کامیونیتی در مورد پلیس چیست؟ گفتم: جوانان تقریبا میانه خوشی با پلیسها ندارند.
گفت چرا؟ گفتم: مشکل در عدم ارتباط است ، جوانان ایرانی عادت دارند دسته جمعی تردد کنند و یا با دوستانشان در جلوی پلازاها جمع شوند. یکی از این محلها، بی ویو و 16th میباشد. مثلا مدیر تیم هورتنز تلفن می کند که این افراد تجمع کرده اند. حالا اگر پلیسی که آشنا به این فرهنگ باشد وقتی به محل می آید، می گوید بچه ها لطفا جلوی مغازه نایستید.
ولی اگر قرار باشه با کتاب جلو برود و بگوید تا چند دقیقه دیگر همه باید پراکنده بشوید، می تواند براحتی نا آرامی را دامن بزند. همین طور در مدارس . البته جوانانی هستند که درس خوان هستند. برخی هم اهل خلاف مانند دیگر جوانان که نباید فراموش شوند.
جلسه ای که توسط ذبیح آریایی در بنیاد پریا برگزار شد، بسیار مثبت بود. جوانان سوالات زیادی را مطرح می کردند و ارتباط خوبی با وی به عنوان یک افسر پلیس برقرار کرده بودند.
جلسه ای که توسط ذبیح آریایی در بنیاد پریا برگزار شد، بسیار مثبت بود. جوانان سوالات زیادی را مطرح می کردند و ارتباط خوبی با وی به عنوان یک افسر پلیس برقرار کرده بودند.
اریک جو لیف گفت: اگر جای من بودی برای بهتر شدن ارتباطات با کامیونیتی ها چه کار می کردی؟
گفتم: راستش هیچ وقت فکر نکردم زیرا من مهاجر هستم و هیج وقت فکر نکردم که جای شما باشم.
گفتم: ما همیشه حاضر بوده ایم که سهم خودمان را در این ارتباط دوسویه و ضروری ادا کنیم. اریک جو لیف گفت کمک کنید فارسی زبانان بیشتری به پلیس یورک ملحق شوند. جلسه بعد از 45 دقیقه پایان گرفت و رییس پلیس برای شرکت در جلسه ای دیگر، عذرخواهی کرد و از من خداحافظی کرد . ریکی مرا تا درب بدرقه کرد و من هم به سرکار برگشتم.
در راه که می آمدم با خود مقایسه می کردم که در کشور مادری ام حتی پاسبانش ، جواب آدم را نمی دهدولی اینجا رییس پلیس بزرگترین نیروی کانادا، به سوالات یک مهاجر اقلیت قومی پاسخ می دهد.
در راه که می آمدم با خود مقایسه می کردم که در کشور مادری ام حتی پاسبانش ، جواب آدم را نمی دهدولی اینجا رییس پلیس بزرگترین نیروی کانادا، به سوالات یک مهاجر اقلیت قومی پاسخ می دهد.
این ارزشی است که باید شناخته شود و الگویی باشد برای دیگران که با تبادل نظر، بهتر می توان به آرامش و امنیت و تفاهم رسید.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر