«...هرگاه به علي (ع) ميرسم، قلمم ميلرزد؛ انساني كه هست از آنگونه كه بايد باشد و نيست».
دكتر علي شريعتي در سخناني دربارهي غدير، با بيان مطلب بالا آورده است:
«...علي (ع) مرد شمشير و سخن و سياست است. احساسي به رقت يك عارف دارد، و انديشهاي به استحكام يك حكيم. در تقوا و عدل چندان شديد است كه او را در جمع ياران - حتا در چشم برادرش عقيل - تحملناپذير ساخته است. آشنايي دقيقه و شاملش با قرآن، قولي است كه جملگي برآنند. شرايط زندگي خصوصياش، زندگي اجتماعي و سياسياش و پيوندش با پيغمبر (ص) ، و بهويژه سرشت روح و عميقي كه در زير احكام و عقايد و شعاير يك دين نهفته است و غالبا از چشمهاي ظاهربين پنهان ميماند، از نزديك آشنا كرده و احساسش و بينشش با آن عجين شده است. وي يك وجدان اسلامي دارد، و اين جز اعتقاد به اسلام است.
در طول 23 سالي كه محمد (ص) نهضت خود را در صحنه روح و جامعه آغاز كرده، علي (ع) همواره درخشيده، همواره در آغوش خطرها زيسته است و يك بار نلغزيده است. يكبار كمترين ضعفي از خود نشان نداده است.
آنچه در علي (ع) سخت ارجمند است، روح چندبعدي اوست. روحي كه در همه ابعاد گوناگون و حتا ناهمانند قهرمان است. قهرمان انديشيدن و جنگيدن و عشق ورزيدن، مرد محراب و مردم. مرد تنهايي و سياست، دشمن خطرناك همه پستيهايي كه انسانيت همواره از آن رنج ميبرد و مجسمه همه آرزوهايي كه انسانيت همواره در دل ميپرورد.
... علي (ع)، چه كسي ميتواند سيماي او را نقاشي كند؟! روح شگفتي با چند بعد، مردي كه در همه چهرههايشان به عظمت خدايان اساطير است. انساني كه در همه استعدادهاي متفاوت و متناقض روح و زندگي قهرمان است. قهرمان شمشير و سخن، خردمندي و عشق، جانبازي و صبر، ايمان و منطق، حقيقت و سياست، هوشياري و تقوي، خشونت و مهر، انتقام و گذشت، غرور و تواضع، انزوا و اجتماع، سادگي و عظمت. انساني كه هست از آن گونه كه بايد باشد، و نيست. در معركههاي خونين نبرد، شمشير پرآوازهاش صفوف دشمن را ميشكافد و به بازي ميگيرد. سياه خصم همچون كشتزار گندم هاي رسيده در دم تيغ دو دمش بر روي هم ميخوابد و در دل شبهاي ساكت مدينه همچون يك روح تنها و دردمند كه از خفقان زيستن بيطاقت شده است و از بودن به ستوه آمده، بستر آرامش را رها ميكند و در پناه شب - كه با علي سخت آشنا و مانوس و محرم است - از سايه روشنهاي آشناي نخلستانهاي ساكت حومه شهر، خاموش ميگذرد و سر در حلقوم چاه ميبرد، و غريبانه مينالد. زنداني بزرگ خاك، عظمتي كه در زيستن نميگنجد. روح آزادي كه سقف سنگين و كوتاه آسمان برسينهاش افتاده است و دم زدن را بر او دشوار كرده است.
او كه از شمشيرش مرگ ميبارد و از زبانش شعر، هم زيبايي دانش را ميشناسد و هم زيبايي خداوند. هم پروازههاي انديشيدن را و هم تپشهاي دوست داشتن را. خونريز خشمگين صحنه پيكار، سوخته خاموش خلوت محراب. او: ويرژيل” دانته“ است، و رستم ”فردوسي“ است و شمس مولاي روم و...
چه ميگويم!! مگر با كلمات ميتوان از علي (ع) سخن گفت؟! بايد به سكوت گوش فراداد، تا از او چهها ميگويد؟! چه او با علي (ع) آشناتر است...! علي (ع) خود محمد (ص) ديگري است، و شگفتتر آن كه: در سيماي علي (ع)، محمد (ص) را نمايانتر ميتوان ديد».
انتهاي پيام
«...علي (ع) مرد شمشير و سخن و سياست است. احساسي به رقت يك عارف دارد، و انديشهاي به استحكام يك حكيم. در تقوا و عدل چندان شديد است كه او را در جمع ياران - حتا در چشم برادرش عقيل - تحملناپذير ساخته است. آشنايي دقيقه و شاملش با قرآن، قولي است كه جملگي برآنند. شرايط زندگي خصوصياش، زندگي اجتماعي و سياسياش و پيوندش با پيغمبر (ص) ، و بهويژه سرشت روح و عميقي كه در زير احكام و عقايد و شعاير يك دين نهفته است و غالبا از چشمهاي ظاهربين پنهان ميماند، از نزديك آشنا كرده و احساسش و بينشش با آن عجين شده است. وي يك وجدان اسلامي دارد، و اين جز اعتقاد به اسلام است.
در طول 23 سالي كه محمد (ص) نهضت خود را در صحنه روح و جامعه آغاز كرده، علي (ع) همواره درخشيده، همواره در آغوش خطرها زيسته است و يك بار نلغزيده است. يكبار كمترين ضعفي از خود نشان نداده است.
آنچه در علي (ع) سخت ارجمند است، روح چندبعدي اوست. روحي كه در همه ابعاد گوناگون و حتا ناهمانند قهرمان است. قهرمان انديشيدن و جنگيدن و عشق ورزيدن، مرد محراب و مردم. مرد تنهايي و سياست، دشمن خطرناك همه پستيهايي كه انسانيت همواره از آن رنج ميبرد و مجسمه همه آرزوهايي كه انسانيت همواره در دل ميپرورد.
... علي (ع)، چه كسي ميتواند سيماي او را نقاشي كند؟! روح شگفتي با چند بعد، مردي كه در همه چهرههايشان به عظمت خدايان اساطير است. انساني كه در همه استعدادهاي متفاوت و متناقض روح و زندگي قهرمان است. قهرمان شمشير و سخن، خردمندي و عشق، جانبازي و صبر، ايمان و منطق، حقيقت و سياست، هوشياري و تقوي، خشونت و مهر، انتقام و گذشت، غرور و تواضع، انزوا و اجتماع، سادگي و عظمت. انساني كه هست از آن گونه كه بايد باشد، و نيست. در معركههاي خونين نبرد، شمشير پرآوازهاش صفوف دشمن را ميشكافد و به بازي ميگيرد. سياه خصم همچون كشتزار گندم هاي رسيده در دم تيغ دو دمش بر روي هم ميخوابد و در دل شبهاي ساكت مدينه همچون يك روح تنها و دردمند كه از خفقان زيستن بيطاقت شده است و از بودن به ستوه آمده، بستر آرامش را رها ميكند و در پناه شب - كه با علي سخت آشنا و مانوس و محرم است - از سايه روشنهاي آشناي نخلستانهاي ساكت حومه شهر، خاموش ميگذرد و سر در حلقوم چاه ميبرد، و غريبانه مينالد. زنداني بزرگ خاك، عظمتي كه در زيستن نميگنجد. روح آزادي كه سقف سنگين و كوتاه آسمان برسينهاش افتاده است و دم زدن را بر او دشوار كرده است.
او كه از شمشيرش مرگ ميبارد و از زبانش شعر، هم زيبايي دانش را ميشناسد و هم زيبايي خداوند. هم پروازههاي انديشيدن را و هم تپشهاي دوست داشتن را. خونريز خشمگين صحنه پيكار، سوخته خاموش خلوت محراب. او: ويرژيل” دانته“ است، و رستم ”فردوسي“ است و شمس مولاي روم و...
چه ميگويم!! مگر با كلمات ميتوان از علي (ع) سخن گفت؟! بايد به سكوت گوش فراداد، تا از او چهها ميگويد؟! چه او با علي (ع) آشناتر است...! علي (ع) خود محمد (ص) ديگري است، و شگفتتر آن كه: در سيماي علي (ع)، محمد (ص) را نمايانتر ميتوان ديد».
انتهاي پيام
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر