Translate

سه‌شنبه، دی ۲۷، ۱۳۸۴

سازمان بجاي ريشه به ريش مي پردازد -عاطفه اقبال چماقدار جماعت


قسم روباه را باور کنیم یا دم خروس را!تاريخ: دوشنبه، 26 دي، 1384موضوع: مقالات
عاطفه اقبال
atefehm@hotmail.com

قسم روباه را باور کنیم یا دم خروس را!
خبرنگار مستقلی! که در سایت های رنگارنگ رژیم قلم می زند!
ترسم نرسی به کعبه، ای سلطانپور
این ره که تو میروی به شیخستان است
دیشب در سایت گزارشگران مطلب آقای سلطانپور را دیدم. راستش تیتر دهان پرکن آن مرا به رعشه انداخت که ای وای، حتما اینبار سلطانپور با سند و مدرک دست مجاهدین فلک زده را رو کرده. بویژه وقتی شروع به خواندن کردم از حجم فعالیت ها و عنوان های سعید سلطانپور به عنوان مدافع حقوق بشر، روزنامه نگار سرشناس در کانادا، مصاحبه کننده با چهره های سرشناس در روی زمین و سیارات مختلف بخود لرزیدم ! خواندن نوشته را نیمه تمام گذاشته و سراسیمه به دوستانی در کانادا زنگ زدم و پرسیدم : شما آقای سلطانپور روزنامه نگار مشهور و سرشناس ایرانی در کانادا را می شناسید؟ ...جوابی شنیدم که ترجیح میدهم ننویسم تا مثل آقای سلطانپور به گفته ی ً م ، س ، د ً استناد نکرده باشم .
بگذریم، هنوز از شوک قسمت اول بیرون نیامده بودم که یکدفعه این جمللات بر سرم باریدن گرفت : …
برای اولین بار تکه هایی را از سال 57 تا 68 برای اطلاع رسانی و برای آیندگان مینویسم. خاطراتی که بجز چندی از افراد رده بالای سازمان – کسی دیگر از آن اطلاع ندارد. بعضی از این مسئولین شهید شده اند. بعضی زنده هستند. بعضی هم جدا شده اند. بنابراین تمام عواقب سیاسی! آن هم به عهده مسئولین فعلی سازمان است! هر که باد می کارد. طوفان درو میکند!
خلاصه حسابی ترسیده بودم. بخصوص که در ادامه نوشته ی ایشان فهمیدم که این آقا سه نامه ی سربسته به آقای رجوی نیز نوشته که اگر آنها را سرگشاده کند سازمان باید بساطش را جمع کند.
هر چه بیشتر میخواندم، بیشتر میفهمیدم که این آقای سلطانپور را نباید دست کم گرفت. چون علاوه بر اینکه خبرنگار سرشناسی در کانادا هستند، با اعضای رده بالای مجاهدین هم از قدیم الایام در تماس بوده.- که ضمنا از شانس خوب آقای سلطانپور هر که را ایشان اسم میبرند، شهید شده است!- تکلیف تحقیق در مورد صحت اخبار هم که با این وجود مشخص است. به شرافت این آقا سعید هم که ضمنا با آقای تارق علی هم مصاحبه کرده و رهبر حزب نیو دمکرات هم او را به دفتر کارش راه دادده، به هیچوجه نمیتوان شک کرد!
به خودم گفتم : بیخود که آدم خبرنگار نمی شود. آنهم از نوع سلطانپورش! بیخود که آدم نمیتواند در سایت گویا و اینترلینک و نگاه نو! قلم بزند. سایت ایران دیدبان و بازتاب که به نوشته های هر کسی استناد نمی کنند! با این تفاصیل ادامه دادم. ساعت دو نیمه شب بود و در وسط این نوشته ی طول و دراز که هر چه میخواندم تمام نمی شد. مرتبا - با عرض معذرت- دهن دره میکردم. ولی یکباره با دیدن چند اشاره که ناشی از اطلاعات وسیع ! آقای سلطانپور در همه ی زمینه بود، چرتم پاره شد. راستش اول کمی بعد از پاره شدن چرتم خندیم، وقتی دیدم که بیکباره به وسط شهر تورونتوی کانادا پرتاب شده ام و این آقا سعید فقط مانده که شماره خیابان و خانه و رنگ موکت اطاق خواب مرا بدهد. آقای سلطانپور نوشته اند :
ً خانم اقبال که اتفاقا ساکن تورنتو! هم هستند باید بدانند ..!! ً
آقای سلطانپور، متاسفانه من در تورنتو زندگی نمی کنم و از این جهت خیلی ناراحتم که اطلاعات شما غلط از آب درآمده است! در جای دیگری ایشان اشاره میکند : مهدی تقوایی از سازمان جدا شده ولی همسر او در منطقه مانده! نمیدانم این اطلاعات را آقا سعید از کجا جمع آوری کرده است. برای اینکه که آقای تقوایی با همسرش در یک زمان با هم از سازمان جدا شده و به خارج آمده اند.
راستی آقای سلطانپور جهت اطلاع شما که از اینور و آنور بزور اطلاعاتی را سرهم کرده اید تا نشان دهید که بسیار میدانید، بگویم کسی که کچوئی را به مجازات رساند، ًکاظم افجه ایً نام داشت نه ً سعید افجه ای ً ! همچنین مجاهد شهیدی که رژیم او را مسبب انفجار دفتر حزب جمهوری میداند ًمحمد رضا کلاهیً نام داشت و نه آنطور که شما اشاره کرده اید ًهاشم کلاهی ً!عجیب است این اسم ها حتی در روزنامه های رژیم به کرات آمده است. و شما که بقول خودتان در ریز جریانات انفجار دفتر حزب یا چرائی دستگیری سعادتی بوده اید! نمیدانید؟
با ادامه دادن مطلب می بینیم که آقای خبرنگار سعی میکند با قسم و آیه و از موضع کسی که همه چیز را بیشتر از دیگران میداند. به همه بباوراند که حرفهایش واقعی است. ولی به این نکته توجه نمی کند که معمولا کسی که زیاد حرف میزند خود را بیشتر با حرفهای ضد و نقیض خود لو میدهد.
آقای سلطانپور بجای جواب دادن به نکات اصلی، قسمت عمده ای از نوشته اش را به این اختصاص میدهد که چرا عده ای نام او را مستعار فرض کرده اند؟! اولا من اسم ایشان را مستعار فرض نکرده ام و تنها اشاره کرده ام : آقای سلطانپور نمیدانم که شما اسم واقعی تان سلطانپور است و یا آنرا از شهید سلطانپور به یدک گرفته اید؟ حال این جناب چرا ترجیح داده بجای پاسخ گویی به موارد اصلی ، صفحاتی چند از نوشته ی طولانی و خسته کننده اش را به این مسئله اختصاص دهد نیز خود جای سئوال دارد.
آقای سلطانپور شما اصلا نگران نباشید. بخصوص با مقالات اخیر شما، دیگر هیچ کس نمیتواند در وجود داشتن شما شک کند، شما وجود دارید اتفاقا درست بخاطر پرت و پلا گویی هایتان. در جایی گفته اید بیچاره ملتی که بزرگترین سازمان چریکی اش ...- باید بگویم بیچاره ملتی که خبرنگاران و نویسندگانش از نوع سعید سلطانپور، حسین شریتمداری ، سعید حجاریان و ... باشند. – در همین جا باید اشاره کنم که چه بجا دوستانی در این نام شک کرده اند برای اینکه این نام ارزش والایی از دید مبارزان راه آزادی دارد. نام سعید سلطانپور شاعر و شهید بزرگوار را با خود به اعماق چاه های رذالت و بی شرافتی نکشانید.
چند خط پائین ترناگهان متوجه شدم که آقای سلطانپور با بزرگواری! گناهان من و تمام کسانی را که به تهمت های ایشان جواب داده ایم را بخشیده اند! چه آدم نازنینی! بخصوص که شعری نیز به ما هدیه کرده بودند: ًآنقدر خود را دوست دارم که میخواهم برای شما بمیرم، که میخواهم برگ درخت شما باشم ...ً آقای سلطانپور نه برای ما بمیرید و نه برگ درخت ما شوید. کمی شرف انسانی داشته باشید، برای من یکی کافیست. به این دل نازکی ایشان آنجایی بیشتر پی بردم که آقا زاده از خودش انتقاد میکند که چرا از انفجار مقر جمهوری اسلامی در 8 تیر سال 60 احساس شادمانی کرده است! آقای سلطانپور پرچم سفید را در جاهای دیگری نیز در برابر رژیم بالا می برد. خدا را چه دیدید شاید امروز و فردا گناه افکار انقلابی داشتن ایشان در جوانی را به او بخشیده و پاسپورت رفت و آمد به ایران را نیز به او اهدا کنند! بویژه اینکه آقازاده سنگ تمام گذاشته و اعلام کرده : - توجه کنید نمی گوید ًجنایتکارترین کادرها ً بلکه میگوید :
بهترین کادرهای حزب جمهوری اسلامی در این انفجار کشته شدند!
در اینجا، یکباره آقای خبرنگار سمفونی را عوض کرده و به این می پردازد که همگی ول معطلید. همه چیز دست آمریکا و دولتهای غربی است. تا آنها نخواهند هیچ چیز عوض نخواهد شد. بیخود تلاش میکنید که سازمان از لیست تروریستی در بیاید و .... بعد از روضه خوانی بسیار در این زمینه و آوردن مثال از شرق و غرب جهان ناگهان به تناقض گویی پرداخته و میگوید : ًاگر سازمان بتواند تظاهرات 1000 نفری در تهران راه بیندازد اروپا بدنبال سازمان خواهد آمد! ً و یا : ًدیدید که آمریکا در مقابل سیستانی در عراق ناچار به عقب نشینی شد.ً
بالاخره آقای سلطانپور ما نفهمیدیم که همه چیز به اراده ی آمریکا و دولتهای غربی است یا دولتهای غربی را هم میتوان در سیاستشان به عقب نشینی واداشت؟
به من بگوئید با این همه آیه ی یاس که شما می خوانید بلاخره چه باید کرد؟ باید درب مبارزه را تخته کرده و به آقای سلطانپور در وبلاگش- آنهم نه سایت - به دلیل مفلس بودن پیوست؟
جالب است بعد از این همه صغری و کبری چیدن، ناگهان آقای سلطانپور ایده ی درخشان خود را برای معامله کردن با دولتهای غربی ارائه می دهند :
وقتی شما در قدرت نیستید و با قدرت های خارجی مذاکره میکنید. باید بتوانید بیشتر از آنچه را که آنها در منفعت اقتصادی و سیاسی در معامله با حاکمیت دارند را پیشنهاد کنید!
باید اینجا به درستی اشاره کنم که آقای محدثین شما حق سعید سلطانپور را در مقام مسئول کمیسیون روابط خارجی شورای ملی مقاومت خورده اید!
آقازاده بلافاصله بعد از این ایده ی درخشان، اینبار لباس وکیل مدافع دژخیمان رژیم را بتن کرده و با توجیه یابی برای قتل و جنایات بیشمار رژیم استدلال میکند :
ًوقتی که پیکار در سال 54 مخالفان فکری خود را اعدام میکندً- چه ربطی دارد؟- ًوقتی سازمان فعلی بدون هیچ مدرک مخالفان خود را به همکاری با سازمانهای اطلاعاتی متهم میکند! آیا میتوان از استبداد حاکم انتقاد کرد که چرا مخالفانت را سرکوب میکنی!! ً
آقای سلطانپور لااقل حفظ ظاهر میکردید. جالب است که ایشان در شرح حال مفصل خود جا به جا اسم مسئولین مختلف سازمان را خرج میکند. و مواردی را به تفصیل شرح میدهد. ولی این شرح ها چنان ناشیگرانه است که هر کسی که زندگی مخفی در ایران را حتی برای چند ماهی تجربه کرده باشد میتواند بفهمد که حداقل سعید اصلا ضوابط آنرا نمی شناسد . به عنوان مثال :
ً سر شب بود. منتظر ماشین بودم که دیدم پژوئی دنده عقب میآید. دیدم یکی گفت سعید بیا بالا. شهید محمد قائم شهر بود. دو تا از محافظینش روی پاشون کلاشینکف بود. سوار شدم. به آپارتمانهای ارین میرفتیم. قائم شهر گفت : سعید میخواهیم کاخ فیروزه را بگیریم. بعدها فهمیدم که محمود در زندان اعدام شده.ً
هر کس مینیمم های روابط را در فاز نظامی بداند، می تواند بفهمد که این داستان کاملا ساخته و پرداخته ذهن آقازاده است. اولا در فاز نظامی در خیابان هیچ کس به نفر دیگر آشنائی نمیداد. شرایط خیلی سنگین تر از آن بود که آقای سلطانپور تصویر میکند. برای همین امکان ندارد آنهم مسئولی در سطح محمود قائم شهر با دو محافظ مسلح به کلاشینکف ، پیش پای آقای سلطانپور ترمز کرده و بعد هم او را به مخفیگاه خود ببرند! خنده دار آنجاست که بعد هم از طرح تصرف کاخ فیروزه که اگر نتیجه تصورات سعید آقا نباشد، یک طرح مخفی است با آقای سلطانپور صحبت کنند!! آقای سلطانپور دروغ ها را کمی پخته تر و فکر کرده تر بگوئید.
و اما در مورد شکنجه سه پاسدار، اینبار محتاطانه عمل کرده و از تهمت زنده زنده دفن کردن موقتا میگذرد :
ً مطبوعات آزاد در دنیا نقش مهمی در کشف حقیقت دارند. خبرنگاران که البته توسط یک منبع داخلی خبردار میشوند از مسئولین سئوال میکنند و آنها نیز انکار میکنند. تا اینکه زیر فشار افکار عمومی مجبور به عقب نشینی میشوند. ً
در اینجا آقازاده با توهم بسیار نسبت به خود، ژست خبرنگاران آزاد دنیا که قضیه ای به بزرگی واترگیت را کشف کرده اند را گرفته و می گوید:
ً من به آقای حسین ابریشمچی که مسئول اطلاعات سازمان در زمان وقوع حادثه بوده می پرسم ...ً
اینجا دوباره مشغول تعریف و تمجید از فعالیت های خود شده و پاک یادش می رود که سئوال را مطرح کند! و بدون طرح سئوال در انتهای یک روده درازی دیگر میگوید :
ً لذا من این حق را برای خودم محفوظ میدانم که اطلاعات خودم با ذکر منبع! به اطلاع همگان منجمله کمیسیون حقوق بشر و سازمان دیدبان حقوق بشر و مطبوعات بگذارم.ً
بعد از این تهدید کودکانه برای بالا بردن قیمت خود شروع به تعریف خاطراتی در رابطه با مدرک سازی شکنجه سه پاسدار میکند. البته من چند بار آنرا خواندم تا توانستم بالاخره منظور او بفهمم. دراین داستانسرایی نیز طبق معمول از قول ً س ً و ً ع ً نقل قول میشود. بعد هم به نقل قولی از شهید مصطفی ترابیان اشاره میکند که به هیچوجه به علت شهادت ایشان قابل تحقیق نیست. در ادامه نقل قولی می آورد از کسی که بنا به گفته خود آقای سلطانپور، بر اثر شکنجه در آن سالها به تلویزیون رژیم آمده و بعدها نیز به دست همین رژیم اعدام شد. اینها از جمله اطلاعات ذیقیمت آقای سلطانپورهستند که قصد دارند به سازمان دیدبان حقوق بشر بدهند ! آقای سلطانپور این اطلاعات با توجه به درجه وثوق آن! بسیار گرانبها است. وزارت اطلاعات رژیم و سازمان دیدبان حقوق بشر به قیمت خوب در زمان مناسبش از شما خواهند خرید. آقای سلطانپور شرف شما کجا رفته بود که آنزمان که بقول خودتان متوجه این جنایت شدید! باز به همکاری با مجاهدین ادامه دادید؟
اگر دقت کنید متوجه میشوید که این آقا همه چیز را از اول میدانسته! درستی و غلطی همه ی خطوط را تشخیص میداده ! از همه ی اسرار عملیاتی اطلاع داشته. تحلیل هایش هم از اول چه در رابطه با سی خرداد و چه فروغ جاویدان و همه ی سرفصل ها از قبل دقیق و درست بوده و همه چیز را پیش بینی کرده است!
اینبار باید بگویم که اشتباه کردم. آقای محدثین شما سر جای خود بمانید. این آقای رجوی است که حق رهبری آقای سلطانپور با این نبوغ درخشان را خورده است!!
آقای سلطانپور گویی خوانندگان را احمق فرض کرده. برای اینکه بدون ناراحتی دروغ های خود را خرج می کند. توجه کنید : ً سازمان امنیت ترکیه هوای سازمان را داشت ً . ً مریم رجوی مسئول بخش مالی سازمان است!ً ً آنها حتی عرفات را قبول نداشتند و معتقد بودند که مسعود بزرگتر از عرفات است!! ً آقای سلطانپور منظور شما بزرگی هیکل که نیست!؟ راستی جریان اخوی نامیدن مجاهدین به کجا کشید؟
به همه پیشنهاد میکنم که حتما مقاله ی پراز تناقض و سفسطه چینی آقای سلطانپور را بخوانند و از ادبیات بسیار زیبا و پیچیده ی آن که هنرش از این شاخه به آن شاخه پریدن است، لذت ببرند. فقط یک توصیه اصلا سعی نکنید که بطور کامل ربط موضوعات به هم را بفهمید و یا با یکبار خواندن به مفهوم جملات پی ببرید. این مقاله در سطح سواد عمومی نیست. به عنوان مثال آقای سلطانپور به یکباره بعد از شرح ماجرای بالا در استانبول یکدفعه تحلیل زیر را که نمیدانم چه ربطی به داستان سه پاسدار عبدالله پیام دارد را روی میز میگذارد و با کلمات گوهربار مینویسد :
ً البته شکست ما آنجا بود که وقتی سران رژیم را در پشت بام علوی اعدام میکردند همه هم صدا خواهان افزایش آنها بودیم.... این شد که وقتی نوبت ما شد مردم عکس العمل کافی نشان ندادند!!!!! البته بحث مفصل تری در این رابطه دارم که در سایتها چاپ شده است! ً
در انتهای مقاله، آقای سلطانپور شرمگینانه به سعید شاهسوندی اشاره میکند : من به سازمان اطلاع دادم که یکی از اعضای بالای سازمان دستگیر شده است – لازم به یادآوری است که شاهسوندی قبل از عملیات فروغ جاویدان سالها بود که از سازمان جدا شده و به زندگی در خارج مشغول بود. درعملیات فروغ جاویدان او نیز بمانند بسیاری دیگر برای عملیات ابراز آمادگی کرده و به عنوان عضو یک تیم به عملیات اعزام شد. ولی آقای سلطانپور آگاهانه از او به عنوان یکی از اعضای بالای سازمان یاد میکند! - سلطانپور ادامه میدهد : من به دلیل ایمان به سازمان نمی توانستم حرفهای شاهسوندی را که در تلویزیون رژیم حرف میزد را باور کنم.- آقای سلطانپور منظورتان را واضح تر بگوئید. الان که دیگر ایمانی به سازمان ندارید. چطور؟
شما اعدام سعادتی شهید را مثل مزدوران رژیم نتیجه این میدانید که او کاظم افجه ای را به ترور کچوئی تحریک کرده بود!! در رابطه با افشای جهانی قتل زیبا کاظمی نیز تمام سعی تان نجات رژیم از این رسوایی با غیرسیاسی کردن این قتل بوده است. چند مثال دیگر میخواهید از مقالات خودتان بزنم :
استفان دوست داشت كه مادرش عكاس گمنامي باشد ولي زنده باشد ولي حالا كه كشته شده است اجازه ندهيم كه كرامت انساني دستخوش بازيچه هاي سياسي بشود. پيدا كردن كساني كه در بنياد زهرا كاظمي در پشت استفان قصدشان ضديت و انتقام جوئي از جمهوري اسلامي هست شايد چندان دشوار نباشد.
جالب است که در رابطه با توجیه و کمرنگ کردن جنایات رژیم، سلطانپور به همین اکتفا نمی کند. در جایی دوباره مینویسد :
ً اون موقع وقتی که کسی را دستگیر میکردند خط بر ندادن اسم بود. البته شکنجه ای در کار نبود!! ً
آقای سلطانپور شما شکنجه به چه میگوئید؟ برخلاف گفته شما در زندانهای همان زمان نیز شکنجه وجود داشت. در ابعادی که مناسب فاز سیاسی بود. در این رابطه لازم است به این اشاره کنم که آخر زمستان سال 59 من در سلولهای انفرادی 311 بودم. تعدادی از این سلولها روی تنور بنا شده بود و با روشن کردن دائمی تنورها به جهت تنبیه ما، زندانیان از شدت گرما به حالت اغما افتاده و سر خود را به زیر درب میچساندند که کمی هوا از زیر آن تنفس کنند. برای اینکه تنها پنجره کوچک سلول را که دارای میله های محکمی هم بود برای تنیبه ما سیمان کرده بودند. رژیم در سال 59 ما را از نور و هوا محروم کرده بود. شاهد بودم که یکی از دوستانمان در سلول کناری دیوانه شده بود. علت آنرا نمی فهمیدیم تا اینکه روزی فریادها و ناله های او را شنیدیم که می گفت : ًکچوئی به او تجاوز کرده است.ً این دوستمان هنوز به طوری که شنیده ام در تیمارستان به سر میبرد. آقای سلطانپور هنوز سال 59 بود. هنوز سازمان به هیچ عملیاتی دست نزده بود. هنوز مجاهدین هر روز از فعالینشان میخواستند که در برابر چماق بدستان رژیم که چشم در می آورند یا مثل عباس عمانی بی گناه میکشتند، سکوت کنند. هنوز در برابر هر روز کتک خوردن و دستگیری در کوچه و خیابان بدلیل فروختن یک روزنامه، میلیشیاها به دلیل خط سازمانی سکوت میکردند. آری در همین زمان بود که روزی از سلول بیرون آمدم. مجتبی حلوایی دژخیم معروف زندان اوین درب سلول را گشوده بود تا بعد از چند روز تنبیه دستشویی نرفتن به توالت برویم. بیرون که آمدم ناگهان از پنجره ی راهرو دیدم که در حیاط زندان زیر سرما و برف پنج تن از دوستان مجاهد را برای تنبیه نگه داشته اند. بچه ها که لباس زیادی به تن نداشتند از شدت سرما میلرزیدند. ناگهان سر مجتبی حلوایی فریاد زدم که به سلول برنمی گردم تا زمانی که دوستان ما را به داخل بیاورند. مجتبی با آن هیکل بزرگ و ترسناکش ناگهان مرا از پشت سر گرفت و سرم را بقدری به دیوار کوبید که بیهوش بر روی زمین افتادم. بعد از آن بر اثر ضربه ای که بر سرم فرود آمده بود دچار چنان تشنجاتی بودم که مداوم در بهداری بجای معالجه، با والیوم های قوی و مرفین مرا خواب میکردند. تا اینکه خبر به بیرون رسید و ناچارا مرا به بیمارستان شهربانی فرستادند. جایی که بعد از اسکانر به من گفتند اثر ضربه روی سرم مشخص است و هیچ کاری برای آن نمی توان کرد... از بقیه ماجرا و بسیار نمونه های دیگر بگذریم که قصد وارد شدن در خاطرات زندان را ندارم. ولی لطفا دیگر نگوئید که در آنزمان شکنجه ای وجود نداشت! یا اینکه با بی شرمی تمام اعلام نکنید که عملیات 8 تیر باعث شروع شکنجه ها و اعدامها در زندان شد! رژیم از خیلی قبل از اینها جنایات خود را آغاز کرده بود. سی خرداد سال شصت ناچار شد برای اینکه رژیمش جارو نشود، با به گلوله بستن تظاهرات صلح آمیز، پایان ته مانده ی مشروعیت خود را اعلام کند. آقای سلطانپورلطف کنید، شما که خود را فعال حقوق بشر میدانید، موارد بالا را با توجه به اینکه شاهد آن وجود دارد به سازمان حقوق بشر گزارش کرده و خواستار پاسخگوئی رژیم در قبال آنها بشوید. از آنها بپرسید به چه دلیل برادر 24 ساله ی مرا روز سی خرداد 60 در خیابان به گلوله بستند و در بیمارستان از عمل جراحی او جلوگیری کردند تا جان بدهد؟ بپرسید که چرا همسر مرا که از شدت شکنجه نمی توانست راه برود روی برانکارد به تپه های اوین بردند و تیرباران کردند. میتوانم هزاران مورد دیگر را که شاهد بوده ام برایتان بازگو کنم. حرف زدن از خودم برایم سخت است ولی میخواهم بگویم که این جنایتی است که تنها بر یک زن، یک نفر در این کشور ویران شده، رفته است. به جرم خواستن همان آزادی بیانی که شما امروز اشتباها، یقه ی مجاهدین را برای آن گرفته اید. باور کنید من کمترین نمونه ی این جنایات هستم. اگر روزی سر این غده ی چرکین باز شود، چه چیزها که فاش نخواهد شد.
بی دلیل نیست اگر این روزها امدادهای غیبی رژیم شتابزده به کمکش شتافته اند. طبرزدی از زندانی که ما چند خط نامه به خانواده های خود را با هزار کلک به بیرون رد میکردیم. نامه های بلند در سایت های اینترنتی مینویسد و مجاهدین را نصیحت میکند که اگر میخواهند با رژیم در بیافتند! باید از کارهای بد بد گذشته، برای سرنگونی دست بردارند! یا ناگهان کسی از آن سر دنیا پیدا میشود تا مدارک ذیقیمت! خود را برعلیه آزادیخواهان رو کند! از طرفی دهها مزدور وزارت اطلاعات به صحنه آمده و نابود کردن تنها آلترناتیو موجود و تفرقه افکنی و منزوی کردن ایرانیان خارج کشور را در دستور کار خود قرار داده اند. جا دارد اینجا از آخوند های عمامه بسر بپرسم : اگر این آلترناتیو جدی نیست و شما را نمیترساند؟ و اگر همین مجاهدین مانع اصلی شما در مناسبات بین المللی تان نیستند؟ پس چرا مثل مورچه هایی که به لانه شان چوب کرده باشند، ناگهان از سوراخ ها بیرون خزیده و با تمام قوا به نابودیشان کمر بسته اید؟ شامه ی ضدانقلابی شما خوب عمل میکند و خوب میدانید که چه کسانی پایشان را هوشیارانه روی گلوگاه حیاتی شما گذاشته و قسم خورده اند تا ایران زمین را از وجود پلید شما پاک کنند.
آقای سلطانپور شما در انتها با بی شرمی سئوال کرده اید :
ً لطفا به من بگوئید که چرا نباید شما – یعنی من عاطفه اقبال و تمامی اعتراض کنندگان به مقاله ی آقای سلطانپور- را با انصار حزب الله و ...... یکی بدانم؟ ً - من سئوال شما را با سئوالی دیگر پاسخ میدهم :
آقای سلطانپور لطفا به من بگوئید که چرا نباید شما را با خائنین وزارت اطلاعات و مزدوران رژیم یکی بدانم؟ مثل آنها حرف نمی زنید که میزنید. مثل آنها استدلال نمی کنید که میکنید. اراجیف و یاوه های هزار بار تکرار شده توسط آنها را تکرار نمیکنید که میکنید. از آنها دفاع نمی کنید که میکنید. کشتار صدها هزار نفر توسط رژیم را تقصیر مجاهدین نمیدانید که میدانید. در سایت اینترلینک و نگاه نو مقاله نمی نویسید که مینویسید. مزدوران رژیم به مقالات شما برای حمله به مبارزان و مجاهدان میهنمان استناد نمیکنند که میکنند. ما را مثل خائنین و مزدوران ایران دیدبانی متهم به شکنجه و زندانی کردن خودمان و دفن زنده زنده ی جسد پاسداران رژیم نمی کنید که میکنید.
بی اختیار بیاد داستانی افتادم که دوستی برایم تعریف میکرد : یک ترک تبریزی از یک ترک اردبیلی می پرسد : ً آقا هارا لو سیز؟ ً- شما کجایی هستید؟- اردبیلی که بدلیلی نمی خواهد درست جواب بدهد. به ترکی ولی با لهجه ی اردبیلی جواب میدهد : ً تبریزلیوکً- تبریزی هستیم . ترک تبریزی می خندد و میگوید : ً یوک ونن بعلی دی ً - از یوک گفتنت معلوم است! – برای اینکه تبریزی ها می گویند ً تبریزلی یوخ ً و نه ً تبریزلی یوکً . حالا به آقای سلطانپور باید گفت که یوک ونن بعلی دی آقا، یوک و نن بعلی دی!
خوشبختانه یا متاسفانه من شامه ام در زندانهای مختلف رژیم نسبت به بوی خیانت و مزدوری و دم تکان دادن برای رژیم، بدجوری حساس شده و بوی آنرا در لابلای کلمات حقوق بشری نیز تشخیص میدهم . بوی گند این مزدوران حتی با فرسنگها فاصله همیشه دلم را به هم زده است.
14 ژانویه 2006
منبع ابن مطلب IRANE AZAD www.iranliberty.comhttp://iranliberty.com/nukesلينك متن:http://iranliberty.com/nukes/modules.php?name=News&file=article&sid=7944

هیچ نظری موجود نیست: