Translate

جمعه، فروردین ۰۴، ۱۳۸۵

با جريان وابسته موسوم به مجاهدين چگونه بايد بر خورد كرد؟


مازياران چشم ياري داشتيم خود غلط بود آنچه مي پنداشتيم
نكته ها رفت و شكابت كس نكرد جانب حرمت فرو نگذاشتيم
حافظ


سعيد سلطانپور -تورنتو -كانادا

خطاب به نيروهاي ملي و مردمي و ‌اپوزيسيون مستقل
با جريان وابسته مجاهدين (‌فعلي ) چگونه برخورد بايد كرد؟


پس ازدرج مطلبي تحت عنوان “‌اقاي محدثين ،‌غيبت صغري مسعود رجوي كي تمام ميشود ؟ “ و طرح سوال چرا مسعود (‌رجوي )‌ نزديك به 3 سال است از صحنه سياسي ايران غيب شده است و سازمان مجاهدين ( فعلي ) از پاسخگوئي طفره مي رود،‌ مو ج حمله سازمان يافته تشكيلات عليه من كه ابتدا با انكا ر موجوديت من و سپس عدم ارتباط من با سازمان ،‌ را شروع كرد .
مثلا اقائي 8 شماره در سايت وابسته به سازمان د رمورد وجود نداشتن من داستان پردازي كرد . نمونه اخير ان كه برا ي من اي ميل شد ،‌ نامه اي از اردوگاه اشرف بود كه به طرف گفته شده بود بنويسد كه “‌سعيد سلطانپور در ارتش .آزادي بخش نبوده است و خيلی صريح زبان تهديد و تروررا بكار میيبرد. متن نامه د رانتهای همين مطلب هست. “ !! .
البته چنين برخوردي غير عادي نبود،‌ خود ماهم يك زماني كسي چيزي عليه مسعود ميگفت از شدت جاهليت و تعصب كوركورانه خونمان به جوش مي امد. شايد وصيت نامه من در سال 65 هنگام برگشت به ايران كه خطاب به مسعود نوشته شده بود بهترين سند آن دوران باشد . بنابر اين من هيچ گونه گلايه شخصي ازدوستان نا آگاه ندارم ولي با ا انكار حقيقت چه ميكنيد؟ جواب تاريخ و مردم را در ايران آزاد ،‌در مورد وابستگي تان چه خواهيد داد؟

من سالهاست كه درو غگوئي و زخم خيانت اين جريان به اميد خودم و ما و ملت ايران را در خود حمل ميكنم ولي تا سه ماه قبل مانند هزاران معترض خاموش به سياست غير مردمي سازمان به دليل مرزبندي با رژيم ، نه ازين زخم با كسي گفتيم و و نه نوشتيم و اين مسله سازمان را گستاخ تر كرد. . سكوت ما را دليل رضا و وجود تشكيلات را دليل سلامت و حقانيت سازمان به عنوان چماقي بر سر منتقدان فرود مي اوردند . در حالي كه دليل وجود سازمان فعلي “ اصل انسجام تشكيلات به هر قيمت“ است . چيزي شبيه به مافيا كه همه از پدرخوانده حرف شنوي مي كنند وكسي جرئت نمي كند عليه خانواده حرفي بزند.

آيا سكوت دليل ادامه انحراف نيست؟.

من نه قصد اقناع كردن كسي از هوادران اين جريان ضد خلقي را دارم و نه قصد دفاع از خودم را دارم چرا كه به عنوان يك راي در يك دموكراسي سالهاست كه راي من “ نه “ به استبداد شاه و شيخ و مجاهد فعلي است .
سوال من اين است آيا سكوت هواداران و اعضا جريانات سياسي كه به انحراف كشيده شده اند از انجا كه امكان بحث دموكراتيك د رون ان جريانات بدليل سلطه تفكر انحصارطلبانه و استبدادي قدرت طلبانه نبود ه است و ‌ به بهانه بهر ه بر داري سياسي رژيم استبدادي ، ‌ يك اشتباه عمده نبود؟‌
. آيا طرح اشكالات و انحرافات د رسطح وسيع تر جبهه نيروهاي مترقي و مردمي را تقو.يت نميكرد.؟ ونيز جريانات منحرف را منزوي تر نمي كرد تا به اصلاح خود دست برنند ؟ پاسخ به اين سوال مي تواند جلوي انحرافات نسل اينده را بگيرد..

مسلما موضع گيري ما در مورد حركت اشتباه عزيمت به عراق ، اگرنه در سال 64 بلكه حداكثر در زماني كه صدام به كويت حمله كرد و زمينه ساز حضور گسترده تر آمريكا در منطقه شد . يعني زماني كه مسعود با خوشحالي در نشست اعلام كرده بود كه “ يك جبهه جديد عليه رژيم خواهيم گشود “‌ . در صورت اعتراض جمعي يا مسعود خودش را تصحيح كرده بود و مي توانست در موضع رهبر ي باشد و يا وظيفه انقلابي اخلاقي بود كه وي و جريان هوادار وي را اخراج كند ودر هر دو صورت سازمان مجاهدين ميتوانست در سال 84 يك اپوزيسيون مردمي باشد كه نه تنها خودش د ربحران هويت و حيات گير نكرده باشد.لكه د ركنار مردم براي مطالبات حق طلبانه اش بر عليه استبداد ديني ولايت مطلقه فقيه نقش مثبت فعالي داشته باشد .

ضرورت عذرخواهي رسمي مجاهدين ( فعلي )


بعيد است كه رهبري انحصار طلب و خود فريفته سازمان فعلي رسما بابت دروغ گوئي و عدم رعايت اصول اخلاق سياسي از من معذرت خواهي كند،‌ زيرا صداقتي در انان نيست. ولي اگر آنها رسما عذر خواهي نكنند من اين حق را براي خودم محفوظ ميدانم كه كه عليه رهبري سازمان فعلي بخصوص اقايا ن مسعود رجوي ، مهدي ابريشمچي ، محمد محدثين ، حسين ابريشمچي ، حسين اديب و خانم مريم قجر عضدانلو (‌رجوي ) و خانم فاطمه رمضاني در دادگاههاي صالحه كانادا اقامه دعوا كنم. بديهي است مسوليت عواقب سياسي ان هم به عهده تشكيلات فعلي سازمان خواهد بود. همچنين حق دادن اطلاعات خودم به نهاد هاي حقوق بشري بين المللي را محفوظ ميدانم همانگونه كه نقض حقوق بشر در جمهور ي اسلامي را در اختيار آنان مي گذاريم. كار ي كه تا اين لحظه نكرده ام.
در خواست عذر خواهي هم شخصي نيست زيرا اگر آنها در قبال نقدكردن‌متهم نكند آنوقت جاي شك براي من داشت. فكر نميكنم سازمان د راين بحران مايل باشد كه خاطراتم را زودتر منتشر كنم . تا برا ي هميشه
د ربحران باقي بماند. مثلا مقاومت ( من )‌و حسين در 1991 در برابر اتهامات شمابراي اينكه به 100 نفر از جدا شدگان سازمان شا مل اعضا را كه با 50 دلار در سرماي زمستان به تركيه فرستاده بودند كه انها مجبور شوند در اثر سختي شرايط به عراق به آغئش مسعود و مريم بر گردند. ولي نه تنها از تهديدهاي ترور توسط سر پل تان د رآنكارا (‌مهدي ) نترسيديم كه خط انحراف مسعود را در تركيه به دمكرات ترين شيوه به هوادارن و اعضا ثابت كرديم. حالا هم اگر مايل هستيد اين گوي و اين ميدان.
تاسيه روي شود هر كه در او غش باشد

ترور قدوسي دادستان كل

در شام جمعي مهدي هاشمي را ديدم خيلي برام جالب بودم. دنيا كوچكنيست شايد تعريف دوستي بهتر باشد كه گرد است همه به هم ميرسند . . گفتم “ به اقا محمود اين طرفها “ . خيلي جا خورد . نتونست چيزي بگه . با فريد بودم دنبال ان را نگرفتم.

وقتي محمود در سال 60 قبل از 30خرداد دستگير شده بود. در حين همكاري با تيم هاي دادستاني چها رراه قصر ديدم. به مسولم گزارشش را كرده بودم . چند روز بعد جواب امد كه وي توبه كرده است فراموشش كن.

بامحمود توي انجمن دانشجويان مسلمان دانشكده بوديم و اتفاقا از بچه هائي بود كه دفتر نشين بود وبرا ي فروش روزنامه مجاهد بيرون نمي رفت. نمي دانم شايد هم ولايتي جواد نقاشان بود از اين مزايا استفاده ميكرد .
البته اميدوارم جواد در اشرف سلامت باشه و فهميده باشه كه چه كلاه گشادي سرش رفته است.

اخبار تلويزيون را دنبال ميكرديم در عين حالي كه منتظر خبر سرنگوني رژيم بوديم كه به گفته مسعود د قرار بود ظرف دو ماه انجام بگيرد ولي خبر دستگيري بچه ها و اعدامهاي دسته جمعي بدون محاكمه هواداران را تلويزيون رژيم هر روز پخش مي كرد.
تلويزيون خبر ترور قدوسي را داد و بعد از چندي عكس محمودرا پخش كرد . محمود فخار زاده كرماني متولد مشهد. محمود با گذاشتن بمب زير صندلي قدوسي دادستان كل در دادستاني چهارراه قصرتهران د رتابستان 60 كه منجربه پرتاب وي از پنجره شده بود ،وي را كشته بود . ديگه خبري از محمود نداشتيم.

محمود با خواهري از سازمان ازدواج كرده بود و در دژباني اشرف د ر“عراق“ مشغول خدمت به “خلق ايران“ بود..
متاسفانه محمود چاره اي نداشت بجز اينكه در اشرف در كنار سازمان باقي بماند. و كم نيستند كساني كه نه راه پس دارند و نه پيش.
... ادامه دارد


جوهر تفكر استبدادي و ماكياوليستي در رهبري سازمان فعلي مجاهدين

استالين عبارت دشمن خلق را درست كرد اين امر موجب اختلال خيره كننده اي در مشروعيت انقلاب گرديد و در نتيجه همين عبارت عده زيادي از مردم بكلي قرباني شدند . اين شيوه هاي استالينستي سالهاست كه در تفكر سازمان غالب شده است. به عنوان نمونه شما در يك جمع 3 نفره متوجه ميشديد 4 تا گزارش در مورد ان جمع به فرماندهتان داده شده است. يعني مسعود و مهدي و عباس كارگر ونادر رفيعي و محسن رضائي و ... در حقيقت شاگردهاي شكست خورده مكتب استالين هستند . زيرا ديدگاه تفكرشان همچنان همان ديدگاهي است كه “ بنياد گرايان ماركسيست “ در هنگام كودتا در سازمان مجاهدين اوليه در 1354 داشتند. آنها به برتر بودن و متكامل بودن تفكر خودشان به خودباوري رسده بودند ،‌ بنابر اين بخود اجازه دادند كه “ دشمنان خورده بورژواي طبقه كارگر “ يعني شهيد مجيد شريف واقفي را در 16 اردي بهشت 54 درخياباني د ر تهران اعدام كنند وبعد شهيد مرتضي صمديه لباف را ترور كردند كه زخمي شد .وي بعدا توسط ساواك شاه دستگير ،‌شكنجه و اعدام شد.

در ان دوران هم “ انحصار طلبان بنياد گراي ماركسيست “ كساني مانند تقي شهرام كه معتقد بودند هر كسي كه با انها مخالفت كند به شاه خواهد پيوست . يعني دقيقا جوهر استدلالي سازمان فعلي مجاهدين كه معتقدند هر كس از سازمان جدا ميشود بريده است و به سمت رژيم ميرود و البته اگر كسي به نقد سازمان دست بزند در ان به مزدوري رژيم و ‌مامور اطلاعاتي بودن متهم ميشود. در همين حال ميبينيم كه همكاري گسترده سازمان با سازمانهاي امنيتي مانند “‌ميت “‌تركيه و استخبارات عراق به يك رابطه استراتژيكي تبديل مي شود . و نيز نزديكي علني به “ سيا ” را نه تنها اشكالي برا ن نمي دانند كه بر عكس كاملا در راستاي اهداف مجاهدين اوليه ،‌ تبليغ مي كنند . كه البته د رجوهر ان همان روح ماوكياوليستي است كه هدف وسيله را توجيه ميكند .


چرخش از انقلاب به ضد انقلاب


ماده 10 بيانيه 12 ماده ايي مجاهدين در سال 55 مشخصات "جريان راست ارتجاعي"

1. ضديت با نيروهاي انقلابي (منظور ماركسيست ها ست)
2. ضديت با مجاهدين
3.نفي مشي‌مسلحانه
4-درنهايت تغيير تضاد اصلی ( مبارزه با امپرياليسم و حکومت شاه به عنوان دست نشانده امپرياليسم) و خروج از اردوگاه خلق.

سازمان فعلي عملا دو مورد انرا نقض كرده است . مشي مسلحانه كه 2 سالي است بي سر و صدا در پي خواست آمريكا از شعار هاي سازمان بيرون رفته و جايش را به راه سوم تغيير دموكراتيك رژيم داده است. اين چرخش به منزله تغيير تضاد اصلي سازمان از امپرياليسم آمريكا به عنوان دشمن اصلي به آمريكا متحد اصلي براي سرنگوني است . .
سازمان مجاهدين فعلي با استناد به تعريف فوق هم جرياني دست راستي است كه در اردوگاه خلق جائي ندارد.

لازم است نهادهاي كمك به عقب ماندگان ذهني سياسي اين متون فارسي را به اين جماعت حالي كنند زيرا آنها هنوز در ادبيات سالهاي 1360 درجا ميزنند و متوجه معني آن نيستند.

زيرا جريان مذكور بدليل دوري فيزيكي از ايران و ايرانيان در خارج كشو ر اگر چه به زبان فارسي حرف ميزنند وتبليغات دارند ولي تنها خودشان هستند كه مانند تلويزيو نهاي لس انجلسي بيننده اين تبليغات گوبلزي هستند و براستي اين امر به انهامشتبه شده است




دوستان در اشرف بودن نه تنها شرف نيست كه الان مايه شرم هم هست .





من از تمام انهائي كه در باورشان به قصد خير وجود من را تكذيب كردندو ارتباط من با سازمان را به دستور سازمان و تشكيلات تكذيب كردند هيچ دلتنگي ندارم .
سند بالا فقط براي ا ن است كه به اين پيرو ان متعصب حسن صباح بگويم كه دوستان آنقدر بكاريد كه بتوانيد درو كنيد. آخر عضويا سازمان و يا ارتش كه افتخار نيست كه من خودم را به آن منتسب كنم.

ميتوانيد خودتان را بازهم گول بزنيد بنابر اين بجاي اينكه سازمان انرژي صرف كند كه من بچه كدام محل تهران بودم ود ركدام دانشكده بودم . من اعتراف مي كنم كه داشتيم فوتبال بازي ميكرديم توپمان افتاد توي حياط اشرف ، رفته بودم توپم را بياورم. مهدي فرمانده گردان لشكرحسين اديب راديدم كه برا ي يادگار ي بجاي توپ روي ورقه را امضا كرد.

بخودتان ايمان بياوريد و از مسولان اصلي سازمان سوال كنيد . شما يك انسان هستيد . و شعور داريد. انها بايد به شما پاسخ بدهند و نه شما. به خودتان شك نكنيد. آنها(‌مسولان منتصب سازمان )‌ بدليل خود محوري لياقت نداشتند كه د رجهت منافع مردم ايران حركت كنند و براي يك دستمال حاضرند كه قيصريه را به آتش بكشند.

انان كه باشد فرض شان غمگين دلان شادان كنند
درد دل با بي كسان از لطف خود درمان كنند
افسوس از رفتارشان بر عكس شد كردارشان
كز بهر ابادي خود اباد ما ويران كنند
مشتاق اصفهاني


سخني با مستبدهاي ناكام

فقظ نادانان هستند كه خود را محور جهان ميدانند و دانسته هاي خودرا حقيقت تمام. بدا به حال شما كه از انانيد .
من د رتعجبم اناني كه خواهان محاكمه مسعود و مريم و .. هستند بايد گفت چه مجازاتي بالاتر از اين كه خدا ادم را به خودش وا گذاشته باشد و مورد بي اعتنائي مردم كشورش و جريانات مستقل سياسي زادگاهش باشد.

جز قلب تيره هيچ نشد حاصل و هنوز باطل در اين خيال كه اكسير مي كنند
حافظ
بقول امام علي ( ع) اي انسان بهشت بهاي توست خود را ارزان نفروش. مانند مرده خورها از شهدا سو استفاده سياسي نكنيد . مردم ايران را معامله نكنيد. شرم كنيد.

ssultanpour@yahoo.com
دليلی که من به مردم ايیران نوشتم. ،‌ نامه تهديد آميز از اشرف شهر بی شعور ها و متوهمين و جاهلان که چواب نقد را با تهديد می دهند. .
براي اينكه عمق بحران و درماندگي را در يك جريان ببينيد اين نامه را بخوانيد.
چسبيده به ريش (كثيف) آخوند- از : محمد داودي

مزدور اطلاعات آخوندي بنام سعيد سلطانپور در مطلبي از چسبيدن به ريش (آخوند) شروع كرده و در سطور ابتدايي موقعيت جغرافيايي خود را اينگونه ”گرا” داده است كه:
”نبود خير در آن خانه كه عصمت نبود” و در انتها با شعري منتسب به شاعري كه در قيد حيات نيست, أكل ميّت مي كند.
اين ترفند اطلاعات آخوندي است كه با آسمان و ريسمان بافتن, وقتي كه دم خروس ملا را از زير عبايش برملا مي كنيد بگويد: ”دختر ابراهيم را خواهرانش در بالاي مناره اي در مصر به داركشيدند.”
عامل شارلاتان و سفسطه گو ظاهراً نمي داند كه: دختر ابراهيم نبود يوسف پسر يعقوب بود, خواهرانش نبودند و برادرانش بودند, بالاي مناره دار نزدند بلكه توي چاه انداختند. ضمنا در مصر نبود بلكه دركنعان بود.
وقتي از مرزسرخ آخوندي دفاع مي كند, با مغلطه كاري آخوندي همه چيز را با هم در مي آميزد. الحق از تلاميذ دست چندم حوزه هاي امام دجالان است كه رطب و يابس به هم ميبافت كه: ”خداوند تبارك و تعالي هم كارگر است, مورچه هم كارگر است.”
سلطانپور كذايي
[1] كه سعي دارد با هر چسب و ناچسبي خود را به مجاهدين و مقاومت الصاق كند، و داشتن ارتباط با كادرهاي قديمي و بالاي مجاهدين را بر اين شاهد مثال مي آورد, بويي از شرافت مبارزاتي نبرده و هيچ موئي از مجاهدين بر اندامش نيست چرا كه آنچنان غرق ”خود“ متعفن است كه بجاي شرمندگي و پوزش از اشتباهاتش، طلبكار آدم و عالم است: ”حالا اسم محمدرضاكلاهي را نوشتم هاشم كلاهي, يا كاظم افجه اي را نوشتم سعيد افجه اي در اصل روايت كه تغييري نمي كند“.
و بهمين خاطر هيچ ابايي ندارد از اينكه به دفاع از مرزسرخ اربابش برخيزد و ماهيت خود را جار بزند كه: ”اصرار براي بردن پرونده ايران به شوراي امنيت يك حركت ضدمردمي است, زيرا مي تواند ايران را برا ي هميشه به كشوري مانند بنگلادش تبديل كند. تجارب تحريم عليه ليبي, عراق و سودان را شاهد هستيم“ و به خاطر همين تجارب تلخ! بايد سلاح هسته اي به كف زنگي مست داد و سينه چاك ولي فقيه و آمال ضدبشري آخوند شد. سلطانپور از گفتن اينهم ابائي ندارد و با فرار به جلو فرياد مي زند كه در مقابل سينه چاك دادن هايم براي آخوندها، مبادا بگوييد كه عامل رژيم هستم ها…!
اين منتهاي خرمردرندي كسي است كه در كپيه برداري از توحّش سيري ناپذير رژيم آخوندي و اطلاعات بدنام آن بجاي دژخيم به سراغ قرباني مي رود تا عقده هاي تاريخي خود را خالي كرده, و واحسرتا سر دهد كه: ”پرونده مجاهدين در ايران هنوز باز نشده است“ آنروز كه پرونده مجاهدين در ايران باز شود بي ترديد پرونده آخوندها و مزدوران با ـ يا ـ بدون مواجبش در ايران و خارج از خاك ميهن بسته خواهد شد، پاياني با شگون براي مردم ايران!
آنروز كه پرونده شهادت بيش از120000 زن و مرد مجاهد و مبارز اين ميهن از جمله قتل عام 30000 اسير سرفراز و رنج و شكنج صدها هزار نفر اعضاء مقاومت, در مقابل ديدگان عدالت جوي ميليون ها ايراني باز گشوده شود، آنزمان بايد ديد كه ديگر چه عطشي از خونخواري براي دنبالچه هاي پليد و بدنام اطلاعاتي باقي خواهد ماند؟ زيرا آنروز، روز خونخواهي مظلوم است از ستمگر كه بسيار سخت تر است.
[2]
اما اين همه هارت و پورتها و يقه دراني مأمور اطلاعات جز براي كسب خبر و ترفندي اطلاعاتي نيست آنجا كه خود را نگران ”استراتژي سازمان و بالطبع بنيان هاي ايدئولوژيك” آن نشان داده و مي خواهد به ”بررسي ريشه هايش” بپردازد! درد استراتژي سازمان براي ”يك بزور بريدة خود ساخته“
[3] كمي زياده از دهان است. درد استراتژي از آن كسي است كه در متن مبارزه است و دغدغه پيروزي بر دشمن خواب از چشمش ربوده است، وإلاّ همه لاف در غربت است كه جز ريشخند خويش و بيگانه ثمري نخواهد داشت. بخصوص از جانب صاحبان اصلي استراتژي و خط و ايدئولوژي كه ساكنان شهر رزم و ايستادگي و شرفند، آنها كه بايد، ذره اي شك بر راه و راهبردشان نداشته و ندارند، چه رسد به سلطانپور كذايي كه در اين ميان محلي از اعراب ندارد و با مخالف خواني عليه مجاهدين هم طرفي نخواهد بست، جيفه ناچيزي هم كه آخوند نواله اش كند او را به جائي نخواهد رساند. لذا بهتر است سرخويش گرفته از مزدوري كناره گزيند و دميدن از سرگشاد بر بوق را به كناري نهد.
اي مگس عرصه سيمرغ نه جولانگه تست عرض خود مي بري و زحمت ما مي داري
نزد لوطي معلق كاري, از خود دم زدن و خود را مسلمان و مجاهد و ... وانمودكردن براي فريفتن كيست؟ ”اسلام را از سازمان آموختم و به آن افتخار مي كنم ولي از سال 64 و رفتن به عراق را جزء سياهترين دوران زندگي خود مي دانم و…براي اين سالها معذرت مي خواهم…” اين قسم و آيه ها براي چيست و در مقابل چه كسي؟ مجاهدين كه نيازي به قسم و آيه ندارند، مردم ايران هم سالهاست كه گوششان از دجالگري پر شده است، اگر هم اين اراجيف براي اطلاعات آخوندي وگران كردن نرخ مزدوري بهم بافته مي شود كه اين عذرخواهي، عذر بدتر از گناه است. گرچه از بلاهت آخوندي و اطلاعات ابله آن، هيچ چيز بعيد نيست ولي اينطور خود را به بازار مكّاره آخوندي عرضه كردن، زياده برداشتن كوس رسوايي است و نشانه مزدوري بيخردان!
اما، صحبت از بيخردي شد كه نشانه هاي زياد دارد: از ورود بي رويه در هر زمينه و اظهار نظر بدون صلاحيت در هر مقوله, بي هيچ تحقيق و درك و فهمي دم زدن در عرصههاي مختلف، كه بهترين صفت اين دست مزدوران ”جاهل“ است. از همان دست اوباشي كه بر سر هرگذر مي ايستادند تا امروز بر سر هرمقوله سايت نشين شدهاند، همان جُهّال قديم كه از سرگردنه به سركوچه و سرمحله نقل و انتقال يافته و حال بساط مزدوري در عرصه قلم پهن كرده اند تا بلكه از اين رهگذر سودي عايد شود و خود منمي بزنند كه بيشتر به رسوايي شان مي انجاميد (در هر گذر) و مي انجامد نزد اهل قلم.
عامل اطلاعات آخوندي كه جاهل گردنه گير سرگذر است، از مقوله استراتژي ناگهان هوا برش داشته و پا به ايدئولوژي مي گذارد كه نخير، ايدئولوژي مجاهدين فلان…، از قديم عادتمان نبود دهان به دهان اين قبيل اوباش محله و زير تير چراغ برق نشين بگذاريم ولي اگر ”رو“ زياد مي كردند، كمي مي مالانديمشان تا از اين محله به محله ديگر كوچ كنند.
مأمور سلطانپور را هم بايد گفت، پايت را از گليمت درازتر نكن، از قِبَل مجاهدين چيزي به تو نخواهد رسيد، اينجا وادي خون است و فدا، اينجا وادي از خودگذشتگي است و درافتادن با دشمن و دشمنان مردم ايران به هربها و با هرقيمت، تو بهتر است جل و پلاس مزدوريت را جاي ديگر پهن كني چون با مجاهدين از اين شوخي ها نمي شود كرد. با آل علي درافتادن, عاقبتش ور افتادن است، اين را خيليها قبل از تو و امثالت تجربه كرده اند، از ساواك شاه گرفته تا مزدوران سپاه و اطلاعات و بسيج و قبلتر كميته، همه لات و لمپن هاي سرگذر سياست در ايران، يكبار هم شده پي مجاهدين به تن شان خورده است و الان زوزه كشان دست و بال چيده خود را به معرض نمايش مي گذارند كه مجاهدين كرده اند! راست است ولي كم، چرا كه مجاهدين نه بال و پر كه دم وحوش ـ همپالكي هاي سابق و لاحقت ـ را هم چيده اند.
اينكه سال 64 چه شد و مابعد آن، اين مقوله در ابعاد فهم آخوندي نيست. يك دوره درس خارج و داخل كه بگذراني تازه همچون درازگوشان حوزوي خواهي بود. لذا از روي توصيه، اينكه بهتر است سرجايت بنشيني، پايت را در كفش بزرگتر از قدت نكني، گرچه مي دانم كه آخوندها وجبي مواجب مي دهند ولي بهتر است توجه داشته باشي كه بعضي كارها آخر و عاقبت ندارد، مجاهدين با كسي كاري ندارند الاّ آخوندها و مزدورانش، ولي اگر روزي، روزگاري بر مجاهدين مزدوري كسي ثابت شد آنوقت ديگر فراموششان نمي شود كه نمي شود. مختصر و موجز گفتم، تو خواه از سخنم پندگير و خواه ملال…آخوندها رفتنياند، مردم ما مي مانند، همچنانكه هزاران حكومت جابر هم آمد و رفت و باز ما مانديم.
مزدوري براي آژانس هاي اطلاعاتي كار خوبي نيست. اميدوارم بشنوي، تا زماني كه بدرد مي خوري نواله اي را حواله ات مي كنند، ولي امان از اينكه منافعشان ديگر شود، آنوقت واويلاست، چرا كه آنوقت ديگر نه در غربت دلت شاد و نه رو و آبرويي اندر وطن داري.

محمدداودي
اشرف - اسفند84
[1] سعيد سلطانپور شاعر آزاده اي بود كه عليه ديكتاتوري شاه بپا خواست و در مقابله با رژيم آخوندي تيرباران شد و به خاك افتاد .
[2] يوم مظلوم علي الظالم اشد من يوم ظالم علي المظلوم
[3] سلطانپور هرگز عضو يا جزو مقاومت نبوده و حال كه دست و چنته اش بسيار خالي است ، مدال بريدگي از سازمان را به سينه نصب ميكند!

هیچ نظری موجود نیست: