گفتگوى انتقادى و تعامل ، راه گذار به دمكراسى”
”گفتگو با جریان سنتگرا یا هر جریان دیگر اگر آنرا را یکپارچه بگیریم، غیرممکن است. با جریانی كه کاملا دچار جذمیت و قشریگریست، تفکرش انجمادیافته است و جز با خشونت وارد میدان بحث و گفتگو نمیشود. ولی در جامعهی بزرگی مثل ایران هیچ جریانی اینقدر یکپارچه نیست. خود آن یک جریان متکثر است و در طول تاریخ این تکثر خود را نشان داده است.”
گذار به دمكراسى در ايران از چه مسيرى میگذرد؟ كدام نيروها در به ثمر رساندن آن نقش داشته و دارند؟ آقاى دكترحبيبالله پيمان براى پاسخ به اين مهم به بررسى نقش نيروهاى اجتماعى ايران در سده اخير پرداخته و معتقد است كه رسيدن به دمكراسى از بستر گفتگوى انتقادى و تعامل عبور كرده و میكند. او درسخنرانىاش در دفتر جوانان جبهه مشاركت و در گفتگويى با دويچه وله نظراتش را دراين باره توضيح داده.
گفتگو: مریم انصاری
دویچهوله: آقای دکتر پیمان، در قسمتی از سخنرانیتان گفتهاید که هر نوع تعامل فکری و ذهنی باید در بستر واقعیتها و عمل اجتماعی باشد و لازمهی این امر هم ارتباط بیواسطه با نبض تحولات جهان و خارج شدن جامعه از زندان عصبیتهای فکری و نژادیست، روی سخن شما با مجموعه جامعه است یا با نیروهای معینی؟
پیمان: مخاطب من، در درجهی اول، همان گروه از جامعه سیاسیست که روشنفکران و نخبگان فکری فعالان عرصههای فکر و فرهنگ و سیاستاند. چرا که مشکل در جامعهی ما از همینجا آغاز میشود. جایی که اینها ایفای نقش میکنند. ولی این مجموعه، لااقل بخش بزرگی از آن، ارتباط مستقیم با واقعیتهای تاریخی جامعهی ما یا واقعیتهای امروزی، یعنی آنچه درون جامعه میگذرد، ندارد و این بیگانگی موجب میشود که ذهنیتهایی را شکل بدهد، مطرح و پیروی کند که با واقعیتها تا حدود زیادی بیگانه است. در نتیجه، از کوششهای خودشان آن نتایجی که انتظار دارند بدست نمیآورند.
دویچهوله: میشود چند مثال بزنید؟
پیمان: مثال خیلی زیاد هست، چه در جنبش مشروطه، چه در دوران نهضت ملی، چه در همین دورهی اصلاحات. بطور مثال در دوران مشروطیت بسیاری از روشنفکران آنزمان که فعال بودند و نقش زیادی داشتند شعارهایی را طرح کردند که اصلا در جامعهی ما قابل تحقق نبود. آن ایدههایی که از احزاب و جنبشهای اروپایی غربی میگرفتند مثل مارکسیسم یا جامعهی سکولار بدون مذهب و همهی آنچه که قرنها در اروپا در بستر واقعیتها شکل گرفته بود، اینها را عینا از کتابها میخواندند و آشنا بودند و در جامعه طرح میکردند و نسخه میدادند که این باید بشود و یک درگیریهایی شدید و حتا توام با خشونت در آن نیروها بوجود آوردند که نتیجهاش تفرقهی جبههی آزادیخواهان و شکست پروژهی مشروطه بود. در دوران نهضت ملی دکتر مصدق باز هم ما شاهد هستیم كه حزب توده، یک حزب مارکسیستی، شعارهایی طرح میکند و خواستههایی را پیش میکشد که با شرایط جامعهی ما و واقعیتها اصلا هماهنگی ندارد و فرصت بزرگی را بهسهم خودش از کف ملت ایران خارج میکند، در حالیکه اگر آن هم به همان اندازهی دکتر مصدق آشنا به مسایل جامعه ایران و موقعیت جهانی بود ما قطعا موفقیتهای بزرگی را داشتیم و خیلی حوادث اتفاق نمیافتاد.
دویچهوله: و امروز؟
پیمان: در دورهی اصلاحات دو خرداد هم بسیاری از این نخبگان سیاسی بعد از این پیروزی اولیه شعارهایی طرح کردند. در عرصهی سیاسی شما باید پروژهای را که طرح میکنید با توجه به شرایط جامعه شدنی هم باشد ، ظرفیت فکری، فرهنگی و اجتماعی، وضع نیروها و خیلی عوامل. بازهم اینجا ما شاهد تندرویهای شدیدی بودیم و در نتیجه نتوانست یک وفاقی حتا در جبههی اصلاحات با اصلاحطلبان بوجود بیاید. براثر ذهنیگراییها فرصتی را که باز دراختیار داشتند به دلیل اینهمه گرایشات متضاد در عرصهی عمل و استراتژی و راهبرد از دست دادند. و این وضعیت کاملا ادامه دارد. اگر شما عملکرد گروهها و جریانات مختلف و شعارهایی که طرح میکنند دنبال کنید، غلبهی این بیگانگی با واقعیتهای جامعه آشکار است، از جمله آنچه در انتخابات مجلس هفتم و بخصوص ریاست جمهوری اتفاق افتاد نتیجهی همین عدم توجه به واقعیتهاست که حالا اصلاحطلبان در نقد خودشان حداقل تا این حد قائلاند که بله ما از واقعیت تمایلات مردم و تودهها و خواستهها و نیازهایشان کاملا بیگانه بودیم و نتوانستیم درک کنیم که جامعه چی میخواهد و چیزهایی گفتیم که مورد توجه آنها نبود و در واقع دغدغههای خودشان را مطرح میکردند، نه آنچه در جامعه میگذشت.
دویچهوله: شما به گفتوگوی انتقادی و تعامل مدام اشاره میکنید و آنرا لازمهی گذار به دمکراسی میدانید. خوب، این گفتگو دو طرف دارد، یکطرف نیروهای روشنفکر جامعه هستند که با توجه به آنچه گفتید با بازبینی گذشتهی خودشان شاید به لزوم این مسئله رسیدهاند. اما، طرف دیگر نیروهای سنتگرا هستند که سرسختانه بر مواضع خودشان پافشاری دارند. آیا تاکید مکرر شما بر گفتوگوی انتقادی به این معناست که با تکرار و اصرار بر این خواست میشود بر نیروی سنت تاثیر گذاشت و آنها را به تغییر روش وادار کرد؟
پیمان: فکر میکنم در درازمدت در تاریخ ما به دلیل حاکمیت استبداد و اعمال خشونت در تمام سطوح جامعه تا پایین، تدریجا رابطهی نیروهای اجتماعی هم وقتی که با هم اختلاف نظری دارند، (حالا شاید اختلاف نظر اجتماعی ـ اقتصادی یا فکری ـ فرهنگی و یا دینی باشد)، به محض اینکه اختلافی بین نیروهایی وجود دارد ناخودآگاه هر طرف دیگری را نه فردی متفاوت، ولی انسانی که در انسانیتاش مشترک است، بلکه دشمن تلقی میکند. بنابراین، رابطه بر اساس منطقی میشود که من به آن گفتهام، رابطهی دشمنی و ستیز. این رابطه متاسفانه هنوزهم میان نیروهای اجتماعی و سیاسی، چه آنهایی که در سطح سنت قرار میگیرند، چه آنهایی که در سطح مدرنیته قرار میگیرند، همچنان برقرار بوده است و مانع از تعامل میشود.
دویچهوله: این رابطهای که میگویید برقرار بوده، آیا براى هردو طرف به یکسان برقرار است، یعنی نیروهای طرفدار رفرم، اصلاح و نیروهای روشنفکر به همان اندازه برخصومت و دشمنی میکوبد که طرف مقابلشان؟
پیمان: میدانید، این واقعا فقط محدود به سنتگراها نیست، در بعضیها تظاهر خیلی قویتری دارد. هرچه طبیعتا جریان به لحاظ تفکر جذمیتر، تمامیتگرا و مطلقگرا باشد، این رابطه، این وضعیت شدیدتر است. تردیدی نیست. اما اگر جریان سنتگرا یا هر جریان دیگر را ما یکپارچه بگیریم، باز همانطور که اشاره کردیم، گفتگو غیرممکن است. فرض کنیم یک جریانی هست کاملا دچار جذمیت و قشریگرییست، تفکرش انجمادیافته است و جز با خشونت اصلا وارد میدان بحث و گفتگو نمیشود. ولی هیچ جریانی اینقدر یکپارچه در یک جامعهی بزرگی مثل ایران نیست. خود آن یک جریان متکثر است و در طول تاریخ این تکثر خود را نشان داده است.
دویچهوله: آقاى پيمان اصولا نقش عوامل سنتگرا در تحولات ایران را چگونه بررسی میکنید و این نیروها در گذار به دمکراسی در چه مقاطعی نقش مثبت و تحت چه شرایطی نقش بازدارنده ایفا کردهاند، و ارتباط این نیروها با سایر نیروهای اجتماعی چی بوده؟ چون شما در سخنرانیتان به این مسئله هم اشاره کردهاید.
پیمان: فعلا بحث همینجاست که جریان سنت نقش دوگانه داشته است. به این مفهوم که همیشه در مواجه با پدیدههای جدید، بطور مشخص ابتدا در مواجه با تمدن و فرهنگ مدرن که از غرب آمد و مدرنیته، این جریان واکنشهایی چندگانه داشت که دو جریان در واقع خیلی عمده شدند. یکی آن جریانی که از حضور تمدن مدرن در درون جامعه خودش احساس تهدید کرد و راه حل تامین امنیت خودش را در حذف آن و راه ندادن دید. اين جريان از ابتدا شروع کرد به طرد کامل و مبارزه با همهی مظاهر مدرن. این در نتیجه احساس عدم امنیت بود که فکر میکرد نابود میشود. بخش دیگری فکر کرد که ما در یک تعامل میتوانیم سنت و موجودیت فرهنگیمان را حفظ کنیم. به این معنا که در یک تعامل و گفتگو و ارتباط مثبت میتوانیم عناصری را بگیریم و خودمان را بازسازی و آمادهتر کنیم برای ادامه زندگی در عرصهی جدید. جریان اول مقاومت کرد در برابر جنبش آزادیخواهی و دمکراسی در عصر مشروطیت. جریان دوم شروع کرد به حمایت مثبت و برخورد فعال و اندیشههایی از درون سنت ابداع کرد یا طرحهایی ابداع کرد که سازگار و موافق دمکراسی و آزادی بود. در نتیجه توانست هم خودش تداوم پیدا کند و هم جامعه را با نیرویی که بسیج و حمایت کرد یک گام بطرف هدف نزدیکتر بکند. همین وضعیت را ما در دورههای بعد هم شاهدیم. بنابراین، من فکر میکنم که سنت در هر شکل، چه به مفهوم نظریههای سنت، چه به مفهوم نیروهای سنتگرا، هر دو قابلیتی دارند که تجزیه بشوند. به این مفهوم که واکنشهای متفاوتی و پاسخهای متفاوتی میدهند. ممکن است کسی فقط از سنت پاسخهای یکطرفه برضد هرنوع اندیشهی مدرن دربیاورد، در حالیکه دیگران از سنت و منابعاش پاسخهایی سازگار با اقتضاء عصر جدید بیاورند. و این هردو در ایران اتفاق افتاده و ما یک جنبش اصلاحی دینی، جنبش نواندیشی و نوگرایی دینی از یکقرن قبل و بیشتر تا امروز داشتهایم که این جریان نواندیش و اصلاحطلب از زمان سیدجمال الدین یا اقبال، سپس در عصر مشروطه تا امروز موثرترین نقش را در تحولات جامعه ایران بسوی آزادی و دمکراسی و نوسازی یا مدرنیزاسیون، و ورود به عصر جدید را ایفا کردهاند. و تاریخ در هر جنبشی گواهی میدهد که نقش این نیروها به دلیل نفوذ معنویشان، نفوذ فرهنگیشان، نفوذ اجتماعیشان در جامعه توانستهاند نیروهای وسیعی از مردم را در جهت حمایت از آن بسیج کنند.
دویچهوله: آقای دکتر پیمان، سوالات بسیاری هنوز مانده است. اما متاسفانه باید در همینجا گفتگو را به پایان ببریم. از شما بسیار متشکرم که وقتتان را در اختیار ما قرار دادید.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر