Translate

چهارشنبه، بهمن ۱۹، ۱۳۸۴

با گام هاى كبوتر سوسن شريعتي

يادداشتى براى سالگرد انقلاب اسلامى
با گام هاى كبوتر
سوسن شريعتى

من تغيير مى كنم، تو تغيير مى كنى، او تغيير مى كند و اين يعنى اينكه ما تغيير كرده ايم و آنها نيز. عجب؟ تغييركردن يعنى آن قبلى نبودن، ديگرى شدن و يا وانمودن. از وضعيتى درآمدن و در جايگاه جديدى نشستن، پشت به چيزى كردن و به جلو نگريستن. خيانت كردن: خيانت يعنى خروج از صف و رفتن به سوى غيرمترقبه. (كوندرا) پس راست مى گويند- همه كسانى كه تغيير نكرده اند در هر جبهه و هر دسته اى- لابد همه كسانى كه تغيير كرده اند، جايى- جورى كمى خائنند. از تغييرات مثلاً در همين بيست و چند سال اخير پس از انقلاب مى توان شروع كرد. (به خوب و بدش كار نداريم)- دنبال وحدت هم كه باشيم از خلال تكثر است. ترس از تفاوت كمتر شده است و درك از وحدت مشروط تر. درست است كه هنوز هم به كنترل و مديريت تفاوت انديشيده مى شود- همان تفاوتى كه الساعه است سر زند به تزاحم- اما در روش ها تجديدنظر شده. استفاده از خشونت به قصد كنترل تفاوت، غالباً از سر ترس است. همين كه براى كنترل تفاوت و تزاحم به سراغ راه هاى ديگر رفته مى شود، يا راه قبلى را البسه جديد به تن مى كنند، خودش تغيير مهمى است. همين كه رودربايستى هاى ما عوض شده اصل ماجرا است. - درك كله قندى (تعبيرى از شريعتى) از آدم كم رنگ تر شده است. انسان كامل، شده است انسان ممكن. انسان ممكن به همه معانى: زبر و زرنگ، اهل معامله و بده- بستان، چشم پوشى، از آن نوع اگر زمانه با تو نسازد، تو با زمانه بساز. نستيز، بنشين و برخيز با هر كسى، در هرجايى تا اموراتت بچرخد، تا زندگى ادامه پيدا كند. فهم اين نكته كه بدها همه بد نبودند و خوب ها همه خوب. يا نه! بدها هم اگر واقعاً بد بودند، آنقدر هم كه فكر مى كرديم ما خوب نبوديم. - آدم ها ديگر «خشك» نيستند (تعبيرى قديمى). كمتر هستند. از اينكه خيس شوند پرهيز نمى كنند. كمتر پرهيز مى كنند. دوستى به تلخى مى گفت: «دلت خوش است ما فقط غواصى مى كنيم در سطح آب». عيبى ندارد. همين كه مى گذارند آب بيايد و به آنها بخورد، حداقلش اين است كه نمى خشكند، رطوبت آنها را- ما را- نرم مى كند. ديگر نه مى شكنند و نه مى شكانند. تازه، ديرتر هم آتش مى گيرند.-از آسمان آمده ايم زمين. از همين رو وعده هم كه داده مى شود، وعده رستگارى و فلاح نيست. از مسكن گفته مى شود و كار، امكان ازدواج، پول نفت وسط سفره (از اين تصوير مادى تر ممكن نيست). راه رسيدن به دل ها، شده است زمين و مائده هاى زمينى. - هم شرقى ايم و هم غربى برخلاف بيست سال پيش كه نه آن بوديم و نه اين.- ديگر مشت نداريم. انگشتانمان پنهان شدن در پس مشت را فراموش كرده است (نيچه برعكسش را مى گفت: ...«مشت ندارند. انگشتانشان پنهان شدن در پس مشت را نياموخته است») و اين يعنى اينكه «...بايد گردد..» شده است «شايد گردد»، «اى كاش مى گرديد» و يا اينكه «حيف! ديدى نگرديد؟» - ديگر«مرگ بر بى طرف» شنيده نمى شود. برعكس! هرچه بى طرف تر، حكيم تر، فاضل تر، بيشتر اهل سازندگى. هم دنيايش بيشتر و هم آخرتش مصون. برعكس! هم دنيايش مصون و هم آخرتش بيشتر.- فراموشى و بى حوصلگى از يادآورى گذشته، به خصوص گذشته نزديك. از باستان ايران و صدر اسلام بسيار مى شنويم اما از همين تاريخ در دو قدمى خود، كمتر صحبتى است. ذكر خاطره اى و بيان حسرتى و ابراز پشيمانى اى و همين. - دلمان براى آن ديندارى نرم و مهربان بزرگوار و بخشاينده و عميق بى تظاهر پرتوسل و پرتوكل مادربزرگ هايمان، دوباره تنگ شده است (ديدن فيلم «وقتى همه خواب بودند»، همه را حسرت زده مى كند) همان نوعى كه ما از ورزيدنش ناتوانيم و استعدادش را از دست داده ايم. - هم عشق را مى خواهيم و هم آزادى را. (قبلاً به تبعيت از شاندور پتوفى شاعر مجار مى گفتيم: هر دو را مى خواهيم. قلبمان را فداى عشقمان مى كنيم و عشقمان را فداى آزادى) اكنون اما از اين شوخى ها نداريم. هر دو را مى خواهيم بى هيچ ايثارى.- اعتمادمان را از دست داده ايم، هم به ديگران و هم به نفس مان و اين يعنى اينكه ديگر ذكر مكرر بدى هاى ديگران- از ما بهتران- ما را به خوبى خودمان مطمئن نمى كند. گيرم آنها بد و «از بد، بدتر»، و بى ما چيست و كجا است؟ هرجا رفته است بگوييد برگردد......قس عليهذا، غرض از ذكر اين بديهيات، طرح دو پرسش است و چند پاسخ محتمل:الف: از اين تغييرات خودمان چقدر خبر داريم؟ يا اگر خبر داريم، چه نظرى در آن باره داريم؟ اگر خبر داريم و نظر نيز، چقدر به روى خود و ديگران مى آوريم. در اين تغيير و تغير، كى به كى شبيه شده است و چه كسى و كسانى دست از شباهت به خود برداشته اند؟ ب- ما در اين تغيير، احساس خيانتى را با خود يدك مى كشيم و يا اين حركت با زمان و يا در زمان را عين وفادارى مى دانيم؟ چقدر به آن مفتخريم و تا كجا از آن شرمسار؟ وفادارى به چى، به كى؟ به ديروز يا به امروز، به زندگى بت به تاريخ؟ در نتيجه موضوع اصلى فهم نسبت «تغيير است و خيانت» از يك سو و «وفادارى و ثبات» از سوى ديگر و البته كيفيت تجربه آن نسبت. اشكال ما در اين است كه ما يا تغيير مى كنيم اما خودمان را به كوچه على چپ مى زنيم و يا اينكه تغيير مى كنيم. و خودمان خبر نداريم و يا اينكه تغيير مى كنيم و صدايش را درنمى آوريم.دسته اول جورى رفتار مى كنند كه گويا هميشه همين جور بوده اند. وعظ مى كنند و درس اخلاق مى دهند و قضاوت مى كنند. دومى ها تغيير بر آنها حادث مى شود و به اين موضوع فكر نمى كنند و سومى ها غالباً براى نشان دادن اينكه تغيير كرده اند، غالباً كمى به جلو مى خزند، دهانشان را به گوش تو نزديك مى كنند و با صميميتى نابهنگام در گوشى زمزمه مى كنند كه مثلاً: «...خودشان هم خبر دارند، اما...»... خوبى تغييرات در گوشى و «پشت پرده اى» در اين است كه بطئى، بى سر و صدا، «با گام هاى كبوتر»، احتمالاً عميق و ريشه دار نه به قصد تحريك و تهييج بلكه به گونه اى طبيعى شكل مى گيرد. يقه اين گونه اتفاقات را نمى شود گرفت چون ناگهانى نيست و متولى رسمى ندارد. تنبيه شان نمى شود كرد. گناه نيست كه مجازاتى در پى داشته باشد، جرم نيست كه حكم بخواهد. بى آنكه بفهمى چگونه، آرام آرام در برابرت قد مى كشد و تو فقط مى توانى از خودت بپرسى: از كى اين جورى شد، كى قرار بود اين جورى شود، اصلاً قرار نبود و... اين خوبى اش. اما مثل هر موجود زنده و واقعيت زنده اى، از خوبى گذشته، بدى هايى هم دارد. بدى ماجرا، در اين خوبى تغيير، همين است كه پشت پرده اتفاق مى افتد و روشن نيست مسئوليت تدارك آن با كيست؟ اگر همه بپذيرند كه تغييرى است مبارك، هزار متولى پيدا مى كند و اگر تغييرى منفى قلمداد شود هر يك به گردن آن يكى مى اندازد. مثلاً همين مقوله آزادى. اگر آزادى به دل ها بنشيند مسئولين مى گويند ما داديم و مردم مى گويند ما گرفتيم و اگر سبكسرى و لاقيدى به نظر آيد مسئولين مى گويند مردم بد شده اند، شئونات رعايت نمى شود و از مردم مى شنوى كه پس اين مسئولين كجايند؟ و بر همين منوال موضوعاتى چون سياست، جمهوريت، عدالت و...وقتى تغييرى اتفاق بيفتد و هيچ كس مسئوليت خوب و بدش را با هم بر عهده نگيرد، طبيعتاً امكان اينكه به يك آگاهى عمومى مشروع و قانون تنظيم كننده رفتار اجتماعى، تبديل شود بسيار ضعيف است. اراده اى معطوف به تغيير، كجا و اراده اى معطوف به گريز كجا؟ مى شود اسكيزوفرنى و يا ساديسم، مى شوند علائم بيرونى يك بيمارى، يك وضعيت نابهنجار. تغيير را تا به رو نياورى ريشه نمى دواند. مى شود حادثه، موجى كه مى آيد و مى رود. هم مى تواند خانمان برانداز باشد و هم اين امكان هست كه با خود هدايايى هم بياورد. در هر دو حال تو بر ساحل نشسته اى بى آنكه بتوانى پس از موج را پيش بينى كنى. اعتراف به تغيير از چندين منظر مفيد است: از منظر اخلاقى و نامش مى شود صداقت، شفافيت، دو دوزه بازى را كنار گذاشتن، تمرين تواضع و انسانيت. از منظر اجتماعى: پيوند زدن تجربه هاى فردى با وجدان اجتماعى، سخن گفتن از خود را آموختن و آموزاندن، از ناخودآگاه به مرتبه آگاهى سرك كشيدن، بالا بردن پذيرش مسئوليت و گسترده كردن حوزه آن، از همه مهمتر اميد را تبديل كردن به يك پروژه. از منظر تاريخى: تدارك آگاهانه و قطعى ورود به مرحله ديگر فرهنگى و تاريخى، در جا نزدن و فاجعه را مكرر نكردن و خلاص شدن از شر اين دلخورى قديمى كه چرا ما حافظه تاريخى نداريم. اعتراف به تغيير در نتيجه از اين رو مهم است كه ما مطمئن به افتادن اتفاق مى شويم، همان اتفاقى كه موجب شده است ما شبيه ديروزمان نباشيم، همان اتفاقى كه چه ميمون باشد چه شوم بايد اول به آن اعتراف كرد تا سپس بتوان به ثبت آن و دفع اين اقدام كرد. درست است كه ما در چهارچوب استعدادهايمان تغيير مى كنيم اما خروج از وضعيت پشت پرده اى و در گوشى، استعداد ما را ارتقا خواهد بخشيد و نامش مى شود، انقلاب فرهنگى. و اما خيانت! در اين تغييرات خيانتى صورت گرفته است؟ اين خروج از صف و رفتن به سوى غيرمترقبه؟ هيچ كس خائن را دوست ندارد. شايد از همين رو است كه كمتر كسى تغيير را به رومى آورد. هر كس مدعى است كه آن يكى شبيه او شده است. يكى مى گويد: «خوب! مى بينم كه دست از بچگى برداشته اى.» و ديگرى باد به غبغب مى اندازد: «ما كه گفته بوديم». هر دو راست مى گويند. هم اين به سر عقل آمده و هم آن يكى و هر دو از به رو آوردن بى شباهتى به ديروز سر باز مى زنند. آيا نمى شود از سر وفادارى به ديروز، به آن پشت كرد؟ يا از سر وفادارى به زندگى به امروز رو آورد؟ پاسخ به اين سئوال ها خيلى روشن نيست و هنوز خيلى زود است تا تكليف ما با اين سئوالات روشن شود. براى همين است كه ديروز را لباس امروز به تن مى كنيم تا آن را نشان دهيم و از آن دفاع كنيم. خوب معلوم است كه اين كار اشكال تاريخى دارد. اما دليلش روشن است. به اين ترتيب براى تغييرات امروزين مان تبار و سلاله مى تراشيم و قدمت مى سازيم تا مبادا گمان رود كه حرف هايمان محصول خيانتى است به گذشته. اين آكروباسى قابل فهم است اما قابل دفاع نيست. مفيد است اما فقط براى چند صباحى. انگيزه مثبت است اما عملى است غيراخلاقى. نشان مى دهد كه ما تغيير كرده ايم اما مى ترسيم با اعتراف به آن متهم به موجوداتى شويم غير اخلاقى، ماكياولى، هر- هرى مسلك. براى گريز از اين اتهام اما متوسل مى شويم به يك موقعيت غير اخلاقى ديگر و آن جعل تاريخ است و مثله كردن حافظه تاريخى و... تنها راهى كه مى ماند شايد اين باشد: جعل تاريخ را بگذاريم كنار، در دركمان از وفادارى تجديد نظر كنيم و مسئوليت خروج از صف و رفتن به سوى غيرمترقبه را بپذيريم. «آن كس كه مدعى است هيچ تغييرى نكرده، برخيزد و اولين سنگ را پرتاب كند!» زيبايى هاى ديروز ما (ايثار، وحدت، همبستگى، فراموشى خود و استحاله در يك ماى ملى و مذهبى، تقوى، مباهات به نداشتن و نخواستن و...) زشت فهميده شد و بد زيست شد. شايد بتوان زشتى هاى امروزمان را به اين ترتيب تبديل به زيبايى كرد: «براى خود» را بدل كرد به «با ديگرى» (نمى گويم براى ديگرى) بى اعتمادى را تبديل كرد به خودكفايى مسئولانه. عقل حسابگر حقير زرنگ دو دوتا چهار تاى انگشتوانه اى را به مثلاً عقلانيت انتقادى. ديندارى كليشه اى سخت گير پر تهديد و يا سرخوردگى هاى پناه برده به افسون و افسانه را تبديل كرد به جست وجوهاى آزاد معنا و كشف افق هاى جديد آدم بودن، ماندن. يادمان نرود، ما در انقلاب و با انقلاب قرار بود انسان جديدى را معرفى كنيم، عالمى ديگر بسازيم و فرداى بهترى. كرديم؟ نكرديم و نشد.* تيتر اين مقاله برگرفته از نيچه

هیچ نظری موجود نیست: