Translate

دوشنبه، بهمن ۱۰، ۱۳۸۴

علي فياض در پالتاك /آآيا انقلاب 57 دزديده شد ؟




سخنرانی در پالتاک

علی فياض، نويسنده و فعال سياسی در تبعيد
آيا انقلاب 1357 دزديده شد؟

شنبه فوريه 04،2006 / 15 بهمن1384
(paltalk.com)Iran BAYAN ( azadi, estaghlal )
10 PM Eu. Time .4 pm New York
كانون بيان تورنتو -كانا دا
علي فياض
متولد استان بوشهر
. نويسنده کتاب های: فرهنگنامه شريعتی، کدامين اسلام، شريعتی و فلسطين، طالقانی و فلسطين، امام علی و آئين نبرد، برگزيده داستان های کوتاه از تاريخ اسلام، آل احمد استقلال روشنفکر، ميعاد با شرييعتی، رنج های ما(مجموعه داستان)، کتاب شناسی و مقاله شناسی آثار منتشر شده درباره دکترشريعتی، بازگشت شازده کوچولو، و مقالات گوناگون در نشريات و سايت های ايننترنتی. سردبير نشريه هبوط از سال 1369 تا 1378(چاپ سوئد)

فريد مرجائي جنبش ملي ،‌جنبش اسلامي و جمهوريت







فريد مرجائي
جنبش ملى ، جنبش اسلامى و جمهوريت
سخنرانى پيش از خطبه نماز جمعه (۲۳ دى) حجت الاسلام روح الله حسينيان از اين نظر قابل تامل است كه در گفت وگوى عمومى و بحث روز، در حين آزادى بيان و تنوع آرا و سليقه، نمى بايست كه اختلافات گذشته را تشديد كرد. قابل تقدير است كه حجت الاسلام حسينيان از مجاهدت ها و تعهد شهيد نواب صفوى به آرمانش تجليل مى كنند، ولى تنها مشكلى كه به نظر مى رسد اين است كه ايشان چرا ديگر مبارزان راه آزادى و دموكراسى مثل دكتر مصدق و جبهه ملى را مورد حمله سياسى و انتقاد شديد قرار مى دهند. آيا صلاح است كه در اين شرايط حساس مقابله با قدرت هاى خارجى، به اختلافات گذشته و سوءتفاهم ها دامنه زد؟ آيا نبايد با تلاش معكوس، به خاطر وحدت اهداف ملى به انسجام ملى پرداخته و پشتيبانى نيروهاى متنوع سياسى را جلب كرد؟
شهيد مجتبى ميرلوحى ( نواب صفوى) فردى مبارز، مومن، پرجاذبه و كاريزماتيك بود. وى در حين تحصيل در هنرستان صنعتى آلمانى ها، در حوزه علميه اى كه در محلشان قرار داشت به عنوان طلبه مشغول فراگيرى علوم حوزوى شد. در زمان كارش در شركت نفت آبادان، نواب صفوى شخصاً به طور مستقيم فعاليت و نفوذ استعمارى انگليس را تجربه كرد. وى به دليل فعاليت سياسى عليه ستمكارى كارفرماى انگليسى در بين كارگران نفت، مجبور به فرار از آبادان شد و به نجف براى تحصيل رفت. نواب و گروه فدائيان اسلام در مبارزه عليه استعمار انگليس و استبداد داخلى نقش مهمى ايفا كردند. ولى برخلاف آنچه حجت الاسلام حسينيان گفتند نهضت ملى شدن صنعت نفت نتيجه فعاليت هاى آزاديخواهانى بود كه حركت خود را از جنبش تنباكو، قيام مشروطيت شروع كرده و در سال ۱۳۳۱ با حركت احزاب و گروه هاى مختلفى از جمله فدائيان اسلام به شكوفايى رسيد. براى بررسى اينكه كدام حزب يا گروه عمده ترين نقش را در ملى شدن صنعت نفت داشتند، نياز به تحقيق تاريخى و سياسى آن دوران است. به نظر مى رسد كه از انصاف دور است كه دولت دكتر مصدق و جبهه ملى را به عهدشكنى متهم كنند. جا دارد كه تريبون هاى رسمى از سوءتفاهم ها و اختلافات فرقه اى دورى جسته و تلاش براى نزديك شدن همه نيروهاى ملى و مذهبى بكنند. در حقيقت اين اواخر در ادبيات سياسى روز سوءتفاهمى هم در مورد واژه «ملى» پيش آمده است. در طول زمان و با سپرى شدن مراحل مختلف تاريخى، مفاهيم و واژه ها بار معانى شان، چه فرهنگى و چه سياسى، تغيير مى كند. مفاهيم و واژه ها همچون ظرفى هستند كه تجربيات تاريخى محتوا و فرهنگ سياسى شان را دستكارى مى كند. با روشمندى تاويل و هرمنوتيك شايد بتوان مفاهيم را حتى المقدور به جايگاه تاريخى خودشان نشاند. (براى بحث و رابطه بين «متن»، «تاريخ» و «مفهوم» رجوع كنيد به ققنوس عصيان، انديشه دكتر شريعتى ص ۲۲) مى توان گفت كه معنى و بار سياسى واژه «ملى» در خلاء تاريخى شكل نگرفته است، بلكه در تجربه تاريخى جنبش «ملى» شدن صنعت نفت جهت و بار مشخص پيدا كرده است. بدين صورت واژه «ملى» يك تركيب- تعريف ضداستعمارى و ضدسلطه پيدا كرد، و نه يك جهت ضدمذهب. برخلاف استنباط خيلى، در تاريخ مبارزات ملى، منظور از واژه «ملى» يك بينش ناسيوناليستى- شوونيستى و يا پان ايرانيستى نبوده، بلكه معنى اصلى اش را در تجربه مبارزه ضداستبدادى كسب كرد. دقيقاً به همين خاطر قرار گرفتن در فرهنگ سياسى ضداستعمارى، مفهوم «ملى»، معانى و تمايلات جهان وطنى نيز داشته است. نه تنها دولت دكتر مصدق كنسولگرى اسرائيل را تعطيل كرد، بلكه در سفرش به مصر الگويى شد براى ملى كردن كانال سوئز. و حتى رهبران جنبش كشورهاى غيرمتعهد نيز از اصل «موازنه منفى» وى الهام گرفته بودند.
در جنبش فراگير ضداستعمارى ملى شدن صنعت نفت، بعضى از رهبران، روحانى و بعضى از آنها سكولار بودند. در رودررويى با انگليس و دربار، آنهايى كه به اقتدار ملى و دموكراتيك معتقد بودند، «ملى» به حساب مى آمدند. در اين عزم «ملى» رهبران سكولار و مذهبى هردو در صف ضدديكتاتورى بوده و در جهت توانمندى جامعه مدنى حضور داشتند. از يك طرف در جبهه ملى بعضى شخصيت ها و نيروها تمايلات مذهبى داشته و از طرف ديگر به رغم آنكه سلسله مراتب روحانيت سنتى و توليت قم نسبت به مبارزه ملى شدن نفت و كودتاى ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ خنثى و منفعل بوده، عده بسيارى از روحانيون متعهد به جنبش «ملى» پيوسته بودند، افرادى چون آقاى آيت الله سيدمحمدتقى خوانسارى، آيت الله شيخ بهاالدين محلاتى، آيت الله ابوالقاسم كاشانى، آيت الله سيدابوالفضل و سيدرضا زنجانى. به عنوان مثال دكتر آيت الله مهدى حايرى فرزند شيخ عبدالكريم حايرى يزدى، در انتخابات دوره هفدهم مجلس كانديد مليون از يزد بود. همچنين، برادران امام ، آيت الله پسنديده و آقاى هندى نيز سمپاتى به نهضت ملى داشتند. مليون هميشه اين بزرگواران را رهبران معنوى جنبش «ملى» مى دانستند. درخواست و تقاضاى اين افراد بيشتر از نوع الهيات رهايى بخش بوده و نه دين حكومتى و يا اجراى موبه موى احكام شريعت به وسيله دولت مصدق كه مشغول كشمكش با عوامل اجنبى و امپرياليسم بود. مفاهيم «ملى» و«مذهبى» درآن دوره در تضاد با يكديگر نبوده و در حقيقت مفاهيم و حتى تشكيلات «ملى» و «اسلامى» در مبارزات ضداستعمارى همواره به هم گره خورده بودند. قابل ملاحظه است كه گروه فدائيان اسلام، يك واژه اسلامى براى نام نشريه خود برنگزيدند بلكه آن را «نبرد ملت» نام نهادند. به عنوان مثالى ديگر، آقاى احتشام رضوى برادر همسر شهيد نواب صفوى از اعضاى جوانان « حزب مردم ايران» بود. وى مقدمات ملاقاتى را بين محمد نخشب يكى از رهبران حزب مردم ايران و شهيد نواب صفوى فراهم مى سازد. مرحوم نخشب اميدوار بود كه بتواند مواضع دكتر مصدق را در شرايط بهترى روشن كند. تفكيك مفاهيم «ملى» و « اسلامى» در شرايط تحولات امروز در اذهان رخ داده است. شكاف و تنشى كه اكنون بين مقولات « اسلاميت» و «مليت» پيش آمده، در يك خلاء تاريخى نيست بلكه در گرو تجربه تاريخى ۲۷ سال گذشته است. از نظر روشمندى تاويل و هرمنوتيك نمى بايست كه موضوعيت و استنباط امروز را كه در واكنش به پديده هاى سياسى امروز است، به دوره ديگرى از تاريخ انتقال دهيم.قطعاً در زير چتر مبارزه ضداستعمارى با انگليس و آمريكا، همه تشكيلات و عناصر به يك اندازه دموكراتيك و پلوراليست نبودند. بعضى بيشتر و بعضى كمتر تمايلات اقتدارگرايى و جزم انديشى از خود نشان مى دادند. به همين علت تشكيلات سومكا و پان ايرانيست نمى توانستند در ائتلاف مردمى «جبهه ملى» قرار گيرند. طبيعتاً، همين تنوع در حوزه تشكيلات مختلف مذهبى هم موجود بود. شكى در اين نيست كه جهان بينى، منش و نسخه اجتماعى شهيد نواب صفوى و فدائيان اسلام با دكتر مصدق و جبهه ملى متفاوت بود. به طور كلى اختلاف نظر بر سر اولويت ها و اجراى احكام شرعى بود. جبهه ملى و دكتر مصدق نسبت به فدائيان عهدشكنى نكرده، چون قولى در مورد اجراى احكام شرعى به آنها داده نشده بود. در اعلاميه اى ۵ روز بعد از كودتاى ۲۸ مرداد، فدائيان اسلام نه تنها كودتا را محكوم نكرده، ولى به دولت كودتا اجراى احكام شرعى را توصيه مى نمايد و فقط دولتى را غاصب مى داند كه احكام و اصول شرعى را رعايت ننمايد. (از كتاب جمعيت فدائيان اسلام) افراد جبهه ملى و دكتر مصدق نمى توانستند قول اجراى كامل احكام اسلامى را به گروه فدائيان داده باشند، زيرا كه آن عمل با تركيب و ذات دموكراتيك و كثرت گرايى آنها دچار تضاد كامل مى بود. قطعاً بخشى از جامعه خواستار اجراى « احكام شريعت» بودند، ولى درعين حال، بخش هايى طالب آن برنامه اجتماعى نبودند و دولت دموكراتيك دكتر مصدق اگر با التزام آن را به كل جامعه تحميل مى كرد، دچار اقتدارگرايى از نوع ديگر مى گشت. دولت مصدق از طرف مردم راى آورده و وكالت پيدا كرده بود كه دموكراسى را گسترش داده و نفت را براى ايران از چنگ انگليس خارج كند. در همين راستا، امروز براساس همان مفاهيم مردم سالارى (دموكراتيك)، گروه هاى متاثر از نهضت ملى، مشروعيت و فلسفه وجودى «جمهوريت» را در «جمهور» مردم و اقتدار مدنى مى بينند. به عبارت ديگر شكل حكومت را براساس يك سيستم ارزشى و اصولى توجيه مى كنند.

درانتخابات دوره شانزدهم مجلس، دربار و نيروهاى استعمار، نگران از پلت فورم مليون براى جلوگيرى از راه يافتن نمايندگان واقعى مردم دست به تقلب و تعويض صندوق هاى راى در مسجد سپهسالار زدند. بعد از رسوايى مقامات دربار و انحلال آن انتخابات، تعداد چشمگيرى از نمايندگان ملى در انتخابات مجدد به مجلس شانزدهم راه يافتند. ولى بسيج براى افشاى تقلبات و حمايت از نمايندگان مردم، حاصل تلاش همه گروه ها و احزاب بود، مثل «سازمان نگهبانان آزادى»، به عنوان مثالى ديگر، سه تن از طلاب جوان مدرسه سپهسالار فعال در جريان كشف تقلبات، آقايان مشفق، ديوسالار و شريعتمدارزاده از فعالين حزب مردم ايران بودند.قابل درك است كه روش مطلق گرايى فدائيان اسلام با شعارهاى حاد، تماميت خواه و آوانتوريست در صف مبارزين و مليون شكاف انداخته و به موفقيت يك ائتلاف فراگير و منسجم صدمه مى زد. دكتر مصدق به طور شديدى پايبند قانون بوده و در اجراى آن سعى مى كرد كه استثنا قائل نشود. به همين جهت در آزادى شهيد نواب صفوى از زندان گامى برنداشت. وى معتقد بود كه در برابر قانون همه افراد جامعه برابرند. طبق اين تعهد به قانون مدارى در دوران جوانى پايان نامه تحصيلى خود را در مورد «كاپيتولاسيون» نوشته، و اظهار داشته بود كه اتباع خارجى نبايد در مقابل قانون استثنا باشند. به علاوه دكتر مصدق دخالت در آزاد كردن نواب صفوى را دخالت قوه مجريه در قوه قضائيه و در جهت زير پا نهادن تفكيك قوا مى ديد. به نظر مى رسد از انصاف به دور است كه مصدق جزء افرادى معرفى شود كه بعدها به نهضت ملى كردن نفت پيوستند. در حقيقت دكتر مصدق از سال ۱۳۲۲ مسئله نفت را مطرح كرده و مستقيماً و قوياً با دادن امتياز به دول استعمارى خارجى مخالفت ورزيده بود. و در سال ۱۳۲۸ در جلسه اى در منزل مرحوم نريمان نزد رهبران جبهه ملى، دكتر حسين فاطمى جزئيات چگونگى ملى شدن نفت را مطرح كرد. در اينجا بايد اضافه كنم كه در مرحله بعدى بر سر موضوع اجراى احكام شرعى، فدائيان اسلام با آيت الله كاشانى مسئله پيدا كرده و مقابله كردند، زيرا همانطور كه اشاره شد آقاى كاشانى فعاليتشان را در بستر سياسى ضداستعمارى و اقتدار ملى مى ديدند. آيت الله كاشانى تا آخرين لحظه به اقتدار ايران و ملى بودن نفت ايمان داشتند. بعد از كودتاى ۲۸ مرداد، در مجلس فرمايشى دوره هجدهم قرارداد كنسرسيوم به نوعى باز امتياز نفت را به انگليس و آمريكا واگذار مى كرد. آيت الله كاشانى به آن قرارداد ننگين اعتراض كرده و اعلاميه اى عليه كنسرسيوم صادر كردند. چون پست و تلگراف از صدور اعلاميه خوددارى مى كرد، تلگراف از لبنان به سازمان ملل فرستاده شد. در مجلس هجدهم فقط دو نماينده با شجاعت به قرارداد كنسرسيوم اعتراض كرده و راى مخالف دادند، آقايان درخشش و سيدمصطفى كاشانى فرزند مرحوم آيت الله كاشانى بودند. بعد از كودتا، مليون از اعدام شهيد نواب صفوى بسيار متاثر شده و «نهضت مقاومت ملى» با صدور اعلاميه اى، به آن واقعه شديداً اعتراض كرد. اكنون در حالت بحرانى و رودررويى با قدرت هاى خارجى اميد است كه مردم و نيروهاى سياسى متعهد به اقتدار ملى از تريبون هاى مختلف به اتحاد و يكپارچگى دعوت شوند، و نقش احزاب و حركت هاى مختلف باز كمرنگ نگردد.

دفتر تحكيم وحدت شوراس صنفي شده است علي شكوري‌راد

علي شكوري‌راد: دفتر تحكيم وحدت امروز شوراي صنفي سياسي شده است "عبور از خاتمي" و "اصلاح قانون اساسي" بدترين شعارهايي بود كه از دفتر تحكيم شنيده شد
سرويس: سياسي 1384/11/10 01-30-2006 13:09:20 8411-05715: کد خبر
خبرگزاري دانشجويان ايران - تهران سرويس: سياسي
شكوري‌راد، عضو سابق دفتر تحكيم وحدت گفت: به نظر من دفتر تحكيم وحدتي وجود ندارد. در حقيقت تنها يك مجموعه اين نام را حمل مي‌كند. دفتر تحكيم وحدت مورد نظر من مجموعه‌اي از سال 58 تا 77 است كه به آن افتخار مي‌كنم.
به گزارش خبرگزاري دانشجويان ايران(ايسنا) علي شكوري‌راد طي سخناني تحت عنوان " بررسي نقش جنبش دانشجويي" كه از سوي جبهه مشاركت برگزار شد، با اشاره به دهه 60 اين دهه‌ي را پرحادثه‌ توصيف كرد و يادآور شد: ابتداي اين دهه با انقلاب فرهنگي، جنگ، بركناري اولين رييس‌جمهور، يك دست شدن طرفداران انديشه‌اي امام(ره)آغاز شد و پايان يافتن اين دوره مقارن بود با پايان جنگ، آغاز دوران بازسازي و رحلت حضرت امام(ره) و حاكميت يك دست جناح راست در كشور. در آن زمان هرچند كه شهرهاي كوچك دانشگاه نداشتند، اما دانشجويان داراي آينده‌ي روشني بودند و دغدغه معاش نداشتند.
وي ادامه داد: به لحاظ اجتماعي در دهه‌ي 60 دانشجو بودن مقارن بود با عزت در جامعه، به خصوص در دانشجويان مسلمان، اسطوره دانشجويان پيرو خط امام به قدري قوي بود كه اين افراد به شدت در ميان مردم محبوب بودند. به لحاظ سياسي نيز پس از انقلاب فرهنگي و تعطيلي دانشگاه‌ها عده‌ي كمي از دانشجويان در دانشگاه حضور داشتند و انقلاب فرهنگي ر اپيگيري مي‌كردند. عده‌اي ديگر به نهادهاي انقلاب رفته و عده‌اي هم كه با انقلاب سازگاري نداشتند به دنبال كار خود رفتند. در اين دوره دانشگاه فعالي كه حركت دانشجويي در آن وجود داشته باشد نداشتيم. دانشجويان در مراكز مختلف فعاليت مي‌كردند؛ دانشجويان سياسي چپ به مراكز مربوط به خود رفته و برخي دانشجويان مسلمان به حوزه‌ها رفتند و دروس حوزوي خواندند، اما اتفاق مهمي كه در اين دوره افتاد ورود سازمان مجاهدين خلق به فاز نظامي و بركناري بني صدر بود كه اين دو اتفاق همزمان شدند و در نتيجه فضاي كشور راديكال شد. به همراه اين سازمان كه فعاليت‌هاي زيرزميني خود را آغاز كرده بود ساير گروه‌هاي سياسي چپ هم زيرزميني شدند و عده‌اي نيز - مانند چريك‌هاي فدايي خلق- در اين فضا براي تبري از مبارزه مسلحانه از جمهوري اسلامي دفاع مي‌كردند.
عضو سابق دفتر تحكيم وحدت افزود: با بازگشايي دانشگاه‌ها دو بحث مطرح شد؛ يكي پاكسازي دانشگاه از دانشجوياني كه وابسته به گروه‌هاي سياسي معاند بودند و ديگري گزينش در كنكور براي جلوگيري از ورود دانشجويان معاند به دانشگاه‌ها. لذا در سال 61 با بازگشايي دانشگاه‌ها، فضاي دانشگاه به لحاظ سياسي يكدست شد؛ فعاليت‌هاي سياسي به كنار رفت و در اين فضا تنها انجمن‌هاي اسلامي بودند كه به همراه نهاد جديدي تحت عنوان جهاد دانشگاهي فعاليت مي‌كردند.
وي خاطرنشان كرد: انجمن‌هاي اسلامي شامل دانشجويان مسلمان و به لحاظ فكري تابع انديشه حضرت امام(ره) بودند. اين انجمن‌ها پايگاه اجتماعي بسيار قويي داشتند اما فعاليت سياسي نمي‌كردند. اولين رقابت سياسي دانشجويان با ورود آن‌ها به عرصه‌ي انتخابات شكل گرفت و در انتخابات مجلس دوم دانشجويان براي جامعه‌ي روحانيت مبارز و حزب جمهوري اسلامي رقيب شدند.
عضو سابق دفتر تحكيم وحدت سال 62 را دوره تعبدي براي دانشجويان خواند و ادامه داد: دانشجويان خط امامي پس از تسخير لانه‌جاسوسي و بازگشايي دانشگاه‌ها به سپاه، بسيج، كميته‌هاي انقلاب و برخي دستگاه‌هاي دولتي رفتند. هنوز مفهوم چپ و راست در جامعه شكل نگرفته بود. دانشجوياني كه در انتخابات شركت كردند گرايش مختصري به چپ داشتند. چون جامعه فضاي يكدست سياسي داشت در آن انتخابات دانشجويان توفيق پيروزي پيدا نكردند، اما فضا براي فعاليت سياسي بازتر شد. البته نارحتي‌هايي هم به وجود آمد.
اين فعال سياسي ادامه داد: سال 67 و با آغاز به كار مجلس سوم دانشجويان عملا در جايگاه رهبري سياسي انديشه چپ قرار گرفتند، اين با جنگ و برآورده كردن نيازهاي اين مقطع از سوي دولت هم‌زمان بود. تا اين سال دانشجويان حامي نخست‌وزير تلقي مي‌شدند و نخست وزير نيز از ان‌ها حمايت مي‌كرد. در سال‌هايي كه وارد فاز انتخاباتي مجلس سوم مي‌شديم، دفتر تحكيم وحدت، خانه‌ي كارگر و انجمن اسلامي معلمان براي معرفي كانديدا براي اين مجلس اقدام كردند كه خانه‌ي كارگر در ائتلاف با دانشجويان، ائتلافي تحت عنوان محرومين و مستضعفين شكل داده و براي اعلام نام كانديدا يشان به مجلس سوم آماده شدند.
شكوري‌راد با بيان اين كه " دانشجويان آن زمان كه وارد عرصه‌ي سياسي شدند فاقد تجربه‌ي سياسي بالا بودند" گفت: اين دانشجويان ادعاي رهبري جنبش چپ را داشتند كه موجب شد جريان دانشجويي در سال 70 تا 72 تاوان آن را پس دهد؛ سعي كردند نقش يك حزب سياسي را ايفا كنند اما چون نتوانستند ضربه خوردند.
وي دانشجويان اين دوران را بر دو محور پيرو عدالت و آزادي تقسيم كرد و افزود: گروهي به آزادي ليش از عدالت پايبند بودند.اين گروه تحت عنوان راست مدرن برنامه‌هاي آقاي هاشمي را پيش بردند كه در دوره‌ي آن‌ها فاصله طبقاتي رشد كرد. گروهي هم بودند كه هيچ كدام - نه ازادي و نه عدالت - را قبول نداشتند و شامل راست سنتي مي‌شدند. گروهي نيز هم به آزادي و هم به عدالت معتقد بودند و به عنوان گروه چپ شناخته مي‌شدند.
اين فعال سياسي در بيان روايت تاريخي خود از گذشته جنبش دانشجويي ادامه داد: دانشجويان ارتباط نزديكي با آيت‌الله منتظري داشتند تا جايي كه در سال 67 مطرح شد كه شوراي نمايندگان آيت‌الله منتظري در دانشگاه يك نفر دانشجو را به عضويت مي‌پذيرد لذا دانشجويان نمايندگان خود را ارائه دادند اما اين موضوع با مخالفت آيت‌الله گيلاني، آيت‌الله محفوظي و آيت‌الله جنتي روبرو شد و همان موقع عدم حمايت آيت‌الله منتظري از دانشجويان و سنگ روي يخ شدن دفتر تحكيم وحدت مساله ايجاد كرد.
وي با بيان اين كه " در آن زمان انتخابات آزاد دانشجويي وجود نداشت" انجمن‌هاي اسلامي آن زمان را انجمن‌هايي آرمان‌گرا توصيف كرد و افزود: در انتخابات‌ نوعا دانشجويان چپ برنده مي‌شدند البته برخي از انجمن‌هاي اسلامي مانند دانشگاه علم و صنعت راست بودند و از همان ابتدا ساز مخالف زدند و در تسخير لانه جاسوسي شركت نكردند و در برهه‌اي دفتر تحكيم وحدت را با چالش‌هاي زيادي روبرو كردند. پس از انتخابات سال 62 عقبه تفكر چپ در دفتر تحكيم وحدت آشكار شد. با تشكيل انجمن اسلامي دانشجويي توسط طبرزدي، جامعه اسلامي دانشجويان - كه غيررسمي بودند - نيز تشكيل شد و در سال 69 - 70 شوراي عالي انقلاب فرهنگي آن‌ها را به رسميت شناخت.
اين عضو سابق دفتر تحكيم وحدت گفت: دفتر تحكيم وحدت از ادعاي رهبري سياسي آسيب ديدند و هم‌چنين جريان جريان دانشجويي نتوانست همپاي فعاليت جامعه پيش برود.
وي هم‌چنين به رسميت نشناختن تكثر در دانشگاه‌ها را يكي از عوامل مهم عدم موفقيت دفتر تحكيم وحدت عنوان كرد و گفت: از انتخابات مجلس چهارم دفتر تحكيم وحدت دچار تعارضات دروني شد كه با ارائه ليست 30 نفره و عدم موافقت شوراي نگهبان به دليل تصويب نظارت استصوابي ناگزير به تحريم انتخابات شدند.
وي طولاني شدن ادعاي رهبري سياسي و ديدگاه‌هاي اين فعاليت را يكي از انتقادات مهم به دفتر تحكيم وحدت خواند و گفت: پس از دوم خرداد دوباره به ادعاي رهبري سياسي بازگشتيم كه انتقاد من به دفتر تحكيم وحدت اين بود كه اشتباهات گذشته خود را تكرار نكنند. دانشجوياني كه در دوم خرداد 76 به اوج رسيدند باز با پاي خود به جايگاه خود بازنگشته و زمين خوردند.
در ادامه‌ي اين جلسه يكي از حاضران از شكوري‌راد پرسيد " اگر بخواهيد توبه كنيد چه مي‌گوييد" كه اين عضو سابق دفتر تحكيم وحدت گفت: در دهه‌ي 60 هيچ كدام از كارهايمان را خيانت به مردم و يا ضايع شدن حق آنان نمي‌دانم كه بخواهم توبه كنم. دفاع من از عملكردهايمان كلي بود. در قضيه كوي دانشگاه مشاور وزير بهداشت بودم و تمام تلاش خود را كردم حتي در اولين فرصت در كوي حاضر شدم اما متاسفانه به دليل اشتباهاتي كه بر كوي دانشگاه متردد شد و گروه‌هاي خودسر محكوم نشدند كاري از پيش نرفت. به قول آقاي خاتمي كوي دانشگاه تاوان پيگيري قتل‌هاي زنجيره‌يي بود.
وي همچنين در پاسخ به سوال احمد آدينه‌وند عضو شوراي مركزي دفتر تحكيم وحدت كه انتقادات شكوري‌راد نسبت به دفتر تحكيم وحدت را يادآور شد و از او در اين مورد توضيح خواست، گفت: معتقدم دوم خرداد نو شدن انقلاب اسلامي بود. متاسفانه در آن زمان دفتر تحكيم وحدت گيج شد و با ديد بلند نگاه كرد، شعار عبور از خاتمي و اصلاح قانون اساسي بدترين شعارهايي بود كه از دفتر تحكيم وحدت شنيده شد، معتقدم اگر دفتر تحكيم وحدت در جايگاه خود و چارچوب خود قرار بگيرد بهتر است. دفتر تحكيم وحدت امروز شوراي صنفي سياسي شده است. من دفتر تحكيم وحدت امروز را به رسميت نمي‌شناسم.
شكوري‌راد انتقاد خود را اين‌گونه ادامه داد: بدترين كاري كه دفتر تحكيم وحدت كرد معرفي كانديدا به انتخابات ميان دوره‌اي بود. دفتر تحكيم وحدت خود را فداي كسي كرد كه مي‌خواست كانديدا شود كه كانديداي خاص او رد صلاحيت و به اعتراضات 11 اسفند كشيده شد، درست در شرايطي كه اصلاحات به نرمي پيش مي‌رفت.
انتهاي پيام

یکشنبه، بهمن ۰۹، ۱۳۸۴

منتظري و حكم 67 مصاحبه با نيوزويك


يكشنبه 9 بهمن 1384
‏مشروح مصاحبه خبرنگار هفته نامه نيوزويك ‏ ‏با آيت الله منتظري
يادم هست وقتي كه آقايان نامه از آيت الله خميني براي اعدام مجاهدين‏ ‏خلق گرفتند، بعد نامه دومي را براي اعدام كمونيست ها از ايشان گرفتند،‏ ‏آقاي خامنه اي - آن روز رئيس جمهور بود - داخل همين خانه به من گفت:‏ ‏"يك عده آمده اند به من گفته اند از امام يك نامه گرفته اند براي اعدام‏ ‏كمونيست ها، و خيلي كار بدي است." گفتم: "آن روز كه نامه گرفتند‏ ‏مجاهدين خلق را كه بالاخره مسلمان بودند اعدام نمايند و دو هزار و‏ ‏هشتصد نفرشان را اقلا اعدام كردند چطور شما آن را هيچ نگفتي؟" ايشان‏ ‏گفت : "مگر نامه ديگري نوشته اند؟"


‏بسمه تعالي ‏ ‏‏ ‏خبرنگار: با توجه به اينكه حضرتعالي يكي از بنيانگذاران حكومت‏ ‏جمهوري اسلامي هستيد آن حكومتي كه شما پيش خودتان در اوائل‏ ‏انقلاب فرض مي‎كرديد، اين حكومت كه الان هست همان است يا اگر‏ ‏نيست چه فرقي با آن دارد؟‏ ‏آيت الله منتظري : اعوذ بالله من الشيطان الرجيم - بسم الله الرحمن الرحيم‏ ‏و به نستعين .‏ ‏متأسفانه آن حكومتي كه آيت الله خميني در پاريس به مردم وعده مي‎داد ما‏ ‏هم در ايران براي آن تبليغ مي‎كرديم آن گونه كه مي‎خواستيم نشد. اگر يادتان‏ ‏باشد شعاري كه مردم مي‎دادند و خود آيت الله خميني هم به مردم‏ ‏مي‎گفتند: "استقلال ، آزادي و جمهوري اسلامي " بود. آزادي معنايش اين‏ ‏نيست كه فقط مسئولين آزاد باشند هر چه مي‎خواهند بگويند و انجام دهند،‏ ‏معنايش اين است كه مردم حرفشان را بتوانند بزنند. ما مي‎بينيم كه مولا‏ ‏اميرالمؤمنين (ع ) وقتي كه حكومت پيدا كردند با اينكه ايشان معصوم بودند‏ ‏فرمودند: "فلا تكفوا عن مقالة بحق او مشورة بعدل فاني لست في نفسي بفوق‏ ‏ان أخطيء و لا آمن ذلك من فعلي الا ان يكفي الله " (خطبه 216 نهج البلاغه ) باز‏ ‏نداريد خودتان را از گفتار حق و مشورت عادلانه ، زيرا من ذاتا بالاتر از خطا‏ ‏نيستم و از آن در كار خود ايمن نمي باشم مگر خدا مرا كفايت نمايد.‏ ‏اگر كسي به عنوان نصيحت چيزي بگويد، آقايان با او خيلي تند برخورد‏ ‏مي‎كنند. اگر يادتان باشد اينجانب يك سخنراني به مناسبت سيزده رجب‏ ‏- سال 1376 - در اين حسينيه كردم و به عقيده خودم اين سخنراني دفاع از‏ ‏انقلاب و اسلام و آيت الله خميني بود، متجاوز از پنج سال مرا در همين خانه‏ ‏محصور كردند. و از آن روز تا حالا هشت سال است درب اين حسينيه را‏ ‏بسته اند. حسينيه اي كه داخلش درس فقه گفته مي‎شد، مراسم سوگواري‏ ‏ائمه (ع ) انجام مي‎شد. فقط عكس آيت الله خميني و آقاي خامنه اي را به‏ ‏ديوار اين حسينيه زده اند و در آن را بسته اند. خانه اي در اصفهان دفتر بنده‏ ‏بود و آنجا درس ، بحث ، مباحثه و مسائل ديني گفته مي‎شد، دادگاه ويژه‏ ‏روحانيت جلويش را گرفت ، يكي از قضات دادگاه ويژه حكم كرده كه خانه‏ ‏فروخته شود و به نفع آنها مصادره شود. خانه اي هم در مشهد دفتر من بود،‏ ‏آن را هم توقيف كرده اند. در حالي كه آنجا فقط درس و بحث و مباحثه بود.‏ ‏وقتي كه با بنده كه به قول شما خود از پايه گذاران نظام بوده ام اين گونه‏ ‏برخورد مي‎شود، واي به حال ديگران .‏ ‏در زمان اميرالمؤمنين (ع ) افراد عليه خود حضرت شعار مي‎دادند. عبدالله‏ ‏بن كواء در نماز عليه خود ايشان شعار داد، اصحاب و حضرت نگفتند‏ ‏بگيريد و با آنها برخورد كنيد. حضرت امير مادامي كه خوارج قيام مسلحانه‏ ‏نكردند و دست به كشتن نزدند با آنان برخورد نكرد، ما اصلا جايي نداريم كه‏ ‏در زمان پيغمبر(ص ) يا اميرالمؤمنين (ع ) كسي را به عنوان مخالف سياسي‏ ‏بازداشت و محاكمه كرده باشند، بازداشت سياسي و محاكمه سياسي در‏ ‏صدر اسلام نداشتيم . در زمان ما آقاي گنجي حرف زده و مطلب نوشته‏ ‏است ، قيام مسلحانه كه نكرده ، اسلحه هم كه ندارد، چند سال او را در زندان‏ ‏به حال بد و گاه در انفرادي نگه داشته اند و حتي حقوق بشر و زنداني نسبت‏ ‏به او رعايت نشده است . اينجانب كه يكي از پايه گذاران انقلاب بودم‏ ‏سالهاست از حقوق سياسي محروم مي‎باشم و اموال مرا مصادره مي‎كنند و‏ ‏هيچ روزنامه اي جرأت ندارد يك كلمه از من بنويسد، آيا اين معناي آزادي‏ ‏است ؟! آن آزادي كه مي‎خواستيم اين بود؟!‏ ‏شعار مردم "جمهوري اسلامي " بود. آيت الله خميني مي‎فرمودند:‏ ‏"جمهوري اسلامي نه يك كلمه كم نه يك كلمه زياد". و خود ايشان بارها‏ ‏مي‎فرمودند: "ميزان رأي ملت است ". جمهوري يعني حكومت مردمي .‏ ‏اسلامي هم يعني حكومت بر اساس موازين اسلام . اين خواسته همه بود.‏ ‏حالا مي‎گويند: آيت الله خميني (ره ) به جمهوريت نظر نداشته است .‏ ‏نمي دانند كه اين توهين به آيت الله خميني (ره ) است . معنايش اين است كه‏ ‏آيت الله خميني خداي ناكرده آدم دروغگويي بود، كه جمله اي را به مردم‏ ‏القا مي‎كرد ولي مقصود واقعي اش نبود; مي‎گفته "ميزان رأي ملت است " ولي‏ ‏با مردم صادق نبوده است . من يادم هست ايشان در پاريس گفتند: "حتي‏ ‏كمونيستها در اظهار نظر آزادند". يعني فقط كساني كه قيام مسلحانه بكنند‏ ‏بايد با آنها برخورد بشود. مردم بايد آزاد باشند و حرفشان را بزنند. حال آن‏ ‏كه من مسلمان يك صحبت كردم بيش از پنج سال محصور و اموال من هنوز‏ ‏هم در توقيف آقايان است . هنوز هم از حقوق شهروندي محرومم .‏ ‏چند روز گذشته آقاي رئيس جمهور گفت : حقوق بشر در ايران رعايت‏ ‏مي‎شود. اين سخنان براي من وقتي مي‎شنوم به طنز شبيه تر است . وقتي‏ ‏مي‎بينم با حقوق امثال من اين گونه برخورد مي‎كنند و مرا از حقوق خودم‏ ‏محروم مي‎كنند چگونه باور كنم حقوق ديگران را تضييع نمي كنند. بالاخره‏ ‏به شعارهايي دلشان را خوش كرده اند، و الان هم به اسم آيت الله خميني هر‏ ‏كاري مي‎خواهند مي‎كنند. در صورتي كه بر خلاف نظر ايشان است . به اسم‏ ‏اسلام كارهايي را انجام مي‎دهند و در نتيجه نسل جوان از اسلام هم زده‏ ‏شده اند. اسلام دين رحمت و عطوفت است . قرآن 114 سوره دارد، 113‏ ‏سوره اولش (بسم الله الرحمن الرحيم ) است ، يعني به نام خداوند بخشنده‏ ‏مهربان . قرآن به پيغمبر(ص ) مي‎گويد: (فبما رحمة من الله لنت لهم ولو كنت‏ ‏فظا غليظ القلب لانفضوا من حولك فاعف عنهم واستغفر لهم و شاورهم في‏ ‏الامر) در اثر رحمت خدا اي پيغمبر تو نرمخو هستي ، اگر غليظ و خشن‏ ‏بودي مردم از تو دور و پراكنده مي‎شدند، مردم را عفو كن ، طلب مغفرت‏ ‏برايشان بكن - لابد آدمهايي را كه كار خلاف كرده اند مي‎گويد ببخش - با اينها‏ ‏در امور هم مشورت كن . يعني مخالفين را ببخش و با آنها مشورت كن . اين‏ ‏دين اسلام است اما متأسفانه با مثل آقاي اكبر گنجي كه اظهارنظراتي كرده‏ ‏است اين گونه برخورد مي‎كنند، و همه دنيا اعتراض مي‎كنند و كسي هم گوش‏ ‏نمي دهد.‏ ‏من براي خودم نمي گويم ، حقوق ديگران هم به بهانه هاي مختلف از دست‏ ‏مي‎رود. وكيل دادگستري را مي‎گيرند زندان مي‎كنند براي اينكه از محكومين‏ ‏سياسي دفاع كرده است . يك آدم دانشمندي را كه سالها خدمت كرده به‏ ‏بهانه هايي زندان مي‎كنند.‏ ‏آن حكومتي كه ما مي‎خواستيم اين نبود. حالا اميدواريم ان شاءالله مسئولين‏ ‏كمي به فكر بيفتند تجديد نظر كنند و ببينند نسل جوان را دارند از دست‏ ‏مي‎دهند. يك جوري رفتار بكنند كه نسل جوان نسبت به اسلام بيشتر از اين‏ ‏بدبين نشوند.‏ ‏‏ ‏خبرنگار: آيا به نظر شما نشانه هايي از اين تجديدنظر و تفكر جديد بين‏ ‏مسئولين ديده مي‎شود؟‏ ‏آيت الله منتظري : نه ظاهرا; من كه نديدم . اگر بود علامتي پيدا بود. در هر‏ ‏حال تا مادامي كه در كارها تجديدنظر نكنند وضع همين است و خطرناك هم‏ ‏هست . ان شاءالله خدا به دل مسئولين بيندازد كه در درونشان تغيير يابند.‏ ‏‏ ‏خبرنگار: سؤال ديگر اين است كه به نظر بسياري از صاحب نظرها بحران‏ ‏اصلي كه در حال حاضر گريبان گير جمهوري اسلامي هست بحران‏ ‏مشروعيت است ، آيا به نظر شما اين نظر درست است ؟ اگر درست است‏ ‏دليل آن چيست ؟‏ ‏آيت الله منتظري : براي اينكه مشكل مشروعيت پيش نيايد حكومت بايد بر‏ ‏اساس خواست مردم باشد. خود پيغمبراكرم (ص ) با اينكه در قرآن كريم‏ ‏آمده است : (النبي أولي بالمؤمنين من انفسهم ) تا مادامي كه مردم با پيغمبر‏ ‏بيعت نكردند متصدي حاكميت نشد. اميرالمؤمنين علي (ع ) تا مادامي كه‏ ‏مردم بيعت نكردند متصدي حكومت نشد. امام حسن مجتبي (ع ) در نامه اي‏ ‏كه به معاويه مي‎نويسد مي‎گويد: وقتي كه اميرالمؤمنين از دنيا رفت "ولاني‏ ‏المسلمون الامر من بعده " مسلمانها بعد از پدرم مرا ولي قرار دادند. همه‏ ‏تكيه شان روي بيعت و روي خواست مردم بود با اينكه آنها معصوم بودند، با‏ ‏اينكه حكومت واقعا حق آنان بود، با اين حال بر بيعت اتكا مي‎كردند.‏ ‏آيت الله خميني بارها مي‎فرمود: "ميزان رأي مردم است ". بنابراين وقتي كه‏ ‏بنا باشد مردم يك حاكميتي را نخواهند با آن بيعت نمي كنند، و اينجاست كه‏ ‏بحران مشروعيت پيش مي‎آيد.‏ ‏‏ ‏خبرنگار: خيلي از صاحب نظران خارجي مي‎گويند كه جمهوري اسلامي‏ ‏يك جمله متناقضي است . يعني هيچ حكومتي نمي تواند هم جمهوري‏ ‏باشد و دموكراتيك هم اينكه اسلامي باشد، نظر شما در مورد اينها‏ ‏چيست ؟‏ ‏آيت الله منتظري : ببينيد مردم ايران اكثريت قاطعشان مسلمانند، اين را‏ ‏نمي شود منكر شد، چه شيعه و چه سني همه مسلمان هستند. دين مقدس‏ ‏اسلام بر حسب آنچه از كتاب و سنت به دست مي‎آيد ديني نيست كه فقط‏ ‏مسائل اخلاقي و عبادي را ذكر كند، بلكه تمام شئون مردم را اسلام زير نظر‏ ‏دارد، و حتي راجع به حاكميت از قرآن و سنت استفاده مي‎كنيم كه چه‏ ‏شرايطي براي حاكم هست ، اكثريت قاطع مسلمانند; بنابراين مردم رأي‏ ‏مي‎دهند كه حاكم بر اساس موازين اسلامي حكومت كند و اين خواست‏ ‏اكثريت مردم است . و اين دو با هم تناقضي ندارند. البته جمهوري اسلامي‏ ‏بايد به مردم بگويد اسلام حق است و از اسلام دفاع نمايد، اما چماقي نبايد‏ ‏باشد. خدا به پيغمبر در قرآن مي‎گويد: (فذكر انما انت مذكر لست عليهم‏ ‏بمصيطر) اي پيغمبر تو تذكر بده ، تو تذكر دهنده اي ، تو سيطره بر مردم‏ ‏نداري . نمي تواني چماقي برخورد كني . بنابراين دين و حكومت نبايد‏ ‏ديكتاتوري باشد. از باب اينكه اكثريت قاطع مردم مسلمان هستند و در‏ ‏رژيم هاي سابق موازين اسلامي رعايت نمي شد گفتند: جمهوري اسلامي ،‏ ‏يعني حكومت مردمي كه خواهان اسلامند; و چون خواهان اسلامند بر طبق‏ ‏موازين اسلام بايد باشد، تركيب اين دو از اين جهت بوده است .‏ ‏‏ ‏خبرنگار: البته ايراد اصلي كه اين صاحب نظرها دارند به ولايت فقيه‏ ‏برمي گردد. مي‎گويند اصل ولايت فقيه با جمهوريت و دموكراسي سازگار‏ ‏نيست ، مي‎گويند به هرحال حكومت مي‎تواند ولايت فقيه باشد ولي ديگر‏ ‏نمي تواند جمهوري و دموكراتيك باشد.‏ ‏آيت الله منتظري : اين ايراد وقتي پيش آمد كه آقايان آمدند كلمه "مطلقه " را‏ ‏هنگام بازنگري و در بحبوحه فوت آيت الله خميني اضافه كردند. من با اينكه‏ ‏خود از بنيانگذاران تئوري ولايت فقيه در مجلس خبرگان اول بودم به‏ ‏"ولايت مطلقه " رأي ندادم ، براي اينكه قبول نداشتم .‏ ‏ولايت فقيه در نوشته ها و كتابهايم هست ولي مطلقه نيست . ولايت از آن‏ ‏فقيه است چون وقتي كسي مي‎خواهد بر طبق موازين اسلام حاكميت داشته‏ ‏باشد بايد آگاه به موازين اسلام باشد يعني فقيه باشد. ما در مجلس خبرگان‏ ‏مثال مي‎زديم مي‎گفتيم در شوروي سابق چون مي‎خواستند كشور را بر‏ ‏اساس نظريه ماركسيسم اداره كنند آنكه ايدئولوگ ماركسيسم بود سر كار‏ ‏مي‎آوردند تا بداند موازين ماركسيسم را چطور پياده كند، حالا وقتي كه‏ ‏بناست جمهوري بر طبق موازين اسلام در كشور باشد بايد حاكم كسي باشد‏ ‏كه كارشناس موازين اسلام مي‎باشد، و از آن به كلمه "فقيه " تعبير مي‎گردد.‏ ‏قرآن كريم هم مي‎گويد: (هل يستوي الذين يعلمون والذين لا يعلمون ) آيا عالم‏ ‏و غير عالم با هم مساويند؟ قرآن مي‎گويد: (افمن يهدي الي الحق احق ان يتبع‏ ‏امن لا يهدي الا ان يهدي ) كسي كه به حق هدايت مي‎كند سزاوار است مورد‏ ‏پيروي قرار گيرد يا كسي كه خودش بايد هدايت شود. معناي ولايت فقيه‏ ‏همين حد است كه ولي فقيه بر طبق موازين اسلام حكومت كند. نه اينكه در‏ ‏همه كارها دخالت نمايد. سياست خارجي ، اقتصاد، فرهنگ و...هر يك‏ ‏خودش بايد متخصصيني داشته باشد تا طبق مصلحت اسلام كار كنند. اين‏ ‏درست نيست كه يك نفر همه كاره باشد. بنابراين منظور از ولايت فقيه اين‏ ‏بود كه يك فقيه كارشناس مسائل اسلامي در رأس باشد، چون بناست كشور‏ ‏بر اساس موازين اسلام اداره شود. آيت الله خميني به همين اعتقاد داشت و‏ ‏بيش از اين نمي گفت .‏ ‏‏ ‏خبرنگار: به نظر شما دليل اين صحبتها كه در مورد حكومت اسلامي - به‏ ‏جاي جمهوري اسلامي - گفته مي‎شود و نظريه كشف شدن ولي فقيه‏ ‏چيست ؟‏ ‏آيت الله منتظري : اين حرفها بي اساس است .‏ ‏‏ ‏خبرنگار: اگر بي اساس هم باشد آيا به نظر شما چه هدفي دارند؟‏ ‏آيت الله منتظري : لابد كساني مي‎خواهند حكومت از خودشان باشد. بعضي‏ ‏از آقايان گفتند كه ولايت فقيه نصب از طرف خداست و شخص خاص را ما‏ ‏كشف كرده ايم ، يعني خداوند يك فرد را نصب كرده است ; در صورتي كه اگر‏ ‏نصب درست باشد، نصب كننده به عنوان كلي "فقيه " را نصب كرده است .‏ ‏پس همه فقهاي عدول منصوب هستند نه يك شخص خاص . طرح‏ ‏حكومت اسلامي هم به جاي جمهوري اسلامي درست نيست چون‏ ‏پيغمبر(ص ) با اينكه پيغمبري اش از طرف مردم نبود اما حاكميتش را بر اثر‏ ‏بيعت با مردم به دست آورد. اميرالمؤمنين هم همين طور. پس بايد بيعت‏ ‏باشد، و ولايت مطلقه كه يك نفر همه كاره باشد و كاري به رأي و نظر مردم‏ ‏نداشته باشد را ما قبول نداريم .‏ ‏‏ ‏خبرنگار: با توجه به تمام اين صحبتهايي كه شد فكر مي‎كنيد كه در آينده‏ ‏نزديك يا آينده دور تغييري حاصل بشود، يعني آيا تغييري مثلا در‏ ‏حوزه ها به وجود مي‎آيد؟‏ ‏آيت الله منتظري : من علم غيب ندارم و از آينده خبر ندارم ، بستگي به اين‏ ‏دارد كه آقايان تجديدنظر كنند. و اگر تجديدنظر نشود مردم به اين شعارها و‏ ‏به اين چيزها قانع نمي شوند. آقايان وقتي كه مي‎روند يك جا و مردم مي‎آيند‏ ‏به استقبال ، خيال مي‎كنند اينها همه پيرو و مطيع آنان هستند. من خودم يك‏ ‏بار به آيت الله خميني گفتم : آقا! اين مردم كه اينجا آمده اند و براي شما شعار‏ ‏مي‎دهند خيال نكنيد اينها همه موافق اين روشهاي حكومتي هستند.‏ ‏بعضي ها از رفتار حاكميت دلشان خون است ، اما چون مسلمانند به شما‏ ‏اعتقاد دارند براي اينكه يك مرجع تقليد هستيد، اما مسائل را خوب‏ ‏مي‎فهمند. اشكالي كه بعضي به من مي‎گرفتند اين بود كه من دو سه ماه يك‏ ‏بار مي‎رفتم مسائل را به ايشان تذكر مي‎دادم ، در عوض يك عده اي ناراحت‏ ‏بودند و مي‎رفتند چيزهاي ديگري مي‎گفتند. من به ايشان گفتم : آقا! من‏ ‏مي‎خواهم تا پنجاه سال ديگر سوژه اي عليه شما نباشد و انتقاد نكنند، يك‏ ‏رفتارهايي در آينده عليه شما سوژه مي‎شود. من به عنوان خيرخواهي چون‏ ‏به ايشان علاقه داشتم مي‎رفتم تذكر مي‎دادم ، وظيفه ام بود. اين وظيفه‏ ‏همگاني است ، كساني كه ساكت مي‎شوند در اين مسائل گناه مي‎كنند.‏ ‏‏ ‏خبرنگار: بزرگترين اشتباهات آن دوره را در چه چيزي مي‎دانيد؟‏ ‏آيت الله منتظري : به طور خلاصه كساني خودشان را مطلق مي‎گرفتند و‏ ‏مي‎رفتند به ايشان حرفهايي مي‎زدند ايشان هم معصوم كه نبودند خواهي‏ ‏نخواهي تحت تأثير قرار مي‎گرفتند. ما معيار را نبايد فقط شخص آيت الله‏ ‏خميني بدانيم ، ايشان هم خود را معصوم نمي دانستند. بايد ببينيم كتاب و‏ ‏سنت چه گفتند و ائمه (ع ) رفتارشان چگونه بوده ، آنها ملاك و معيار‏ ‏هستند.‏ ‏‏ ‏خبرنگار: من منظورم اشتباهات حكومت در زمان ايشان بود.‏ ‏آيت الله منتظري : از اشتباهات حكومت همين بگير و ببندها كه آن روز هم‏ ‏بود، زندان كردن افراد، بسياري از اعدامها كه در زندانها اتفاق افتاد، اينها و‏ ‏امثال اينها كارهاي خلاف بود.‏ ‏‏ ‏خبرنگار: بجز اعدامها ديگر چه ؟‏ ‏آيت الله منتظري : وعده هايي كه به مردم داده شد مثل آزادي و به آن عمل‏ ‏نشد. حقوق شهروندي افراد خيلي جاها تضييع مي‎شد. در اينجا باز هم من‏ ‏موعظه مي‎كنم اينهايي كه متصدي امور هستند تجديدنظر كنند و روش خود‏ ‏را اصلاح نمايند.‏ ‏‏ ‏خبرنگار: حضرت آيت الله ! آيا خود شما گاهي افسوس مي‎خوريد كه يك‏ ‏كاري را بايد مي‎كرديد كه اين كار انجام نشد؟‏ ‏آيت الله منتظري : بنده تا آن اندازه كه قدرت داشتم فعاليت مي‎كردم و خيلي‏ ‏كارهاي ديگر شايد آن وقت به ذهنم نيامد كه انجام دهم ، من هم معصوم‏ ‏نيستم . ولي همين مسأله زندانها را من به ايشان نامه نوشتم و تعقيب كردم .‏ ‏من يادم هست وقتي كه آقايان نامه از آيت الله خميني براي اعدام مجاهدين‏ ‏خلق گرفتند، بعد نامه دومي را براي اعدام كمونيست ها از ايشان گرفتند،‏ ‏آقاي خامنه اي - آن روز رئيس جمهور بود - داخل همين خانه به من گفت :‏ ‏"يك عده آمده اند به من گفته اند از امام يك نامه گرفته اند براي اعدام‏ ‏كمونيست ها، و خيلي كار بدي است ." گفتم : "آن روز كه نامه گرفتند‏ ‏مجاهدين خلق را كه بالاخره مسلمان بودند اعدام نمايند و دو هزار و‏ ‏هشتصد نفرشان را اقلا اعدام كردند چطور شما آن را هيچ نگفتي ؟" ايشان‏ ‏گفت : "مگر نامه ديگري نوشته اند؟" گفتم : "شما كه رئيس جمهور هستي‏ ‏وقتي از آن نامه خبر نداري چه رئيس جمهوري هستي ؟!" آن وقت نامه دوم‏ ‏را كه گرفته بودند براي كمونيست ها ايشان فهميده بود و عصباني بود.آقاي‏ ‏خامنه اي مي‎گفت : ما وقتي مي‎آييم اينجا اخبار دو سه ماهه را از شما كسب‏ ‏مي‎كنيم و ما مي‎بينيم شما منبع اخبار كشور هستيد.‏ ‏يادم هست نامه اول كه از آيت الله خميني گرفته بودند راجع به مجاهدين‏ ‏خلق ، دو روز بعد يكي از قضات آمد و نامه را نشان داده و گفت ما چه كنيم با‏ ‏اين نامه ؟ من آن روز اصلا خوابم نبرد. خيلي فكر كردم تا اينكه نامه اي براي‏ ‏آيت الله خميني نوشتم و يك نسخه اش را هم فرستادم براي شوراي عالي‏ ‏قضايي آن زمان تا از اين اعدامها جلوگيري شود. منظور اين است كه اين‏ ‏مسائل را آن اندازه كه از من برمي آمد تعقيب مي‎كردم ، اما خيلي از آنها را هم‏ ‏شايد آن وقت توجه نداشتم .‏ ‏‏ ‏خبرنگار: حالا ما بپردازيم به مسأله هسته اي ايران ، دولتهاي غربي‏ ‏همان طور كه مي‎دانيد دغدغه خاطري دارند در مورد برنامه هسته اي ايران ،‏ ‏آيا به نظر شما حق دارند كه اين دغدغه خاطر را داشته باشند؟‏ ‏آيت الله منتظري : آن روزها مثلي مي‎گفتند خرما خورده نمي تواند به ديگري‏ ‏بگويد خرما نخور. آمريكايي ها در هيروشيما و ناكازاكي بمب اتمي انداختند‏ ‏و اين همه مردم را تلف كردند و الان هم سلاح هسته اي دارند. روسيه ، هند،‏ ‏پاكستان ، اسرائيل و فرانسه هم دارند. حالا چطور به ايران ايراد مي‎گيرند؟‏ ‏اينها نمي توانند به ايران بگويند شما از انرژي هسته اي حتي استفاده‏ ‏صلح آميز هم نكنيد. اينجا سازمان ملل مسئوليت دارد. سازمان ملل بايستي‏ ‏به آمريكا و اروپا بگويد خودتان كه سلاح هسته اي داريد بياييد اول اينها را‏ ‏نابود كنيد، ايران هم اگر داشته باشد بايد نابود كند. من نمي گويم ايران سلاح‏ ‏دارد يا ندارد اما ايران مدعي است من مي‎خواهم از انرژي هسته اي استفاده ‏ ‏صلح آميز كنم و اين يك حق مشروع است . سازمان ملل بايد عدالت را‏ ‏رعايت كند. آمريكا و كشورهاي ديگر را نگذارد سوء استفاده كنند، ايران را‏ ‏هم نگذارد سوءاستفاده كند. اما اينكه اصلا انرژي هسته اي نداشته باشد‏ ‏مطلب نادرستي است .‏ ‏‏ ‏خبرنگار: با توجه به اينكه آمريكا نمي خواهد كه ايران حتي فن آوري‏ ‏هسته اي داشته باشد و با توجه به اينكه آمريكا تنها ابرقدرت موجود در‏ ‏دنياست ، آيا شما نگران اين نيستيد آمريكا و يا اسرائيل با توجه به‏ ‏صحبتهايي كه الان مي‎شود، يعني عدم همكاري ايران ، حمله كنند به‏ ‏مناطق استراتژيك ايران ؟‏ ‏آيت الله منتظري : بايد مسئولين با زبان ديپلماسي اين مسأله را حل كنند و‏ ‏نگذارند كار به بحران و جنگ برسد. اينكه ما به طور كلي با آمريكا قطع رابطه‏ ‏كنيم درست نيست . بايد با زبان ديپلماسي كار كنند تا روابط دوستانه بشود،‏ ‏اين وظيفه مسئولين است . مسئولان نبايد تندي بكنند تا آنها لج كنند،‏ ‏سياستمداران در سياست نبايد به دنبال لجبازي و بحران آفريني باشند. من‏ ‏يادم هست آمريكايي ها وقتي كه در ويتنام جنگ مي‎كردند، در پاريس با‏ ‏ويتنامي ها نشستهاي دوستانه و ديپلماتيك داشتند.‏ ‏‏ ‏خبرنگار: آيا شما از آن دسته سياستمداراني هستيد كه مي‎گويند: ما تا‏ ‏رابطه مان را با آمريكا برقرار نكرده و مشكلاتمان را با آمريكا حل نكنيم‏ ‏رابطه ما كلا با دنياي خارج حل نمي شود؟‏ ‏آيت الله منتظري : اگر ما با آن كشور روابط نداشته باشيم هر دو ضرر مي‎كنيم .‏ ‏حتي اشغال سفارت آمريكا - با اينكه من خودم آن وقت تأييد مي‎كردم - كار‏ ‏اشتباهي بود. سفارت آمريكا را اشغال كردن يعني جزئي از كشور آمريكا را‏ ‏اشغال كردن ، و اين كار درستي نبود.‏ ‏‏ ‏خبرنگار: پس برگرديم به آن سؤال قبل ; اگر افسوس مي‎خوريد كه شايد‏ ‏مي‎توانستيد يك كاري كنيد اين اشغال سفارت يكي از آنها بوده ؟‏ ‏آيت الله منتظري : درست است . در جو و تلقي آن روزها خيلي ها از جمله ما‏ ‏اين حركت را تأييد مي‎كرديم .‏ ‏‏ ‏خبرنگار: در مورد اين صحبتهاي جديد آقاي احمدي نژاد در مورد كشتار‏ ‏يهوديها و هلوكاست و اينها چي فكر مي‎كنيد، دليل اين صحبتها چيست ؟‏ ‏آيت الله منتظري : اين حرف را سابقا من در نوشته هايم داشتم كه فرض‏ ‏مي‎كنيم كه نازي ها و لهستاني ها و اتريشي ها شش ميليون يهودي را قتل عام‏ ‏كردند چرا غرامتش را فلسطيني ها بدهند؟ اسرائيل را بر همين اساس با زور‏ ‏درست كردند، از اين جهت ما مي‎گوييم مشروع نيست . شصت هفتاد سال‏ ‏پيش دولت اسرائيل وجود نداشت ، در حال حاضر بايد سازمان ملل فكر‏ ‏اساسي بكند و نگذارد حقوق فلسطيني ها كه آواره شده اند پايمال شود. به‏ ‏عقيده من يك انتخابات همگاني بايد بشود. يهود و مسلمانها و مسيحيان‏ ‏همه رأي بدهند و يك حاكميتي انتخاب نمايند، نه اينكه امكانات دست‏ ‏اسرائيل باشد و فلسطيني ها حق نداشته باشند.‏ ‏‏ ‏خبرنگار: يك سؤال آخر هم هست كه آيا در شرايط حاضر فكر مي‎كنيد اين‏ ‏صحبتها درست باشد در حالي كه همه دارند...‏ ‏آيت الله منتظري : به نظرم بايد يك جور حرف زد كه با اصول ديپلماتيك‏ ‏مناسب باشد. به قول معروف : هر سخن جايي و هر نكته مكاني دارد. اگر‏ ‏حرفي درست هم باشد انسان بايد جايش را بسنجد و به گونه اي مطرح نمايد‏ ‏كه كمتر ضرر داشته باشد.‏ ‏‏ ‏خبرنگار: خيلي ممنون ، لطف كرديد.‏ ‏آيت الله منتظري : موفق باشيد. هميشه وقايع را آن جوري كه هست انتقال‏ ‏دهيد، گزارش و اخبار غلط ندهيد و گزارش و اخبار غلط را هم ترتيب اثر‏ ‏ندهيد. چون حق بر همه چيز مقدم است . من وقتي به آيت الله خميني نامه‏ ‏مي‎نوشتم ، يك عده به من مي‎گفتند اينها ممكن است باعث شود قائم مقامي‏ ‏رهبري از شما گرفته شود، مي‎گفتم : گرفته شود، ما بايد چيزي كه حق است و‏ ‏وظيفه مان است انجام بدهيم حالا به هر جا مي‎خواهد منتهي بشود. من هيچ‏ ‏وقت طالب مقام نبودم ، همه ما از اول كه در انقلاب شركت كرديم به عنوان‏ ‏اين وارد صحنه مبارزه شديم كه يك حكومت ديني عاقلانه اي به وجود بيايد‏ ‏كه حقوق همه حتي حقوق اقليت ها و مخالفين محفوظ باشد.‏ ‏ان شاءالله موفق باشيد.
اين مصاحبه در ‏تاريخ ‏1384/10/17‏‏ صورت گرفته و اخيرا منتشر شده است
‏ ‏دفتر آيت الله العظمي منتظري ‏ ‏‏1384/11/8‏‏
Published from gooya news {http://news.gooya.com} Copyright © 2003 news.gooya.com All rights reserved for the original sourcelu

جمعه، بهمن ۰۷، ۱۳۸۴

گفتگوى انتقادى و تعامل ، راه گذار به دمكراسى”



گفتگوى انتقادى و تعامل ، راه گذار به دمكراسى
”گفتگو با جریان سنت‌گرا یا هر جریان دیگر اگر آنرا را یکپارچه بگیریم، غیرممکن است. با جریانی كه کاملا دچار جذمیت و قشری‌گری‌ست، تفکرش انجمادیافته است و جز با خشونت وارد میدان بحث و گفتگو نمی‌شود. ولی در جامعه‌ی بزرگی مثل ایران هیچ جریانی اینقدر یکپارچه نیست. خود آن یک جریان متکثر است و در طول تاریخ این تکثر خود را نشان داده است.”
گذار به دمكراسى در ايران از چه مسيرى می‌گذرد؟ كدام نيروها در به ثمر رساندن آن نقش داشته و دارند؟ آقاى دكترحبيب‌الله پيمان براى پاسخ به اين مهم به بررسى نقش نيروهاى اجتماعى ايران در سده اخير پرداخته و معتقد است كه رسيدن به دمكراسى از بستر گفتگوى انتقادى و تعامل عبور كرده و می‌كند. او درسخنرانى‌اش در دفتر جوانان جبهه مشاركت و در گفتگويى با دويچه وله نظراتش را دراين باره توضيح داده.
گفتگو: مریم انصاری
دویچه‌وله: آقای دکتر پیمان، در قسمتی از سخنرانی‌تان گفته‌اید که هر نوع تعامل فکری و ذهنی باید در بستر واقعیت‌ها و عمل اجتماعی باشد و لازمه‌ی این امر هم ارتباط بی‌واسطه با نبض تحولات جهان و خارج شدن جامعه از زندان عصبیت‌های فکری و نژادی‌ست، روی سخن شما با مجموعه جامعه است یا با نیروهای معینی؟
پیمان: مخاطب من، در درجه‌ی اول، همان گروه از جامعه سیاسی‌ست که روشنفکران و نخبگان فکری فعالان عرصه‌های فکر و فرهنگ و سیاست‌اند. چرا که مشکل در جامعه‌ی ما از همین‌جا آغاز می‌شود. جایی که اینها ایفای نقش می‌کنند. ولی این مجموعه، لااقل بخش بزرگی از آن، ارتباط مستقیم با واقعیت‌های تاریخی جامعه‌ی ما یا واقعیت‌های امروزی، یعنی آنچه درون جامعه می‌گذرد، ندارد و این بیگانگی موجب می‌شود که ذهنیت‌هایی را شکل بدهد، مطرح و پیروی کند که با واقعیت‌ها تا حدود زیادی بیگانه است. در نتیجه، از کوششهای خودشان آن نتایجی که انتظار دارند بدست نمی‌آورند.
دویچه‌وله: می‌شود چند مثال بزنید؟
پیمان: مثال خیلی زیاد هست، چه در جنبش مشروطه، چه در دوران نهضت ملی، چه در همین دوره‌ی اصلاحات. بطور مثال در دوران مشروطیت بسیاری از روشنفکران آنزمان که فعال بودند و نقش زیادی داشتند شعارهایی را طرح کردند که اصلا در جامعه‌ی ما قابل تحقق نبود. آن ایده‌هایی که از احزاب و جنبش‌های اروپایی غربی می‌گرفتند مثل مارکسیسم یا جامعه‌ی سکولار بدون مذهب و همه‌ی آنچه که قرنها در اروپا در بستر واقعیت‌ها شکل گرفته بود، اینها را عینا از کتاب‌ها می‌خواندند و آشنا بودند و در جامعه طرح می‌کردند و نسخه می‌دادند که این باید بشود و یک درگیری‌هایی شدید و حتا توام با خشونت در آن نیروها بوجود آوردند که نتیجه‌اش تفرقه‌ی جبهه‌ی آزادیخواهان و شکست پروژه‌ی مشروطه بود. در دوران نهضت ملی دکتر مصدق باز هم ما شاهد هستیم كه حزب توده، یک حزب مارکسیستی، شعارهایی طرح می‌کند و خواسته‌هایی را پیش می‌کشد که با شرایط جامعه‌ی ما و واقعیت‌ها اصلا هماهنگی ندارد و فرصت بزرگی را به‌سهم خودش از کف ملت ایران خارج می‌کند، در حالیکه اگر آن هم به همان اندازه‌ی دکتر مصدق آشنا به مسایل جامعه ایران و موقعیت جهانی بود ما قطعا موفقیت‌های بزرگی را داشتیم و خیلی حوادث اتفاق نمی‌افتاد.
دویچه‌وله: و امروز؟
پیمان: در دوره‌ی اصلاحات دو خرداد هم بسیاری از این نخبگان سیاسی بعد از این پیروزی اولیه شعارهایی طرح کردند. در عرصه‌ی سیاسی شما باید پروژه‌ای را که طرح می‌کنید با توجه به شرایط جامعه شدنی‌ هم باشد ، ظرفیت فکری، فرهنگی و اجتماعی، وضع نیروها و خیلی عوامل. بازهم اینجا ما شاهد تندروی‌های شدیدی بودیم و در نتیجه نتوانست یک وفاقی حتا در جبهه‌ی اصلاحات با اصلاح‌طلبان بوجود بیاید. براثر ذهنی‌گرایی‌ها فرصتی را که باز دراختیار داشتند به دلیل اینهمه گرایشات متضاد در عرصه‌ی عمل و استراتژی و راهبرد از دست دادند. و این وضعیت کاملا ادامه دارد. اگر شما عملکرد گروه‌ها و جریانات مختلف و شعارهایی که طرح می‌کنند دنبال کنید، غلبه‌ی این بیگانگی با واقعیت‌های جامعه آشکار است، از جمله آنچه در انتخابات مجلس هفتم و بخصوص ریاست جمهوری اتفاق افتاد نتیجه‌ی همین عدم توجه به واقعیت‌هاست که حالا اصلاح‌طلبان در نقد خودشان حداقل تا این حد قائل‌اند که بله ما از واقعیت تمایلات مردم و توده‌ها و خواسته‌ها و نیازهایشان کاملا بیگانه بودیم و نتوانستیم درک کنیم که جامعه چی می‌خواهد و چیزهایی گفتیم که مورد توجه آنها نبود و در واقع دغدغه‌های خودشان را مطرح می‌کردند، نه آنچه در جامعه می‌گذشت.
دویچه‌وله: شما به گفت‌وگوی انتقادی و تعامل مدام اشاره می‌کنید و آنرا لازمه‌ی گذار به دمکراسی می‌دانید. خوب، این گفتگو دو طرف دارد، یکطرف نیروهای روشنفکر جامعه هستند که با توجه به آنچه گفتید با بازبینی گذشته‌ی خودشان شاید به لزوم این مسئله رسیده‌اند. اما، طرف دیگر نیروهای سنت‌گرا هستند که سرسختانه بر مواضع خودشان پافشاری دارند. آیا تاکید مکرر شما بر گفت‌وگوی انتقادی به این معناست که با تکرار و اصرار بر این خواست می‌شود بر نیروی سنت تاثیر گذاشت و آنها را به تغییر روش وادار کرد؟
پیمان: فکر می‌کنم در درازمدت در تاریخ ما به دلیل حاکمیت استبداد و اعمال خشونت در تمام سطوح جامعه تا پایین، تدریجا رابطه‌ی نیروهای اجتماعی هم وقتی که با هم اختلاف نظری دارند، (حالا شاید اختلاف نظر اجتماعی ـ اقتصادی یا فکری ـ فرهنگی و یا دینی باشد)، به محض اینکه اختلافی بین نیروهایی وجود دارد ناخودآگاه هر طرف دیگری را نه فردی متفاوت، ولی انسانی که در انسانیت‌اش مشترک است، بلکه دشمن تلقی می‌کند. بنابراین، رابطه بر اساس منطقی می‌شود که من به آن گفته‌ام، رابطه‌ی دشمنی و ستیز. این رابطه متاسفانه هنوزهم میان نیروهای اجتماعی و سیاسی، چه آنهایی که در سطح سنت قرار می‌گیرند، چه آنهایی که در سطح مدرنیته قرار می‌گیرند، همچنان برقرار بوده است و مانع از تعامل می‌شود.
دویچه‌وله: این رابطه‌ای که می‌گویید برقرار بوده، آیا براى هردو طرف به یکسان برقرار است، یعنی نیروهای طرفدار رفرم، اصلاح و نیروهای روشنفکر به همان اندازه برخصومت و دشمنی می‌کوبد که طرف مقابلشان؟
پیمان: می‌دانید، این واقعا فقط محدود به سنت‌گراها نیست، در بعضی‌ها تظاهر خیلی قویتری دارد. هرچه طبیعتا جریان به لحاظ تفکر جذمی‌تر، تمامیت‌‌گرا و مطلق‌گرا باشد، این رابطه، این وضعیت شدیدتر است. تردیدی نیست. اما اگر جریان سنت‌گرا یا هر جریان دیگر را ما یکپارچه بگیریم، باز همانطور که اشاره کردیم، گفتگو غیرممکن است. فرض کنیم یک جریانی هست کاملا دچار جذمیت و قشری‌گریی‌ست، تفکرش انجمادیافته است و جز با خشونت اصلا وارد میدان بحث و گفتگو نمی‌شود. ولی هیچ جریانی اینقدر یکپارچه در یک جامعه‌ی بزرگی مثل ایران نیست. خود آن یک جریان متکثر است و در طول تاریخ این تکثر خود را نشان داده است.
دویچه‌وله: آقاى پيمان اصولا نقش عوامل سنت‌گرا در تحولات ایران را چگونه بررسی می‌کنید و این نیروها در گذار به دمکراسی در چه مقاطعی نقش مثبت و تحت چه شرایطی نقش بازدارنده ایفا کرده‌اند، و ارتباط این نیروها با سایر نیروهای اجتماعی چی بوده؟ چون شما در سخنرانی‌تان به این مسئله هم اشاره کرده‌اید.
پیمان: فعلا بحث همینجاست که جریان سنت نقش دوگانه داشته است. به این مفهوم که همیشه در مواجه با پدیده‌های جدید، بطور مشخص ابتدا در مواجه با تمدن و فرهنگ مدرن که از غرب آمد و مدرنیته، این جریان واکنش‌هایی چندگانه داشت که دو جریان در واقع خیلی عمده شدند. یکی آن جریانی که از حضور تمدن مدرن در درون جامعه خودش احساس تهدید کرد و راه حل تامین امنیت خودش را در حذف آن و راه ندادن دید. اين جريان از ابتدا شروع کرد به طرد کامل و مبارزه با همه‌ی مظاهر مدرن. این در نتیجه احساس عدم امنیت بود که فکر می‌کرد نابود می‌شود. بخش دیگری فکر کرد که ما در یک تعامل می‌توانیم سنت و موجودیت فرهنگی‌مان را حفظ کنیم. به این معنا که در یک تعامل و گفتگو و ارتباط مثبت می‌توانیم عناصری را بگیریم و خودمان را بازسازی و آماده‌تر کنیم برای ادامه‌ زندگی در عرصه‌ی جدید. جریان اول مقاومت کرد در برابر جنبش آزادیخواهی و دمکراسی در عصر مشروطیت. جریان دوم شروع کرد به حمایت مثبت و برخورد فعال و اندیشه‌هایی از درون سنت ابداع کرد یا طرحهایی ابداع کرد که سازگار و موافق دمکراسی و آزادی بود. در نتیجه توانست هم خودش تداوم پیدا کند و هم جامعه را با نیرویی که بسیج و حمایت کرد یک گام بطرف هدف نزدیکتر بکند. همین وضعیت را ما در دوره‌های بعد هم شاهدیم. بنابراین، من فکر می‌کنم که سنت در هر شکل، چه به مفهوم نظریه‌های سنت، چه به مفهوم نیروهای سنت‌گرا، هر دو قابلیتی دارند که تجزیه بشوند. به این مفهوم که واکنشهای متفاوتی و پاسخ‌های متفاوتی می‌دهند. ممکن است کسی فقط از سنت پاسخ‌های یکطرفه برضد هرنوع اندیشه‌ی مدرن دربیاورد، در حالیکه دیگران از سنت و منابع‌اش پاسخ‌هایی سازگار با اقتضاء عصر جدید بیاورند. و این هردو در ایران اتفاق افتاده و ما یک جنبش اصلاحی دینی، جنبش نواندیشی و نوگرایی دینی از یکقرن قبل و بیشتر تا امروز داشته‌ایم که این جریان نواندیش و اصلاح‌طلب از زمان سید‌جمال الدین یا اقبال، سپس در عصر مشروطه تا امروز موثرترین نقش را در تحولات جامعه ایران بسوی آزادی و دمکراسی و نوسازی یا مدرنیزاسیون، و ورود به عصر جدید را ایفا کرده‌اند. و تاریخ در هر جنبشی گواهی می‌دهد که نقش این نیروها به دلیل نفوذ معنوی‌شان، نفوذ فرهنگی‌شان، نفوذ اجتماعی‌شان در جامعه توانسته‌اند نیروهای وسیعی از مردم را در جهت حمایت از آن بسیج کنند.
دویچه‌وله: آقای دکتر پیمان، سوالات بسیاری هنوز مانده است. اما متاسفانه باید در همینجا گفتگو را به پایان ببریم. از شما بسیار متشکرم که وقت‌تان را در اختیار ما قرار دادید.

یکشنبه، بهمن ۰۲، ۱۳۸۴

بورس نفت ایران و ترس و نگرایی امزیکا

Published on 18 Jan 2006 by Energy Bulletin. Archived on 18 Jan 2006.
The Proposed Iranian Oil Bourse
by Krassimir Petrov
RELATED NEWS:
Petrodollar Warfare: Dollars, Euros and the Upcoming Iranian Oil Bourse...
Staring down the barrel of a crisis...
The End of The Oil Standard...
Kuwait oil reserves only half official estimate-PIW...
Iraqi oil production choked for years...
I. Economics of EmpiresA nation-state taxes its own citizens, while an empire taxes other nation-states. The history of empires, from Greek and Roman, to Ottoman and British, teaches that the economic foundation of every single empire is the taxation of other nations. The imperial ability to tax has always rested on a better and stronger economy, and as a consequence, a better and stronger military. One part of the subject taxes went to improve the living standards of the empire; the other part went to strengthen the military dominance necessary to enforce the collection of those taxes.Historically, taxing the subject state has been in various forms—usually gold and silver, where those were considered money, but also slaves, soldiers, crops, cattle, or other agricultural and natural resources, whatever economic goods the empire demanded and the subject-state could deliver. Historically, imperial taxation has always been direct: the subject state handed over the economic goods directly to the empire. For the first time in history, in the twentieth century, America was able to tax the world indirectly, through inflation. It did not enforce the direct payment of taxes like all of its predecessor empires did, but distributed instead its own fiat currency, the U.S. Dollar, to other nations in exchange for goods with the intended consequence of inflating and devaluing those dollars and paying back later each dollar with less economic goods—the difference capturing the U.S. imperial tax. Here is how this happened.Early in the 20th century, the U.S. economy began to dominate the world economy. The U.S. dollar was tied to gold, so that the value of the dollar neither increased, nor decreased, but remained the same amount of gold. The Great Depression, with its preceding inflation from 1921 to 1929 and its subsequent ballooning government deficits, had substantially increased the amount of currency in circulation, and thus rendered the backing of U.S. dollars by gold impossible. This led Roosevelt to decouple the dollar from gold in 1932. Up to this point, the U.S. may have well dominated the world economy, but from an economic point of view, it was not an empire. The fixed value of the dollar did not allow the Americans to extract economic benefits from other countries by supplying them with dollars convertible to gold.Economically, the American Empire was born with Bretton Woods in 1945. The U.S. dollar was not fully convertible to gold, but was made convertible to gold only to foreign governments. This established the dollar as the reserve currency of the world. It was possible, because during WWII, the United States had supplied its allies with provisions, demanding gold as payment, thus accumulating significant portion of the world’s gold. An Empire would not have been possible if, following the Bretton Woods arrangement, the dollar supply was kept limited and within the availability of gold, so as to fully exchange back dollars for gold. However, the guns-and-butter policy of the 1960’s was an imperial one: the dollar supply was relentlessly increased to finance Vietnam and LBJ’s Great Society. Most of those dollars were handed over to foreigners in exchange for economic goods, without the prospect of buying them back at the same value. The increase in dollar holdings of foreigners via persistent U.S. trade deficits was tantamount to a tax—the classical inflation tax that a country imposes on its own citizens, this time around an inflation tax that U.S. imposed on rest of the world.When in 1970-1971 foreigners demanded payment for their dollars in gold, The U.S. Government defaulted on its payment on August 15, 1971. While the popular spin told the story of “severing the link between the dollar and gold”, in reality the denial to pay back in gold was an act of bankruptcy by the U.S. Government. Essentially, the U.S. declared itself an Empire. It had extracted an enormous amount of economic goods from the rest of the world, with no intention or ability to return those goods, and the world was powerless to respond— the world was taxed and it could not do anything about it. From that point on, to sustain the American Empire and to continue to tax the rest of the world, the United States had to force the world to continue to accept ever-depreciating dollars in exchange for economic goods and to have the world hold more and more of those depreciating dollars. It had to give the world an economic reason to hold them, and that reason was oil. In 1971, as it became clearer and clearer that the U.S Government would not be able to buy back its dollars in gold, it made in 1972-73 an iron-clad arrangement with Saudi Arabia to support the power of the House of Saud in exchange for accepting only U.S. dollars for its oil. The rest of OPEC was to follow suit and also accept only dollars. Because the world had to buy oil from the Arab oil countries, it had the reason to hold dollars as payment for oil. Because the world needed ever increasing quantities of oil at ever increasing oil prices, the world’s demand for dollars could only increase. Even though dollars could no longer be exchanged for gold, they were now exchangeable for oil. The economic essence of this arrangement was that the dollar was now backed by oil. As long as that was the case, the world had to accumulate increasing amounts of dollars, because they needed those dollars to buy oil. As long as the dollar was the only acceptable payment for oil, its dominance in the world was assured, and the American Empire could continue to tax the rest of the world. If, for any reason, the dollar lost its oil backing, the American Empire would cease to exist. Thus, Imperial survival dictated that oil be sold only for dollars. It also dictated that oil reserves were spread around various sovereign states that weren’t strong enough, politically or militarily, to demand payment for oil in something else. If someone demanded a different payment, he had to be convinced, either by political pressure or military means, to change his mind. The man that actually did demand Euro for his oil was Saddam Hussein in 2000. At first, his demand was met with ridicule, later with neglect, but as it became clearer that he meant business, political pressure was exerted to change his mind. When other countries, like Iran, wanted payment in other currencies, most notably Euro and Yen, the danger to the dollar was clear and present, and a punitive action was in order. Bush’s Shock-and-Awe in Iraq was not about Saddam’s nuclear capabilities, about defending human rights, about spreading democracy, or even about seizing oil fields; it was about defending the dollar, ergo the American Empire. It was about setting an example that anyone who demanded payment in currencies other than U.S. Dollars would be likewise punished.Many have criticized Bush for staging the war in Iraq in order to seize Iraqi oil fields. However, those critics can’t explain why Bush would want to seize those fields—he could simply print dollars for nothing and use them to get all the oil in the world that he needs. He must have had some other reason to invade Iraq. History teaches that an empire should go to war for one of two reasons: (1) to defend itself or (2) benefit from war; if not, as Paul Kennedy illustrates in his magisterial The Rise and Fall of the Great Powers, a military overstretch will drain its economic resources and precipitate its collapse. Economically speaking, in order for an empire to initiate and conduct a war, its benefits must outweigh its military and social costs. Benefits from Iraqi oil fields are hardly worth the long-term, multi-year military cost. Instead, Bush must have went into Iraq to defend his Empire. Indeed, this is the case: two months after the United States invaded Iraq, the Oil for Food Program was terminated, the Iraqi Euro accounts were switched back to dollars, and oil was sold once again only for U.S. dollars. No longer could the world buy oil from Iraq with Euro. Global dollar supremacy was once again restored. Bush descended victoriously from a fighter jet and declared the mission accomplished—he had successfully defended the U.S. dollar, and thus the American Empire. II. Iranian Oil BourseThe Iranian government has finally developed the ultimate “nuclear” weapon that can swiftly destroy the financial system underpinning the American Empire. That weapon is the Iranian Oil Bourse slated to open in March 2006. It will be based on a euro-oil-trading mechanism that naturally implies payment for oil in Euro. In economic terms, this represents a much greater threat to the hegemony of the dollar than Saddam’s, because it will allow anyone willing either to buy or to sell oil for Euro to transact on the exchange, thus circumventing the U.S. dollar altogether. If so, then it is likely that almost everyone will eagerly adopt this euro oil system:· The Europeans will not have to buy and hold dollars in order to secure their payment for oil, but would instead pay with their own currencies. The adoption of the euro for oil transactions will provide the European currency with a reserve status that will benefit the European at the expense of the Americans.· The Chinese and the Japanese will be especially eager to adopt the new exchange, because it will allow them to drastically lower their enormous dollar reserves and diversify with Euros, thus protecting themselves against the depreciation of the dollar. One portion of their dollars they will still want to hold onto; a second portion of their dollar holdings they may decide to dump outright; a third portion of their dollars they will decide to use up for future payments without replenishing those dollar holdings, but building up instead their euro reserves.· The Russians have inherent economic interest in adopting the Euro – the bulk of their trade is with European countries, with oil-exporting countries, with China, and with Japan. Adoption of the Euro will immediately take care of the first two blocs, and will over time facilitate trade with China and Japan. Also, the Russians seemingly detest holding depreciating dollars, for they have recently found a new religion with gold. Russians have also revived their nationalism, and if embracing the Euro will stab the Americans, they will gladly do it and smugly watch the Americans bleed.· The Arab oil-exporting countries will eagerly adopt the Euro as a means of diversifying against rising mountains of depreciating dollars. Just like the Russians, their trade is mostly with European countries, and therefore will prefer the European currency both for its stability and for avoiding currency risk, not to mention their jihad against the Infidel Enemy.Only the British will find themselves between a rock and a hard place. They have had a strategic partnership with the U.S. forever, but have also had their natural pull from Europe. So far, they have had many reasons to stick with the winner. However, when they see their century-old partner falling, will they firmly stand behind him or will they deliver the coup de grace? Still, we should not forget that currently the two leading oil exchanges are the New York’s NYMEX and the London’s International Petroleum Exchange (IPE), even though both of them are effectively owned by the Americans. It seems more likely that the British will have to go down with the sinking ship, for otherwise they will be shooting themselves in the foot by hurting their own London IPE interests. It is here noteworthy that for all the rhetoric about the reasons for the surviving British Pound, the British most likely did not adopt the Euro namely because the Americans must have pressured them not to: otherwise the London IPE would have had to switch to Euros, thus mortally wounding the dollar and their strategic partner. At any rate, no matter what the British decide, should the Iranian Oil Bourse accelerate, the interests that matter—those of Europeans, Chinese, Japanese, Russians, and Arabs—will eagerly adopt the Euro, thus sealing the fate of the dollar. Americans cannot allow this to happen, and if necessary, will use a vast array of strategies to halt or hobble the operation’s exchange:· Sabotaging the Exchange—this could be a computer virus, network, communications, or server attack, various server security breaches, or a 9-11-type attack on main and backup facilities.· Coup d’état—this is by far the best long-term strategy available to the Americans.· Negotiating Acceptable Terms & Limitations—this is another excellent solution to the Americans. Of course, a government coup is clearly the preferred strategy, for it will ensure that the exchange does not operate at all and does not threaten American interests. However, if an attempted sabotage or coup d’etat fails, then negotiation is clearly the second-best available option.· Joint U.N. War Resolution—this will be, no doubt, hard to secure given the interests of all other member-states of the Security Council. Feverish rhetoric about Iranians developing nuclear weapons undoubtedly serves to prepare this course of action.· Unilateral Nuclear Strike—this is a terrible strategic choice for all the reasons associated with the next strategy, the Unilateral Total War. The Americans will likely use Israel to do their dirty nuclear job.· Unilateral Total War—this is obviously the worst strategic choice. First, the U.S. military resources have been already depleted with two wars. Secondly, the Americans will further alienate other powerful nations. Third, major dollar-holding countries may decide to quietly retaliate by dumping their own mountains of dollars, thus preventing the U.S. from further financing its militant ambitions. Finally, Iran has strategic alliances with other powerful nations that may trigger their involvement in war; Iran reputedly has such alliance with China, India, and Russia, known as the Shanghai Cooperative Group, a.k.a. Shanghai Coop and a separate pact with Syria.Whatever the strategic choice, from a purely economic point of view, should the Iranian Oil Bourse gain momentum, it will be eagerly embraced by major economic powers and will precipitate the demise of the dollar. The collapsing dollar will dramatically accelerate U.S. inflation and will pressure upward U.S. long-term interest rates. At this point, the Fed will find itself between Scylla and Charybdis—between deflation and hyperinflation—it will be forced fast either to take its “classical medicine” by deflating, whereby it raises interest rates, thus inducing a major economic depression, a collapse in real estate, and an implosion in bond, stock, and derivative markets, with a total financial collapse, or alternatively, to take the Weimar way out by inflating, whereby it pegs the long-bond yield, raises the Helicopters and drowns the financial system in liquidity, bailing out numerous LTCMs and hyperinflating the economy. The Austrian theory of money, credit, and business cycles teaches us that there is no in-between Scylla and Charybdis. Sooner or later, the monetary system must swing one way or the other, forcing the Fed to make its choice. No doubt, Commander-in-Chief Ben Bernanke, a renowned scholar of the Great Depression and an adept Black Hawk pilot, will choose inflation. Helicopter Ben, oblivious to Rothbard’s America’s Great Depression, has nonetheless mastered the lessons of the Great Depression and the annihilating power of deflations. The Maestro has taught him the panacea of every single financial problem—to inflate, come hell or high water. He has even taught the Japanese his own ingenious unconventional ways to battle the deflationary liquidity trap. Like his mentor, he has dreamed of battling a Kondratieff Winter. To avoid deflation, he will resort to the printing presses; he will recall all helicopters from the 800 overseas U.S. military bases; and, if necessary, he will monetize everything in sight. His ultimate accomplishment will be the hyperinflationary destruction of the American currency and from its ashes will rise the next reserve currency of the world—that barbarous relic called gold.--Recommended ReadingWilliam Clark “The Real Reasons for the Upcoming War in Iraq”William Clark “The Real Reasons Why Iran is the Next Target”About the AuthorKrassimir Petrov (Krassimir_Petrov@hotmail.com) has received his Ph. D. in economics from the Ohio State University and currently teaches Macroeconomics, International Finance, and Econometrics at the American University in Bulgaria. He is looking for a career in Dubai or the U. A. E.Also by this author“China’s Great Depression” “Masters of Austrian Investment Analysis”“Austrian Analysis of U.S. Inflation” “Oil Performance in a Worldwide Depression”See: www.financialsense.com/editorials/petrov/main.html~~~~~~~~~~~~~~~ Editorial Notes ~~~~~~~~~~~~~~~~~~~An excellent and thought provoking article by Krassimir Petrov! However, I think perhaps it's not entirely correct to state that "critics can’t explain why Bush would want to seize those fields." The Bush regime are probably aiming to be set themselves up as policeman of the Middle East oil fields, 'protecting' oil supply to Asia and Europe in return for various advantages at any future negotiation tables. Meanwhile billions of dollars of unaccountable no-bid contracts have been handed to corporations with ties to Bush administration, and the Iraqi oil industry is set to be privatised. So the reasons for the war are rich and varied. However Petrov has given us one of the clearest explanations yet of one of the most important, and certainly least understood, motivations for the war.-AF

عزت الله سحابي:حذف جمهوريت كشور را به سمت استبداد مي‌‏برد


عزت الله سحابي:حذف جمهوريت كشور را به سمت استبداد مي‌‏برد
عزت الله سحابي گفت: فداييان اسلام در راه انقلاب زحمت كشيده‌‏اند اما اين كه ملي شدن صنعت نفت به ابتكار اين‌‏ها بود، صحت ندارد. آنها فقط مي‌‏گفتند اجراي احكام اسلامي.
اين فعال ملي- مذهبي در گفت و گو با خبرنگار" ايلنا" به مسائلي كه اخيرا در مورد نقش نواب صفوي در ملي شدن صنعت نفت گفته مي‌‏شود، اشاره كرد و افزود: نواب و فداييان اسلام در يك مقطع و دوره‌‏اي مثل گارد حفاظتي جبهه ملي بودند، بعد كنار رفتند و عليه جبهه ملي كار مي‌‏كردند. بعد از ترور رزم آرا شهرباني عده‌‏اي از آنها را گرفت و نواب هم دستگير و زنداني شد اما بعد از اين كه از زندان آزاد شد و بعد از ايران رفت.سحابي افزود: اصلا اينها با مصداق مخالف نبودند، ابتكار ملي شدن نفت هم با دكتر فاطمي، معاون نخست وزير بود.وي گفت: فداييان اسلام در حضور ملي‌‏گراها در مجلس شوراي ملي نقش داشتند، آنها از سال 1328 تا آخر سال 1329 با جبهه ملي همكاري مي‌‏كردند، مثلا در انتخابات خيلي فعال بودند و از صندوق‌‏هاي راي حفاظت مي‌‏كردند.سحابي در پاسخ به سوالي مبني بر اين كه چرا مليون به قولي كه به فداييان اسلام در اجراي احكام اسلامي داده بودند، عمل نكردند؟ گفت: درست است، به قولي كه به فداييان اسلام مبني بر اجراي احكام اسلام داده شد، عمل نشد اما مصدق زير قولش نزد، جبهه ملي‌‏ها مثل دكتر بقايي، حايري زاده و مكي زير قولشان زدند.سحابي، در واكنش به بحث‌‏هاي اخير در خصوص جمهوريت نظام و نگاه امام خميني(ره) به اين مقوله مهم گفت: كساني كه با امام رابطه نداشتند، مي‌‏خواهند با طرح اين مسايل خودشان را توجيه كنند.سحابي تاکید کرد، آيت الله مصباح يزدي در پيروزي انقلاب هيچ نقشي نداشت.وي ادامه داد: در هيات امناي مدرسه حقاني در حوزه سه نفر بودند؛ آقاي بهشتي, مرحوم قدوسي و مصباح كه آقاي مصباح به دليل اين كه با آن دو نفر ديگر سليقه‌‏اش در حمايت از انقلاب با بچه‌‏هاي روشنفكر و دكتر شريعتي و مهندس بازرگان يكي نبود، از هيات مديره مدرسه حقاني كنار رفت.عضو شوراي انقلاب افزود: حذف جمهوريت كشور را به سمت استبداد مي‌‏برد، درست مثل زمان پهلوي مي‌‏شود و مردم به حساب نمي‌‏آيند و حق صحبت كردن ندارند.سحابي افزود: هرچند به طور درازمدت نمي‌‏شود كشور را به عقب برد ولي اين كار ممكن است موقتا جواب دهد.

علم‌ و دين‌ مطالعه‌ موردي‌ ديدگاه‌ مهندس‌ بازرگان‌

امروز
13:47:13 - 1/11/84
رنج‌ هاي‌ نوابغ‌ دنيا
علم‌ و دين‌ مطالعه‌ موردي‌ ديدگاه‌ مهندس‌ بازرگان‌اعتماد-محسن‌ كديور:1 مهندس‌ مهدي‌ بازرگان‌
)13731286
( يكي‌ از نخستين‌ مروجان‌ دين‌ در ميان‌ تحصيل‌كرده‌هاي‌ ايراني‌ بلكه‌ پيش‌گام‌ دينداري‌ در دانشگاه‌هاي‌ ايران‌ بوده‌ است‌. او از جمله‌ پيشكسوتان‌ نوانديش‌ ديني‌ محسوب‌ مي‌شود. سالگرد وفات‌ او، فرصتي‌ نيكو براي‌ بزرگداشت‌ ياد و راه‌ آن‌ بزرگ‌ است‌. بازرگان‌ مسلماني‌ بااخلاص‌، دانشمندي‌ روشن‌بين‌، مهندسي‌ خدوم‌، مبارزي‌ با استقامت‌، ايراني‌يي‌ آزاديخواه‌، و سياست‌مداري‌ واقع‌بين‌ بودأ او با دورانديشي‌ بصيرانه‌ خود، راهي‌ نو در ميان‌ دين‌باوران‌ جوان‌ و نخبگان‌ وطن‌دوست‌ ايراني‌ درانداخت‌، تا آنجا كه‌ همه‌ انديشه‌ورزان‌ موحد ايراني‌ خود را وامدار او مي‌دانند.بازرگان‌ را از دو زاويه‌ انديشه‌ و خط‌مشي‌ مي‌توان‌ مورد مطالعه‌ قرار داد. آنچه‌ درباره‌ بازرگان‌ منتشر شده‌ بيشتر زاويه‌ دوم‌ )خط‌ مشي‌( را مدنظر قرار داده‌ است‌، اما ميراث‌ نظري‌ و فكري‌ بازرگان‌ نيز شايسته‌ مداقه‌ و تامل‌ است‌. آن‌چه‌ وجهه‌ نظر اين‌ مقاله‌ است‌ تنها يكي‌ از ابعاد انديشه‌ بازرگان‌ را دربر مي‌گيرد: علم‌ و دين‌أ اين‌ موضوع‌ مهم‌ترين‌ دغدغه‌ ذهني‌ بازرگان‌ از آغاز تا انجام‌ بوده‌ است‌.يكي‌ از پيامدهاي‌ مواجهه‌ مسلمانان‌ با پيشرفت‌ مغرب‌زمين‌، پرسش‌ از راز عقب‌ماندگي‌ شرق‌ اسلامي‌ است‌. ساده‌ترين‌ جواب‌ به‌ اين‌ پرسش‌ تقصير را به‌ گردن‌ دين‌ انداختن‌ است‌أ جو غالب‌ در دوران‌ جواني‌ بازرگان‌ چنين‌ بود. او در سال‌ 1307 در زمره‌ نخستين‌ دانشجويان‌ ايراني‌ بود كه‌ براي‌ تحصيلات‌ عاليه‌ به‌ اروپا رفت‌ و مدت‌ هفت‌ سال‌ در فرانسه‌ در رشته‌ مهندسي‌ ترموديناميك‌ تحصيل‌ كرد و پس‌ از خدمت‌ سربازي‌ به‌ عضويت‌ هيات‌ علمي‌ دانشكده‌ فني‌ دانشگاه‌ تهران‌ درآمد و به‌ زودي‌ به‌ رياست‌ دانشكده‌ فني‌ منصوب‌ شد. بازرگان‌ در خانواده‌يي‌ مذهبي‌ تربيت‌ شده‌ بود، اما سفر و تحصيل‌ در اروپا نه‌ تنها در اركان‌ زندگي‌ مذهبي‌اش‌ خللي‌ ايجاد نكرد، بلكه‌ با آشنايي‌ عميق‌ با علوم‌ جديد ابزار تازه‌يي‌ براي‌ دفاع‌ از حقانيت‌ اعتقاد به‌ خدا و آخرت‌ كشف‌ كرد. او قواعد و اصول‌ ترموديناميك‌ را براي‌ دفاع‌ از خداباوري‌ به‌ خدمت‌ گرفت‌ و در فضايي‌ كه‌ دين‌داري‌ و مسلماني‌ نوعي‌ سرشكستگي‌ و فرودستي‌ محسوب‌ مي‌شد با افتخار در كسوت‌ يك‌ استاد دانشگاه‌ از حقانيت‌ اعتقادات‌ ديني‌ و ايمان‌ اسلامي‌ دفاع‌ كرد و نشان‌ داد كه‌ علوم‌ جديد نه‌ تنها در تعارض‌ با ايمان‌ ديني‌ نيست‌ بلكه‌ در تاييد مدعيات‌ ديني‌ به‌ كار مي‌آيند.2 مهندس‌ بازرگان‌ در ميان‌ معتقدان‌ به‌ سازگاري‌ علم‌ و دين‌ نخستين‌ ايراني‌ است‌ كه‌ با آشنايي‌ عميق‌ با علوم‌ نوين‌، دم‌ از سازگاري‌ علم‌ و اسلام‌ مي‌زند. اواز اولين‌ متخصصان‌ ايراني‌ فارغ‌التحصيل‌ از دانشگاه‌هاي‌ معتبر اروپايي‌ است‌ كه‌ قلم‌ به‌ دست‌ گرفت‌ و با نگارش‌ چندين‌ كتاب‌ با زبان‌ مورد قبول‌ دانشگاهيان‌ و تحصيل‌كردگان‌ از حقانيت‌ راه‌ انبياء دفاع‌ علمي‌ كرد. نخستين‌ كتاب‌ مهندس‌ بازرگان‌ كه‌ در ادبيات‌ ديني‌ و روشن‌فكري‌ يك‌ نقطه‌ عطف‌ محسوب‌ مي‌شود راه‌ طي‌ شده‌ است‌. اين‌ كتاب‌ از سال‌ 1326 بيست‌ بار تجديد چاپ‌ شده‌ است‌. زمينه‌يي‌ كه‌ اين‌ كتاب‌ در پي‌ اؤبات‌ آن‌ است‌، در آن‌ زمان‌ بسيار جسورانه‌ بود: «حقيقت‌ اديان‌ كه‌ در زمان‌ انبيا مهجور بود، با انسان‌ امروزي‌ بسيار مانوس‌ است‌. بشر از روز اول‌ در راهي‌ جز راه‌ انبيا پيش‌ نرفته‌ است‌ و اتفاقا دسته‌ افراطي‌ دوم‌ كه‌ پيشرو آنها ماديون‌ علمي‌ هستند، در جاده‌يي‌ افتاده‌اند كه‌ سرمنزل‌ آنها خدا و آخرت‌ و دين‌ است‌. شايد اينها به‌ درك‌ حقيقت‌ مبدا و معاد نزديك‌تر باشند تا بسياري‌ از مقدسين‌ خرافي‌ مسلك‌! آري‌ بشر در سير تكاملي‌ خود راهي‌ جز راه‌ انبيا نپيموده‌ است‌ و روز به‌ روز به‌ مقصد آنها نزديك‌ مي‌شود. اما خواهيد ديد فاصله‌ به‌ قدري‌ زياد است‌ و انبيا آنقدر جلوتر از مردم‌ و بزرگ‌ترين‌ نوابغ‌ دنيا رفته‌اند كه‌ بشريت‌ سال‌هاي‌ حال‌ بايد رنج‌ ببيند و پيش‌ برود تا رشد كافي‌ براي‌ درك‌ صحيح‌ معاني‌ و اجراي‌ درست‌ مقاصد آنها احراز نمايدا خداپرستان‌ بايد از كشاكش‌ روزگار خرسند باشند و تحول‌ افكار و تدارك‌ دل‌ها را به‌ خود تبريك‌ بگويند. زيرا هر قدر بشر پيش‌ برود، جريان‌ روزگار )يا تقدير و خواست‌ خدا( او را محتاج‌تر، آماده‌تر و نزديك‌تر به‌ سير در طريق‌ حق‌ مي‌نمايد» )بازرگان‌، 1377(.ده‌ سال‌ بعد و در 1336 بازرگان‌ كتاب‌ عشق‌ و پرستش‌ يا ترموديناميك‌ انسان‌ را در زندان‌ به‌ رشته‌ تحرير درآورد. او متواضعانه‌ «اصول‌ ترموديناميك‌ كه‌ از مدت‌ها قبل‌ در بسياري‌ از علوم‌ و موضوعات‌ فني‌ و نظري‌ به‌ كار برده‌ شده‌ و نتايج‌ قابل‌ توجهي‌ از آن‌ گرفته‌اند» را در زيست‌شناسي‌ و فعاليت‌هاي‌ انساني‌ به‌ كار مي‌گيرد: «در اين‌جا ترموديناميك‌ در زمينه‌ حيات‌ انسان‌ به‌ عنوان‌ پل‌ ربط‌ و معراجي‌ از صحراي‌ پر از گل‌ عشق‌ به‌ آسمان‌ پرستاره‌ پرستش‌ انتخاب‌ شده‌ است‌. نظر به‌ اينكه‌ فعاليت‌هاي‌ انسان‌ و اجتماع‌ مابين‌ اين‌ دو سرحد يا بر حول‌ اين‌ محور در حركت‌ و گردش‌ است‌، ناگزير در سفر از ديار عشق‌ به‌ ديار پرستش‌ از بسياري‌ منازل‌ بشريت‌ و مناظر انسانيت‌ عبور خواهد شد كه‌ وقتي‌ از دريچه‌ جديدي‌ ديده‌ مي‌شود ممكن‌ است‌ خالي‌ از تازگي‌ و تماشا نباشد».هشت‌ سال‌ بعد و در 1344 بازرگان‌ كتاب‌ «ذره‌ بي‌انتها» را در زندان‌ قصر مي‌نويسد. او با ياري‌ گرفتن‌ از دو مفهوم‌ رياضي‌ بي‌نهايت‌ و اپسيلن‌، در ادامه‌ قطعه‌ معروف‌ پاسكال‌ «دو بي‌نهايت‌» انسان‌ را بي‌نهايت‌ كوچك‌ و خداوند را بي‌نهايت‌ بزرگ‌ مي‌نامد )الله‌اكبر( و اين‌ گونه‌ ادامه‌ مي‌دهد: «نقش‌ انبيا پل‌ زدن‌ بين‌ اين‌ دو بي‌نهايت‌ بزرگ‌ و كوچك‌ است‌. ولي‌ قرآن‌ و پيغمبران‌ فقط‌ براي‌ ارتباط‌ و اتصال‌ پل‌ نمي‌زنند و مانند پاسكال‌، انسان‌ را در وسط‌ دو جهان‌ بي‌نهايت‌ قرار نمي‌دهند و تحسين‌ خالي‌ نمي‌كنند. بلكه‌ براي‌ عبور دادن‌ انسان‌ ]بي‌نهايت‌ كوچك‌[ و سير دادن‌ او به‌ مراتب‌ )بي‌نهايت‌ بزرگ‌( الهي‌ از يك‌ طرف‌ و سرريز كردن‌ ]بي‌نهايت‌ بزرگ‌[ به‌ جانب‌ ]بي‌نهايت‌ كوچك‌[ پل‌ مي‌سازند. ديني‌ كه‌ به‌ ما دستور مي‌دهد، خود را در برابر جهان‌ خلقت‌ و خالق‌، موجود ناچيز بي‌نهايت‌ كوچك‌ بدانيم‌، براي‌ آن‌ است‌ كه‌ مي‌خواهد ما را بي‌نهايت‌ بزرگ‌ كند. مظاهر و مناظر مختلف‌ اين‌ پل‌ را در قرآن‌ و احكام‌ فراوان‌ مي‌بينيم‌».در اين‌ زمينه‌، اشاره‌ به‌ سه‌ كتاب‌ ديگر بازرگان‌ ضروري‌ است‌أ يكي‌، مطهرات‌ در اسلام‌ كه‌ وي‌ آن‌ را در سال‌ 1322 نگاشته‌ است‌. وي‌ در اين‌ كتاب‌ با استفاده‌ از قوانين‌ فيزيك‌ و بيوشيمي‌ نشان‌ داده‌ است‌ كه‌: «مي‌خواهيم‌ بي‌طرفانه‌ و با طريقه‌ علمي‌، مطهرات‌ اسلامي‌ را مطالعه‌ نماييم‌ و قبلا مژده‌ مي‌دهيم‌ كه‌ موضوع‌ با وجود كهنگي‌ قديم‌، تازگي‌هايي‌ دربر دارد. احكام‌ مطهرات‌ اسلامي‌ از حدود سفارشات‌ اخلاقي‌ كه‌ به‌ اقتضاي‌ عقل‌ سليم‌ و طبع‌ لطيف‌ ممكن‌ است‌ در ميان‌ ملتي‌ رايج‌ شده‌ باشد، بالاتر بوده‌ و مبني‌ بر يك‌ سلسله‌ قوانين‌ طبيعي‌ صحيح‌ و نكات‌ علمي‌ دقيق‌ است‌ كه‌ حكايت‌ از بينايي‌ كامل‌ واضع‌ آن‌ به‌ رموز طبيعت‌ و اسرار خلقت‌ مي‌نمايد. ضمنا در اين‌ كتاب‌ كه‌ نه‌ داعيه‌ اكتشاف‌ داريم‌ و نه‌ دم‌ از الهام‌ مي‌زنيم‌، مي‌خواهيم‌ خوشه‌يي‌ از ؤمره‌ علوم‌ جديد را با گوشه‌يي‌ از احكام‌ قديم‌ تطبيق‌ نماييم‌، و به‌ فقها و علماي‌ محترم‌ خود بنماييم‌ كه‌ تحقيقات‌ جديد نيز دريچه‌هاي‌ وسيعي‌ به‌ اطوار صنع‌ خلقت‌ و انوار خاندان‌ نبوت‌ باز مي‌كند و گاهي‌ بيشتر از ابواب‌ حادي‌ عشر و ذكرها و وردها انسان‌ مجاهد را به‌ مصداق‌ آيات‌ محكمي‌ كه‌ در قرآن‌ كريم‌ امر صريح‌ به‌ تفكر در عوامل‌ طبيعت‌ مي‌نمايد به‌ مقام‌ يقين‌ مي‌رساند»)بازرگان‌، 1379(.ديگر كتاب‌ وي‌، اسلام‌ جوان‌ نگارش‌ يافته‌ در سال‌ 1341 است‌. فرضيه‌ اصلي‌ او در كتاب‌ ياد شده‌، اين‌ است‌: «اسلام‌، اسلام‌ واقعي‌، هميشه‌ جوان‌ است‌ و پير نمي‌شود.» او با تكيه‌ بر مساله‌ آنتروپي‌ يا كهولت‌ و ديگر اصول‌ ترموديناميك‌ مقصود خود را اين‌ گونه‌ تشريح‌ مي‌كند: «اسلام‌ و قرآن‌ چگونه‌ و چه‌ عواملي‌ را برانگيخته‌ يا در بر دارد كه‌ موجب‌ زنده‌ ماندن‌ امت‌ مسلمان‌ و جوان‌ كردن‌ و بالا بردن‌ آن‌ مي‌شودا بايد به‌ ]فرمول‌[ ذ=خ‌ح‌.خ كه‌ انرژي‌ موؤر يا فعال‌ و به‌ عبارت‌ ديگر، فرمول‌ جواني‌ و حيات‌ است‌ برگرديم‌. احياي‌ انسان‌ و جوان‌ كردن‌ او ناچار از طريق‌ بالا بردن‌ و زياد كردن‌ خ‌ و كم‌ كردن‌ خ و ح‌ مي‌تواند انجام‌ شود. يعني‌ محو بي‌نيازي‌ و بي‌ميلي‌ و حفظ‌ و تقويت‌ و ايجاد احتياج‌ و عشق‌ از يك‌ طرف‌ و تضعيف‌ و تخفيف‌ كميت‌ و كيفيت‌ دارايي‌ها و ذخاير موجود از طرف‌ ديگر» .بازرگان‌، انفاق‌، زهد و بي‌علاقگي‌ به‌ دنيا، روزه‌ و تقوي‌، محروميت‌ و مصيبت‌ و شهادت‌، محبت‌ و خدمت‌ به‌ خلق‌، منع‌ شديد از عجب‌ و غرور و دعا را از اسباب‌ حيات‌ و ترقي‌ امت‌ اسلام‌ برمي‌شمارد.بازرگان‌ باد و باران‌ در قرآن‌ را در 1343 در زندان‌ قصر به‌ رشته‌ تحرير درآورده‌ است‌. او مقصود خود را از نگارش‌ اين‌ اؤر علمي‌ قرآني‌ چنين‌ توضيح‌ مي‌دهد: «مي‌خواهيم‌ نشان‌ دهيم‌ كه‌ ضمن‌ آياتي‌ كه‌ از نام‌ باد و باران‌ و كيفيات‌ مربوطه‌ به‌ ميان‌ مي‌آيد، تعبيرها و تراوش‌ها انطباق‌ عجيب‌ و دقيق‌ با اكتشافات‌ هواشناسي‌ و با معلومات‌ و نظريات‌ علمي‌ دارد و دلالت‌ بر اين‌ معني‌ مي‌كند كه‌ فرستنده‌ قرآن‌ و نازل‌كننده‌ آن‌، همان‌ فرستنده‌ باد و نازل‌ كننده‌ باران‌ است‌»! از ديگر آؤار بازرگان‌ كه‌ در همين‌ مسير نوشته‌ شده‌اند اين‌ عناوين‌ يادكردني‌ است‌: توحيد، طبيعت‌، تكامل‌أ اختيارأ پراگماتيسم‌ در اسلام‌ و ضريب‌ تبادل‌ ماديات‌ و معنويات‌.3 تنها كسي‌ كه‌ تا حدود سه‌ دهه‌ بعد با بازرگان‌ قابل‌ مقايسه‌ است‌ هم‌فكر و هم‌رزم‌ ديرين‌ وي‌، دكتر يدالله‌ سحابي‌ است‌ و تك‌نگاري‌ خلقت‌ انسان‌ وي‌ در 1346 كه‌ در مقام‌ تطبيق‌ آيات‌ قرآني‌ در زمينه‌ خلقت‌ انسان‌ با نتايج‌ علمي‌ تكاملي‌ در زيست‌شناسي‌ و زمين‌شناسي‌ است‌.به‌ هر حال‌ مهندس‌ بازرگان‌ در نيمه‌ اول‌ قرن‌ چهاردهم‌ در بحث‌ علم‌ و دين‌ در ايران‌ بي‌بديل‌ و پيش‌كسوت‌ است‌ از چند زاويه‌:اول‌أ او در يكي‌ از علوم‌ تجربي‌ )ترموديناميك‌( متخصاترين‌ استاد ايراني‌ است‌.دوم‌أ از تعاليم‌ اسلامي‌ مطلع‌ و بر قرآن‌ در حد يك‌ مفسر مسلط‌ است‌.سوم‌أ نخستين‌ تاليف‌ فارسي‌ در سازگاري‌ علم‌ و دين‌ با زبان‌ تخصصي‌ علم‌ جديد )ترموديناميك‌( يعني‌ راه‌ طي‌ شده‌ به‌ قلم‌ اوست‌.چهارم‌أ بيشترين‌ تاليفات‌ در حوزه‌ سازگاري‌ علم‌ و دين‌ به‌ او تعلق‌ دارد.پنجم‌أ بيشترين‌ نفوذ را در ميان‌ نخبگان‌ و تحصيل‌كردگان‌ در سه‌ دهه‌ )سوم‌ تا پنجم‌ قرن‌ چهاردهم‌( داشته‌ است‌أ به‌ عنوان‌ نمونه‌ تاؤير جدي‌ آن‌ بر تفسير پرتوي‌ از قرآن‌ آيت‌الله‌ سيد محمود طالقاني‌ قابل‌ ذكر است‌.4 در اهميت‌ و تاؤير كار بازرگان‌ بحثي‌ نيست‌. آن‌چه‌ محل‌ بحث‌ است‌ مباني‌ نظري‌ و مقام‌ علمي‌ نظريه‌ وي‌ است‌. پيرامون‌ رابطه‌ علوم‌ طبيعي‌ يا تجربي‌ با دين‌ بطور كلي‌ سه‌ تلقي‌ متمايز ارايه‌ شده‌ است‌: تلقي‌ اول‌، تعارض‌ كامل‌ علم‌ و دين‌ )ل‌طغف‌ظ‌ق‌كط(أ اگر موضوعات‌ يا نمايات‌ يا روش‌هاي‌ علم‌ و دين‌ يكسان‌ باشند، در آن‌ صورت‌ ميان‌ علم‌ و دين‌ رقابت‌ منجر به‌ تعارض‌ پيش‌ مي‌آيد.تلقي‌ دوم‌، تمايز كامل‌ قلمرو علم‌ و دين‌ )ق‌كغل‌ضهغف‌ضل‌ق‌ظقل‌گ‌ضك‌قكط(أ تفاوت‌ علم‌ و دين‌ چندان‌ زياد است‌ كه‌ تصادم‌ ميان‌ آن‌ دو محال‌ است‌أ اين‌ تلقي‌ ناشي‌ از تمايز موضوعات‌، نمايات‌ و روش‌هاي‌ علم‌ با دين‌ است‌.تلقي‌ سوم‌، رابطه‌ دو امر مكمل‌ )وگ‌ضل‌ق‌ظقظف‌ك‌قكئ(أ براين‌ اساس‌ علم‌ و دين‌ مواضع‌ تماس‌ دارند، اما مواضع‌ درگيري‌ ندارند )پترسون‌، 1376(.واضح‌ است‌ كه‌ ديدگاه‌ بازرگان‌ به‌ تلقي‌ سوم‌ نزديك‌ است‌. يعني‌ نه‌ تعارض‌ علم‌ و دين‌ را باور دارد، نه‌ به‌ تمايز قلمرو آن‌ دو اعتقاد دارد، بلكه‌ علم‌ و دين‌ را دو امر مكمل‌ مي‌داند.اما بنا بر تلقي‌ سوم‌ نيز رويكردهاي‌ مختلفي‌ درباره‌ نحوه‌ ارتباط‌ اين‌ دو امر مكمل‌ مطرح‌ است‌.رويكرد اول‌أ ديدگاه‌ جرج‌ شلزينگر )متولد 1946(أ وي‌ مدعيات‌ كلامي‌ را فرضيه‌هاي‌ علمي‌ تلقي‌ مي‌كند و مي‌كوشد علم‌ و دين‌ را در ضمن‌ يك‌ فرضيه‌ كلان‌تر مندرج‌ كند. او اگرچه‌ مي‌پذيرد موضوعات‌، روش‌ها و نمايات‌ علم‌ و دين‌ در نفس‌الامر كاملا متفاوت‌اند، اما در پي‌ آن‌ است‌ كه‌ نتايج‌ حاصل‌ از بررسي‌ مدعيات‌ كلامي‌ را مطابق‌ روش‌ علمي‌ معني‌ كند )گ‌ظعق‌غلظلظف‌ع‌طل، 1977(.رويكرد دوم‌أ ديدگاه‌ فلسفه‌ پويشي‌ است‌ كه‌ قايل‌ به‌ ربط‌ وؤيق‌ علم‌ و دين‌ است‌ و برخلاف‌ رويكرد قبلي‌ كه‌ دين‌ را فرضيه‌يي‌ علمي‌ مي‌دانست‌، بر وحدت‌ ارگانيك‌ علم‌ و دين‌ تاكيد مي‌ورزد، رابطه‌يي‌ تنگاتنگ‌ و هماهنگ‌. متفكران‌ پويشي‌ به‌ تبع‌ آلفرد نورث‌ وايتهد )19471861( بر مبناي‌ داده‌هاي‌ تجربه‌ ديني‌ و علمي‌ كوشيده‌اند جهان‌بيني‌ جامعي‌ مبتني‌ بر مفاهيم‌ علمي‌ نوين‌ در باب‌ طبيعت‌ )نظير تقدم‌ تحول‌ و وابستگي‌ دروني‌ و متقابل‌ تمام‌ وقايع‌( ارايه‌ كنند )ط‌ضظع‌ل‌غع‌ذ، 1926(.رويكرد سوم‌أ دونالد مك‌كي‌ )19871922( بر اين‌ باور است‌ كه‌ علم‌ و دين‌ بر مبناي‌ روش‌ها و نمايات‌ متفاوت‌ براي‌ موضوعات‌ واحد تبيين‌هاي‌ مختلف‌ عرضه‌ مي‌كنند. تبيين‌هايي‌ كه‌ هر دو مي‌توانند در ساحت‌ مربوطه‌ به‌ خود، صادق‌ و كامل‌ باشند و در واقع‌ بين‌ اين‌ دو رابطه‌، دو امر مكمل‌ برقرار است‌. هرچند هيچ‌ يك‌ محتاج‌ و متوقف‌ برديگري‌ نيست‌، اما ما براي‌ آنكه‌ كامل‌ترين‌ فهم‌ ممكن‌ را تحصيل‌ كنيم‌ هم‌ به‌ تفاسير علمي‌ احتياج‌ داريم‌ هم‌ به‌ تفاسير ديني‌. به‌ نظر مك‌كي‌، مكمل‌ بودن‌، رابطه‌ ميان‌ توصيفات‌ يا تبيين‌هايي‌ است‌ كه‌ در نتيجه‌ تفاوت‌ در ديدگاه‌ حاصل‌ شده‌اند. اين‌ دو تبيين‌ متفاوت‌، منطقا سازگارند )وظفطضث‌، 1974(.5 در اينجا دو سوال‌ قابل‌ طرح‌ است‌أ يكي‌ اينكه‌ آيا بازرگان‌ از رويكردهاي‌ مختلف‌ تلقي‌ مكمليت‌ دين‌ و علم‌ آگاه‌ بوده‌ است‌? از يك‌ سو، دليلي‌ يا قرينه‌يي‌ دال‌ بر آگاهي‌ بازرگان‌ از اين‌ امور در دست‌ نداريم‌أ از سوي‌ ديگر، بدبيني‌ بازرگان‌ به‌ فلسفه‌ كه‌ در اكثر آؤار او موج‌ مي‌زند خود قرينه‌يي‌ است‌ بر اينكه‌ وي‌ مطالعه‌ اين‌ گونه‌ امور را مفيد نمي‌دانسته‌ و اگر سخني‌ در اين‌ زمينه‌ها گفته‌ بدون‌ مراجعه‌ به‌ تبيين‌هاي‌ فلسفي‌ ديگران‌ بوده‌ است‌.سوال‌ دوم‌ فارغ‌ از اطلاع‌ يا عدم‌ اطلاع‌ وي‌ از تبيين‌هاي‌ مختلف‌ تلقي‌ مكمليت‌ علم‌ و دين‌ آنكه‌: ديدگاه‌ او به‌ كدام‌ رويكرد نزديك‌تر است‌? به‌ نظر مي‌رسد بازرگان‌ در مواضع‌ مختلف‌ آؤارش‌ به‌ هر سه‌ رويكرد پيش‌گفته‌، ندانسته‌ اقتداء كرده‌ است‌. يعني‌ گاهي‌ همانند شلزينگر كوشيده‌ مدعيات‌ ديني‌ را مطابق‌ روش‌ علمي‌ تعيين‌ كندأ زماني‌ نيز همانند وايتهد و ديگر متفكران‌ پويشي‌، جهان‌بيني‌ جامعي‌ مبتني‌ بر مفاهيم‌ علم‌ نوين‌ در باب‌ طبيعت‌ ارايه‌ كند. و زماني‌ نيز هم‌چون‌ مك‌كي‌ با اذعان‌ بر تفاوت‌ روش‌هاي‌ علم‌ و دين‌ بر مكمليت‌ اين‌ دو تبيين‌ تاكيد كند. به‌ عنوان‌ نمونه‌، بازرگان‌ در مطهرات‌ در اسلام‌ به‌ رويكرد شلزينگر نزديك‌ است‌أ در باد و باران‌ در قرآن‌ به‌ ديدگاه‌ وايتهد و الهيات‌ پويشي‌ نزديك‌ مي‌شودأ و راه‌ طي‌ شده‌ وي‌ را مي‌توان‌ با رويكرد مك‌كي‌ مقايسه‌ كرد. اما انصاف‌ مطلب‌ آن‌ است‌ كه‌ رسوخ‌ رشته‌ تخصصي‌ بازرگان‌ در وي‌ يعني‌ ترموديناميك‌ چنان‌ شديد است‌ كه‌ وي‌ ناخودآگاه‌ جز از زاويه‌ اصول‌ ترموديناميك‌ يعني‌ اصل‌ بقاي‌ انرژي‌ و اصل‌ آنتروپي‌ به‌ تعاليم‌ ديني‌ ننگريسته‌ است‌أ يعني‌ سيطره‌ اين‌ اصول‌ و مفاهيم‌ چنان‌ بر ذهن‌ و زبان‌ او سنگيني‌ مي‌كند كه‌ اگر آنتروپي‌ و انرژي‌ و ترموديناميك‌ را از واژگان‌ وي‌ حذف‌ كنيم‌، اكثر تبيين‌هاي‌ ديني‌ وي‌ رنگ‌ مي‌بازند و محو مي‌شوند. او، اسلام‌ و خدا و آخرت‌ و حتي‌ احكام‌ فقهي‌ را ترموديناميكي‌ تبيين‌ كرده‌ است‌أ به‌ اين‌ نمونه‌ها دقت‌ كنيد:در كتاب‌ مطهرات‌ در اسلام‌، نجاسات‌ و مراتب‌ آن‌ با خطر فسادپذيري‌ و پرورش‌ ميكروب‌هاي‌ موذي‌أ استحاله‌ با تحولات‌ شيميايي‌أ شان‌ طاهركنندگي‌ آب‌ با وجود حيوانات‌ ذره‌بيني‌ كه‌ مواد آلي‌ را تجزيه‌ و تحليل‌ مي‌كنندأ اصل‌ كر بودن‌ با اصل‌ رقيق‌ كردن‌أ احكام‌ آب‌ چاه‌ با تعابير بيوشيميك‌أ تطهير با زمين‌ و خاك‌ با پديده‌ جذب‌ ذره‌يي‌أ تطهير با آفتاب‌ با اشعه‌ فوق‌بنفش‌أ تطهير با حرارت‌ با ضدعفوني‌ كردن‌ در اتو و اتوكلاوهاي‌ امروزي‌ تبيين‌ شده‌اند.در ذره‌بي‌انتها متذكر شده‌ است‌: «مذاهب‌ به‌ مرور زمان‌ و در دست‌ مردم‌ هميشه‌ سير نزولي‌ داشته‌، دچار فرسودگي‌ و فرتوتي‌ گشته‌، راه‌ فنا را پيش‌ مي‌گرفته‌ است‌، مانند هر سيستم‌ طبيعي‌ كه‌ وقتي‌ به‌ حال‌ خود واگذاشته‌ شود لاينقطع‌ بر كهولت‌ )آنتروپي‌( آن‌ افزوده‌ شده‌ بالاخره‌ به‌ خاموش‌ و ركود منتهي‌ مي‌گردد، تصفيه‌ و احياي‌ مذاهب‌ نيز روي‌ جريان‌ عادي‌ ميسر نبوده‌ است‌ و اگر دوره‌هايي‌ بطور انفصالي‌ و غيرطبيعي‌ جست‌ و خيزهايي‌ ديده‌ شده‌ است‌ جز با القاي‌ يك‌ نيروي‌ خارجي‌ و نفوذ و دميده‌ شدن‌ روح‌ الهامي‌ كه‌ مي‌بايستي‌ از سرچشمه‌ قبلي‌ باشد قابل‌ تصور نمي‌تواند باشد.» وي‌ كاركرد پيامبران‌ را به‌ بازگشت‌ به‌ حالت‌ اوليه‌ سيستم‌ با افزودن‌ انرژي‌ تعبير مي‌كند.در عشق‌ و پرستش‌، عشق‌ را به‌ ميل‌ تركيبي‌ ميان‌ عناصر شيميايي‌، انرژي‌ اتصال‌ و انرژي‌ موؤر تعبير مي‌كند و رسيدن‌ به‌ معشوق‌ را نتيجه‌ حذف‌ اين‌ انرژي‌ها مي‌داند. در راه‌ طي‌ شده‌ تصريح‌ مي‌كند كه‌ قيامت‌ پرده‌ ديگري‌ از پرده‌هاي‌ تبديل‌ و تحول‌ طبيعت‌ است‌ كه‌ ظاهر مي‌شود. يا بهشت‌ و جهنم‌ امر خارق‌العاده‌ي‌ استثنايي‌ نبوده‌ بلكه‌ ادامه‌ همان‌ زنجير تكاملي‌ است‌ كه‌ در دنيا نيز حس‌ مي‌كنيد. او ؤبت‌ اعمال‌ بشر را با اينكه‌ ماده‌ يادگار حالات‌ گذشته‌ خود را حفظ‌ مي‌نمايد توجيه‌ مي‌كند. او همچنين‌ شخصيت‌ فيزيولوژيك‌ و پسيكولوژيك‌ انسان‌ را از يك‌ جنس‌ مي‌گيرد كه‌ قابليت‌ رجوع‌ به‌ يكديگر را دارند. او در آؤار مختلف‌اش‌ از جمله‌: عشق‌ و پرستش‌أ دعاأ توحيد، طبيعت‌، تكامل‌، آيات‌ قرآن‌ را براساس‌ اصول‌ ترموديناميك‌ تفسير و تبيين‌ مي‌نمايد.6 بازرگان‌، خود در پاسخ‌ به‌ يك‌ اشكال‌ مقدر در كتاب‌ بازيابي‌ ارزش‌ها مقاله‌ چهار ايسم‌ )ناسيوناليسم‌، ليبراليسم‌، سيانتيسم‌ و اومانيسم‌( متذكر شده‌ است‌ كه‌ «هر يك‌ از اين‌ ايسم‌ها و ارزش‌ها و در جايي‌ و در صورت‌ و كيفيتي‌ مي‌تواند غلط‌ و خطا يا صحيح‌ و صواب‌ باشد.» به‌ نظر وي‌: «سيانتيسم‌ يا مكتب‌ اصالت‌ علم‌ و علم‌گرايي‌ در حد افراطي‌ خود علم‌پرستي‌ را مي‌رساند و در حد معقول‌ و اعتدال‌ به‌ معناي‌ علم‌طلبي‌ و دانش‌پژوهي‌ است‌ كه‌ در قضاوت‌ها و تشخياها و اتخاذ هدف‌ها اعتبار و ارزش‌ به‌ فكر و منطق‌ عقلي‌ به‌ مستندات‌ علمي‌ و به‌ شواهد حسي‌ و تجربي‌ داده‌ شود» )بازرگان‌، 1362(.او جمع‌بندي‌ خود را از سيانتيسم‌ اين‌ گونه‌ ارايه‌ مي‌كند: «سيانتيسم‌ يا دانش‌پروري‌ تا آنجا كه‌ ارزش‌ و فضيلت‌ شناختن‌ براي‌ علم‌ متكي‌ به‌ عقل‌ و عمل‌ و بينش‌ و معرفت‌، در گستردگي‌ كلي‌ آن‌ است‌ و دخالت‌ دادن‌ و استمداد از علم‌ در كار دنيا و دين‌ باشد، نه‌ تنها امر معقول‌ مسلم‌ است‌ و مورد تاييد قرآن‌ مي‌باشد، بلكه‌ اسلام‌ را كه‌ براي‌ علم‌، اصالت‌ و استقلال‌ قايل‌ شده‌ است‌ بيشتر و پيش‌تر از هر مكتب‌ و آيين‌ ديگر بايد سيانتيست‌ بدانيم‌. اما دانش‌پرستي‌ و اينكه‌ اولا علم‌، يعني‌ علمي‌ را كه‌ بشر به‌ آن‌ دسترسي‌ داشته‌ و دارد، جواب‌گوي‌ تمام‌ مسائل‌ و معضلات‌ و اسرار و ابتلاها دانسته‌ حقيقت‌ و واقعيت‌ هر امر و وحي‌ را متوقف‌ و موكول‌ به‌ دلالت‌ و شهادت‌ علم‌ خودمان‌ بدانيم‌، و ؤانيا علم‌ را هدف‌ نهايي‌ و يگانه‌ عنصر هستي‌ شناخته‌ منكر هر چيز ديگر شويم‌، چنين‌ عقيده‌ و عملي‌ )كه‌ دانش‌مندان‌ جدي‌ معتبر هم‌ مدافع‌ آن‌ نبوده‌اند( نه‌ با منطق‌ و عقل‌ و يا خود علم‌، كه‌ در حال‌ تصحيح‌ و تكامل‌ و توسعه‌ دايم‌ است‌، جور در مي‌آيد و نه‌ اسلام‌ و اديان‌ خداپرستي‌ آن‌ را صحه‌ مي‌گذارد» .بازرگان‌ در كتاب‌ گمراهان‌ از زاويه‌ ديگري‌ مي‌نويسد: «علم‌ مانند خود جهان‌ و طبيعت‌، بي‌نهايتي‌ است‌ كه‌ هر قدر در وادي‌ آن‌ پيش‌ رويم‌ خود را با جاهل‌تر و حيران‌تر مي‌بينيم‌. علم‌ در حد اعلي‌، چراغي‌ بيش‌ نبوده‌ و به‌ هر سمت‌ آن‌ را بگردانيم‌ و هر جا كه‌ بخواهيم‌ برويم‌ راهنماي‌ ما خواهد بود ولي‌ نه‌ هدف‌ مي‌تواند باشد مانند خدا، و نه‌ هدف‌دهنده‌ يا هدف‌ تعيين‌كننده‌ است‌» )بازرگان‌، مهر 1362(.بي‌شك‌ بازرگان‌ خود را سيانتيست‌ و دانش‌پژوهي‌ معتدل‌ مي‌داند و از علم‌پرستي‌ و سيانتيسم‌ افراطي‌ مبراست‌.7 اما به‌ هر حال‌ رويكرد او به‌ دين‌ و قرآن‌ رويكردي‌ طغظ‌غل‌ق‌ظغطح‌ و مبتني‌ بر علوم‌ تجربي‌ بويژه‌ ترموديناميك‌ است‌. او با اتخاذ اين‌ رويكرد توانست‌ در زمان‌ خود ادله‌ و توجيهات‌ تازه‌يي‌ بر مدعيات‌ كهن‌ ديني‌ ارايه‌ نمايد و بي‌پايگي‌ برخي‌ از توجيهات‌ و ادله‌ علماي‌ گذشته‌ را برملا نمايد. اين‌ رويكرد علمي‌ ديني‌ در زمان‌ خود موفق‌ بوده‌ است‌.اگرچه‌ ابتناي‌ توجيه‌ تعاليم‌ اسلام‌ و بطور كلي‌ دين‌ با اصول‌ و مفاهيم‌ ترموديناميك‌ حداقل‌ در زبان‌هاي‌ شرقي‌ )بويژه‌ فارسي‌ و عربي‌( بي‌سابقه‌ است‌، حتي‌ اينكه‌ در زبان‌هاي‌ غربي‌ متفكري‌ قبل‌ از بازرگان‌ اين‌ اصول‌ و مفاهيم‌ را در خدمت‌ توجيه‌ مدعيات‌ ديني‌ و الهيات‌ درآورده‌ باشد جاي‌ تحقيق‌ و تفحا دارد. به‌ نظر مي‌رسد ترجمه‌ گزيده‌ آؤار مهندس‌ بازرگان‌ به‌ يكي‌ دو زبان‌ غربي‌ )بويژه‌ انگليسي‌، فرانسوي‌ و آلماني‌( و نيز عربي‌ بشدت‌ لازم‌ باشد. رواج‌ سنت‌ نقد در مغرب‌زمين‌ در كشف‌ مقام‌ علمي‌ آراي‌ بازرگان‌ در ميان‌ متالهان‌ مطرح‌، جهان‌ ما را ياري‌ خواهد كرد.اما از زاويه‌ ابتناي‌ ديدگاه‌ ديني‌ و تفسيري‌ او بر يكي‌ از علوم‌ تجربي‌، كار بازرگان‌ شبيه‌ تفسيرالجواهر طنطاوي‌ )13581287ق‌( مصري‌ است‌ كه‌ شرح‌ مباحث‌ علمي‌ قابل‌ استنباط‌ از آيات‌ علاوه‌ بر مباحث‌ لغوي‌، وجهه‌ نظر اصلي‌ مفسر است‌ )طنطاوي‌، بيروت‌، 1395(. طنطاوي‌ اگرچه‌ بنيانگذار و نظريه‌پرداز تفسير علمي‌ قرآن‌ كريم‌ در عصر علوم‌ نوين‌ است‌ )وگرنه‌ تطبيق‌ بر علوم‌ قديم‌ در كارهاي‌ فخر رازي‌، مبسوطي‌ و ديگران‌ قابل‌ رويت‌ است‌( اما بي‌شك‌ تفسير طنطاوي‌ در حوزه‌ علوم‌ تجربي‌ به‌ علت‌ عدم‌ تخصا وي‌ در علوم‌ تجربي‌، عمق‌ و ژرفاي‌ كارهاي‌ بازرگان‌ را ندارد.8 به‌ هر حال‌ فارغ‌ از نقاط‌ قوت‌، رويكرد بازرگان‌ در سازگاري‌ علم‌ و دين‌ در زمان‌ ما در موارد زير قابل‌ نقد است‌: يك‌أ ضعف‌ مباني‌ فلسفي‌ و چارچوب‌ نظري‌ و اصول‌ تئوريك‌. بازرگان‌ نه‌ دغدغه‌ بيان‌ چارچوب‌ نظري‌ و مباني‌ تئوريك‌ تلقي‌ خود از سازگاري‌ علم‌ و دين‌ داشت‌ و نه‌ عملا از خود فلسفه‌ منقحي‌ در اين‌ باب‌ به‌ ارث‌ گذاشت‌. اين‌، سرنوشت‌ محتوم‌ همه‌ كساني‌ است‌ كه‌ به‌ مخالفت‌ با فلسفه‌ پرداخته‌اند و به‌ واسطه‌ اين‌ سوءظن‌ ناآگاهانه‌ فلسفه‌يي‌ پالايشي‌ نشده‌، نسفته‌ و ضعيف‌ مرتكب‌ شده‌اند. تبيين‌ نسبت‌ علم‌ و دين‌، تبيين‌ في‌حد ذاته‌ فلسفي‌ است‌، مباني‌ نظري‌ و چارچوب‌ تئوريك‌ مي‌طلبد، ادعاي‌ سازگاري‌ نيازمند ارايه‌ مدل‌ است‌. علوم‌ تجربي‌ نمي‌توانند اين‌ مهم‌ را برآورده‌ سازند. اينكه‌ هر بخش‌ از آراي‌ بازرگان‌ بر يكي‌ از مدل‌هاي‌ موجود قابل‌ انطباق‌ است‌ در عين‌ اينكه‌ با ابعادي‌ از همان‌ مدل‌ هم‌زمان‌ ناسازگار است‌ از نشانه‌هاي‌ اين‌ ضعف‌ فلسفي‌ است‌.دوأ تبيين‌ علمي‌ تعاليم‌ ديني‌ در مورد گزاره‌هاي‌ جهان‌شناسي‌ طبيعي‌ موجه‌ است‌، شبيه‌ آن‌چه‌ بازرگان‌ در باد و باران‌ در قرآن‌ انجام‌ داده‌ است‌. اما تبيين‌ علمي‌ جهان‌ ماوراي‌ طبيعي‌، از جمله‌ آخرت‌ و نيز مناسك‌ و عبادات‌ چنين‌ قابل‌ توجيه‌ است‌? آن‌چه‌ بازرگان‌ در راه‌ طي‌ شده‌، يا عشق‌ و پرستش‌، ذره‌ بي‌انتها يا مطهرات‌ در اسلام‌ مرتكب‌ شده‌ است‌ از اين‌ زاويه‌ به‌ شدت‌ قابل‌ انتقاد است‌. اعتبار ضوابط‌ و اصول‌ علوم‌ تجربي‌ تنها در حوزه‌ي‌ عالم‌ محسوس‌ مادي‌ است‌أ تسري‌ اين‌ ضوابط‌ و اصول‌ به‌ جهان‌ مجرد يا عالم‌ اعتباريات‌ تشريعي‌ نشان‌ ديگري‌ از ضعف‌ مفرط‌ فلسفي‌ پيش‌ گفته‌ است‌.سه‌أ تبيين‌هاي‌ علمي‌ گزاره‌هاي‌ ديني‌ تبيين‌هايي‌ زمان‌مند، موقت‌ و مقيد به‌ بقاي‌ اعتبار فرضيه‌هاي‌ علمي‌ هستند. حال‌ آنكه‌ گزاره‌هاي‌ ديني‌ بويژه‌ در حوزه‌ اعتقادات‌ و امور ايماني‌ ؤابت‌، فرازماني‌ و غيرمتغيرند. عمر اين‌گونه‌ تبيين‌ها طولاني‌ نيست‌. هيئت‌ بطلميوسي‌ كه‌ متكاي‌ بسياري‌ تبيين‌هاي‌ مفسران‌ گذشته‌ بوده‌، امروز منسوخ‌ است‌. روزي‌ نيز عمر فيزيك‌ نيوتني‌ و اصول‌ ترموديناميك‌ به‌ سر خواهد رسيد.چهارأ دين‌ زبان‌ خاص‌ خود را داردأ اين‌ زبان‌، نه‌ فلسفي‌ است‌ نه‌ عرفاني‌ است‌ و نه‌ علمي‌. اين‌ زبان‌ را به‌ زبان‌ علمي‌ تقليل‌ دادن‌، فروكاهش‌ بسياري‌ از معارف‌ متعالي‌ دين‌ است‌. معاد روحاني‌ و ذات‌ ربوبي‌ كجا و انتروپي‌ ترموديناميك‌ و بي‌نهايت‌ رياضي‌ كجا? تبيين‌ علمي‌ آن‌جا به‌ كار مي‌آيد كه‌ گوينده‌ در مقام‌ بيان‌ علمي‌ باشد، اما آنچه‌ به‌ لسان‌ عرف‌ و در حد فهم‌ عمومي‌ سخن‌ مي‌گويد تاويل‌هاي‌ علوم‌ تجربي‌ چندان‌ پذيرفته‌ نيست‌. اينگونه‌ توجيهات‌ علمي‌ اگرچه‌ متخصصان‌ و آشنايان‌ به‌ آن‌ علم‌ را مقبول‌ مي‌افتد، اما براي‌ اكثر مومنان‌ كه‌ با اين‌ الفباي‌ علمي‌ ناآشنايند مفيد نيست‌.پنج‌أ با توجه‌ به‌ نكات‌ پيش‌گفته‌، رويكرد بازرگان‌ در بحث‌ سازگاري‌ علم‌ و دين‌ پس‌ از وي‌ چندان‌ قابل‌ تداوم‌ نيست‌. اين‌ رويكرد اگرچه‌ در برخي‌ از آيات‌ جهان‌شناسي‌ قرآن‌ كريم‌ يا گزاره‌هاي‌ مرتبط‌ با علوم‌ تجربي‌ تعاليم‌ ديني‌ بطور موقت‌ )تا عدم‌ ابطال‌ فرضيه‌هاي‌ تجربي‌( قابل‌ پذيرش‌ است‌، اما در حوزه‌هاي‌ ماوراي‌ طبيعت‌ و متافيزيك‌، تاريخ‌، اخلاق‌، عبادات‌ و مناسك‌ و بالاخره‌ حقوق‌ و تشريعات‌، اين‌ رويكرد پاسخ‌گو و حلال‌ مشكل‌ نيست‌. سازگاري‌ علم‌ و دين‌ منشوري‌ چندپهلو است‌ و هر پهلوي‌ آن‌ مدل‌ خاص‌ خود را مي‌طلبد.اين‌ انتقادات‌ از ارزش‌ كار بازرگان‌ در عصر خود نمي‌كاهد. از يك‌ سو او همواره‌ برداشت‌هاي‌ خود را متواضعانه‌، احتمالاتي‌ غيرجازم‌ معرفي‌ مي‌كندأ از سوي‌ ديگر، همواره‌ با رويي‌ گشاده‌ پذيراي‌ انتقاد و نقدهاي‌ وارده‌ بر آراء خود بوده‌ است‌. درس‌ ماندني‌ بازرگان‌ «تامل‌ عالمانه‌ در متن‌ دين‌» است‌ و اين‌ درس‌ همواره‌ از اعتبار و درستي‌ برخوردار است‌. همان‌ كه‌ در لسان‌ قرآن‌ «تدبر» ناميده‌ مي‌شود و بازرگان‌، قهرمان‌ تدبر بصيرانه‌ در دين‌ عصر خود بود. راهش‌ پررهرو باد.

شنبه، بهمن ۰۱، ۱۳۸۴

هاله‌گرايي و هاله‌زدايي در مواجهه با متون مقدس


هاله‌گرايي و هاله‌زدايي در مواجهه با متون مقدس
(واكاوي برخي از ابعاد ميراث قرآن‌شناسي بازرگان)

مهندس بازرگان معلم و پدر يك نسل از نوانديشان مذهبي در ايران است. انديشه‌اي كه در سير تفكرات پيشگاماني چون ولي‌الله دهلوي، سيداحمدخان، سيدجمال، اقبال لاهوري و...، با رويكردهاي خاصي كه هر يك داشته‌اند، قرار مي‌گيرد.
بازرگان براي شاگردانش اما تنها معلم انديشه و تفكر نبود، بلكه رهبر و خط‌دهنده مبارزه و فعاليت و مديريت سياسي، انسان مبتكر نهادسازي و مدير جمع‌كننده تشكيلاتي، آموزنده و الگوي نگاه تحققي و عمل اقتصادي (و صنعتي) توسعه‌گرا و... و مهم‌تر از همه اسوه اخلاق و منش و رفتار فردي در حوزه كار دروني جمعي و حوزه عمل سياسي در گستره جامعه و قدرت بود. نگاه فراگير و عمر طولاني او اين فرصت را به او داد كه در حوزه‌هاي مختلفي فعاليت كند و در مراحل مختلف به استمرار و اعتلاي انديشه‌اش بپردازد. نسل شاگردان او _ و نيز نسل‌هاي پس از آن _ همچنان به او مديون‌اند. منش و روش او، نه تنها براي نسل‌هاي گوناگون نوانديشان مذهبي، بلكه براي همه روشنفكران، روشنفكران مبارز و فعالان سياسي درس‌آموز و يك الگوي عيني پيش‌رو است. صداقت و سلامت و صراحت و ديگر پرنسيب‌هاي اخلاقي نهفته در بسياري از اعمال و رفتار بازرگان براي روشنفكران و نخبگان جامعه كنوني ما (در همه عرصه‌هاي فكري، سياسي، ادبي، هنري، علمي، حقوقي و...) كه متأسفانه اينك از بي‌اخلاقي‌ها و بي‌پرنسيبي‌هاي رفتاري و عملي رنج مي‌برند و بيمار شده‌اند، بسياري ضروري و بلكه حياتي است...
در دايره انديشه (نوانديشي مذهبي) هم بازرگان در حوزه‌هاي گوناگون و نيز مراحل مختلفي داد سخن داده است. شايد يكي از مهم‌ترين بخش‌هاي تفكر بازرگان قرآن‌شناسي اوست. بازرگان يكي از برجسته‌ترين كساني است كه در سير نوانديشي مذهبي، همراه با طرح شعار بازگشت به قرآن، به اين شعار عمل نيز نموده است. سالشمار آثار بازرگان به سادگي نشان مي‌دهد كه كارهاي قرآني بازرگان به مقطع خاصي از عمر فكري _ سياسي او محدود نمي‌شود، بلكه به طور متناوب و متوالي در همه ساليان زندگي او ادامه داشته است. تا آنجا كه مي‌توان او را يك قرآن‌شناس و داراي يك مكتب و رويكرد خاص قرآني دانست. همانگونه كه سيداحمدخان هندي و يا رشيدرضا را مي‌توان چنين معرفي كرد. بهر حال كليت ميراث او در اين حوزه اينك در برابر ماست. ارزيابي تحليلي _ انتقادي، اما درس‌آموز و الهام‌گير، اين ميراث وظيفه شاگردان او و نسل‌هاي بعدي نوانديشي مذهبي است. به اين بخش از ميراث او مي‌ توان از زواياي مختلفي وارد شد. در اين مجال كوتاه به دو موضوع مهم و قابل تأمل و نقد و بررسي، از ميراث مباحث قرآني بازرگان مي‌پردازيم: نظرگاه او در باره شيوه تدوين قرآن _ متدلوژي و رويكرد انطباقي در قرآن شناسي بازرگان.
علت توجه به اين دو بعد اهميتي است كه به نظر نگارنده «متن‌شناسي» در مقطع كنوني دارد. از اين منظر تأكيد مي‌شود گام بعدي نوانديشان مذهبي تعيين نسبت با اسلام متن، نه اسلام تاريخي و حوزوي و سنتي است كه تاكنون عمده توجه نوانديشان مذهبي بدان بوده است. تحليل متون مقدس و تعيين نوع مواجهه با آنها و تحليل «رويكرد» ضروري و بايسته در اين مورد، گام مهم و اجباري است كه نوانديشان مذهبي نمي‌ توانند گريزي از آن داشته باشند. بدون عبور از اين مرحله بسط گفتمان نوانديشان مذهبي غيرممكن به نظر مي‌رسد و سرمايه فكري آنان را در اندازه تاريخي كنوني‌اش راكد و محبوس مي‌سازد.[1]


نظرگاه بازرگان درباره شيوه تدوين قرآن
بازرگان كار تحقيقي ويژه‌اي درباره طول آيات قرآن كرده است كه در دو جلد از آثار وي منتشر شده است.[2] تحليل و ارزيابي اين تحقيق بزرگ مهندس بازرگان برعهده قرآن‌شناسان است و اينك مورد توجه بحث ما نيست.
اما در بخش‌هاي مختلف اين پژوهش يك نكته بسيار بارز و قابل توجه است و آن اينكه توجه بازرگان به آيات قرآن بر اساس سال نزول آنها مي‌باشد نه بر اساس محل آنها در سوره‌هاي قرآني كه در صدر اسلام تدوين شده و اينك در دسترس ماست. پس از انقلاب نيز كه او در انجمن اسلامي مهندسان جلسات تفسير قرآن برقرار مي‌كند تفسيرش را نه بر اساس ترتيب سوره‌ها و آيات قرآن رايج، بلكه بر اساس سال‌هاي نزول آيات مطرح مي‌كند و نام كلاسش را نيز «پا به پاي وحي» مي‌گذارد. قرآن كنوني، بجز در مقاطعي و از سوي اقليتي بسيار ناچيز، مورد تأييد همه مسلمان‌ها بوده و هست. مرحوم بازرگان نيز خود چنين مي‌ انديشد. قرآني كه در صدر اسلام در ابتدا در دوران ابوبكر آغاز به تدوين گرديد و در زمان عثمان مجدداً به آن اهتمام ورزيده شد و به شكل نهايي و كنوني تدوين گرديد، مورد تأييد همه مسلمان‌ها _ از جمله امام علي و ديگر ائمه شيعه و همه فرق اسلامي _ قرار گرفته است. امام علي در دوران حكومت خود نيز همين قرآن را مبنا قرار داد و قرآن تدوين شده توسط خود كه گويا بر اساس ترتيب زماني و سال‌هاي نزول تدوين شده، يعني همان شيوه‌اي كه بازرگان بر آن تأكيد مي‌كند، را كنار مي‌گذارد و رسميت نمي‌بخشد.
بازرگان نيز ضمن پذيرش و احترام به قرآن رسمي و رايج، اما توجه و پژوهش و آموزش بر اساس سال‌هاي نزول را بيشتر قبول دارد و «آموزنده‌تر»[3] مي‌داند.
اما نكته مهم و قابل توجه در اين بخش از ميراث قرآن‌شناسي بازرگان كه تاكنون بدان توجهي نشده است برخورد انتقادي بازرگان با شيوه وصورت تدوين‌يافته و نهايي قرآن رسمي و رايج كنوني، ضمن احترام و پذيرش رسميت آن مي‌باشد. بازرگان بارها و در جاي جاي كار پژوهشي‌اش (سير تحول قرآن) به زعم خود به نارسايي‌ها و ايرادات بوجود آمده بر اساس شيوه غيرزمانمند تدوين قرآن رسمي و توجه بيشتر تدوين‌كنندگان به طول آيات و آهنگ آنها به جاي توجه به سير زماني نزول‌شان؛ دقت كرده و به طور كاملاً آشكاري بر اين انتقاد تصريح كرده است.
اين نوشتار بدون آنكه اينك بخواهد ارزش‌گذاري خاصي درباره اين نظريه مهندس بازرگان ارائه دهد صرفاً به طرح و معرفي آن و مستنداتش در پژوهش يادشده از ايشان مي‌پردازد.
بازرگان نظريه خاصي درباره نظم ويژه قرآن دارد. وي معتقد است طول آيات همراه با سال نزول تغيير مي‌كند (از آيات كوتاه به آيات بلند) و مجموع كلمات نازل شده در هر سال در طول 23 سال دوره رسالت رسول ثابت بوده است. يعني در طول ساليان هر قدر بر طول آيات افزوده مي‌شده، از تعداد آيات كم مي‌شده است. مرحوم بازرگان در پي‌گيري و اثبات نظريه خود با موارد نقض و اشكالاتي در متن قرآن رسمي تدوين شده مواجه مي‌شود كه به نظر وي اين اشكالات و ناهماهنگي‌ها بخاطر ضعف و نقصي است كه مسلمانان در شيوه تدوين قرآن داشته‌اند.
برخي از اشارات و تعابير بازرگان در اين باره چنين است:
1 _ آياتي را كه حالت استثناء و ناجوري دارد از حساب متوسط‌گيري خارج مي‌كنيم.[4]
_ آيه‌هاي 129 و 130 را بعداً و تصادفاً داخل ساير آيات اين سوره ]توبه[ قرار داده‌اند.[5]
_ شايد آيه 7 ]سوره قلم[ الحاقي بعدي باشد. [6]
_ آيات غيرمتجانس كه بعداً الحاق شده _‌آيات غيرمتجانس كه تصادفاً وارد سوره شده‌اند _ استطاله‌هاي ظاهراً الحاقي.[7]
_ آيه‌اي كه به طور غيرعادي بلند و ناموزون شده و در وسط آن يكباره جمله ... آمده... در اصل چنين بوده است _ تمام 56 كلمه ... تفصيل و توضيح بعدي است _ تماماً الحاق[8] بعدي است.[9]
_ عبارات ناتمام و ناموزون _ در اصل خلاصه‌تر بوده است. [10]
_ داراي قافيه نامتجانس. [11]
_ آيه 50 كلمه‌اي پرت‌افتاده آخر سوره _ جواب سؤالي است كه به احتمال قوي بعداً عنوان شده و جمع‌آوري‌كنندگان قرآن براي آن جاي ديگري نيافته‌اند. مي‌ تواند خارج از رديف اصلي گرفته شود.[12]
_ با تلخيص اين آ‌يات، و يا خارج متن گرفتن آيات ... و اضافه نمودن آيه... به منحني جديدي مي‌رسيم. [13]
_ آيه‌هاي ... را بعداًٌ‌ و تصادفاً داخل اين سوره قرار داده‌اند. [14]
_ اگر آيه ناجور ... را كنار بگذاريم. [15]
_ آيات ... به لحاظ مضمون و قافيه و طول ناجور هستند. به نظر ما مي‌توانند خارج متن[16] باشند. [17]
_ آيه 5 كلمه‌اي ناجور ... كه اتصال ضروري و لازمي به دنبال آيه قبل ندارد _ بنا به توافق وزن آخر در اينجا گذاشته شده‌است. [18]
مرور اجمالي همين اشارات و تعابير در رابطه با شيوه و محصول نهايي تدوين قرآن بر مبناي غيرزماني متكي به طول و وزن آيات، توسط مرحوم بازرگان به عنوان قرآن‌شناسي كه در همه ساليان عمرش سعي مي‌كرد مباحثش را با استناد و الهام از قرآن مطرح كند و در نتيجه در ارادت و حتي سرسپردگي او به قرآن جاي ترديد نيست؛ هم از صراحت و صداقت بازرگان، كه جدا از عرصه عمل در حوزه فكري و نظري نيز تسري دارد، حكايت مي‌كند و هم مي‌تواند آموزنده اين نكته راهگشا در مباحث قرآن‌شناسي ‌باشد كه بايد با ظاهر آيات و سور قرآن برخوردي كرنولوژيك و زمانمند و تاريخ‌دار داشت. به عبارت ديگر آنها را در سير زماني در نظر گرفت. بازرگان خود مي‌گويد «سير تحول قرآن به اعتباري مي‌تواند سير تحول رشد پيامبر تلقي شود و نشان‌دهنده سير تربيتي و مراحل سريع توسعه عجيب استعداد خود حضرت است».[19]
همچنين وي معتقد است «قرآن‌هاي رسمي من‌حيث‌المجموع در جهت عكس زمان نزول و خلاف سير تحول سوره‌بندي شده‌ است».[20]
بازرگان با اين بحث معتقد است كه «چهره جديدي از قرآن» ارائه داده است.[21] اما جدا از هر نوع ارزش‌داوري كه درباره محتواي آن داشته باشيم، روحيه و رويكرد بازرگان در اين بخش از ميراث قرآن‌شناسي‌اش، اينك مي‌تواند براي نوانديشان مذهبي درس‌آموز باشد. هنگامي كه بازرگان به نقطه نظري راهگشا (و البته نه فرعي و كم‌فايده كه هزينه طرح آن بيشتر از راهگشايي و مؤثر بودنش باشد) مي‌رسد، عليرغم برخي تصلب‌ها و تعصب‌هايي كه در جامعه وجود دارد، با صداقت و صراحت تمام به طرح آن مي‌پردازد. او با اين عمل از صورت و ظاهر قرآن رسمي تدوين‌شده هاله‌زدايي مي‌كند. هاله‌هايي كه عمدتاً برساخته پيروان عامه و عامي اديان است نه علماي پژوهشگر و يا روشنفكران جستجوگر پيرو آن مذاهب.
بازرگان يك معيار راهگشا براي ما به ميراث مي‌گذارد: در نظر گرفتن سير تدريجي و تاريخي متن و آيات آن به شكلي طولي به جاي در نظر گرفتن يكپارچه و درهم‌چيده شده آن در وضعيت كنوني. به طور اساسي روندي و سيري ديدن و به عبارتي برخورد تبارشناختي با متون يك نگرش و يك روش بسيار مؤثر و راهگشاست. اما آيا بازرگان بزرگ، همانطور كه در فرم و ظاهر و صورت متن به نگاه تاريخمند و روندي _ سيري در رابطه با آيات معتقد است به لحاظ محتوايي و مضموني نيز رويكرد و نگاه تاريخي به متن (و دقيق‌تر، كليت مضموني متن) را مي‌پذيرد؟

متدلوژي و رويكرد انطباقي در قرآن‌شناسي بازرگان
درباره رويكرد روشي و محتوايي بازرگان در قرآن‌شناسي‌اش مباحث گوناگون و عميقي مطرح شده است. مهمترين مضامين در استنباطات قرآن بازرگان آزادي، دموكراسي و اخلاق‌گرايي اوست. از سوي ديگر شايد نزديكترين الگوي ايراني (نه عيناً و منطبق) به انديشه پروتستاني در غرب، مدل فكري مرحوم بازرگان باشد.[22] اين‌ها همگي مباحثي است كه مي‌تواند به طور مستقل مورد توجه باشد. اما يكي از مهمترين ويژگي‌هاي رويكرد بازرگان به قرآن متدلوژي انطباقي او در رابطه با قرآن (و كلاً همه مباحث ديني) و علم مي‌باشد.
بازرگان در دوره‌اي مرحله تكوين شخصيت و انديشه‌اش را گذراند كه ايده تجدد و پيشرفت در سايه علم و تكنولوژي و مدرنيزاسيون انديشه غالب زمانه بود، و بالطبع تعارض يا عدم تعارض دين با علم نيز يكي از مهمترين مباحث حوزه انديشگي – به ويژه در ميان نوگرايان مذهبي و منتقدان و مخالفان آنها – تلقي مي‌شد. پرسش از نسبت علم و دين از مدتها پيش در عرصه جهاني نيز از دو سوي ماجرا – موافقان و مخالفان دين – مطرح بود. از سوي ديگر بازرگان يك مهندس بود و برخلاف بسياري از نوانديشان ديني – به ويژه در نسل‌هاي بعد – كه تحصيل‌كرده علوم انساني بودند، در رشته‌هاي تحققي‌تري تحصيل كرده بود، در كل نيز او – و نيز بسياري از شاگردان و متأثرانش، نسبت به ديگر نوانديشان از قدرت بيشتري در تحليل كاركردي و پيش‌برنده، و توان كمتري در تحليل‌هاي انتزاعي و عميق، برخوردار بودند.
در هر حال هم فرهنگ و مباحث رايج در آن دوران و هم سنخ فكري و رواني و شخصيتي بازرگان او را به مباحث مربوط به علم و دين سوق مي‌داد. اين رويكرد (نگاه علمي به مباحث فكري و ديني) كه عليرغم همه نقاط قوت و ضعفي كه دارد، اما مي‌تواند يكي از نحله‌ها و رويكردهاي مؤثر در ميان مجموعه نوانديشي مذهبي باشد، متأسفانه پس از وي استمرار و تعميقي از سوي شاگردانش پيدا نكرد. نگاه علمي (مشتمل بر ديدگاه‌هاي كيهان‌شناختي، فيزيك، زيست‌شناسي، روانشناسي و عصب‌شناسي مغز و...) مي‌تواند نه در جهت اثبات خداوند (آن گونه كه به شكل ناكام و ناتوان و عقيمي توسط برخي از مذهبيون به كار گرفته شده است)، بلكه براي درك و دريافت و مواجهه وجودي انسان با عظمت و شگفت‌انگيزي جهان كه معمولاً حيرت‌زا و بهت‌انگيز است و رساندن او به دوراهي بزرگ درك و پذيرش «با»معنا يا «بي»معنايي جهان (و انسان)، ياري رساند. برخورد علمي (و تجربي – تعقلي) با جهان و انسان تا اين دوراهي بزرگ، زان پس با يك انتخاب و در واقع «جهش ايماني» مي‌تواند در خدمت يك نوع الهيات وجودي (و اگزيستانسياليستي) قرار بگيرد و ياري‌رسان آن در درك و دريافت و نيز چاره‌جويي براي دغدغه‌ها و دلهره‌هاي وجودي باشد.
بهره‌گيري از رويكرد عيني و تجربي در مواجهه با جهان و انسان در برخي متون مقدس و به طور برجسته‌اي در قرآن، از همين زاويه، بسيار ملموس و محسوس است. متون مقدس نه متون نخبه‌گرا بلكه متوني عامه‌گرا (و پاپيولار) هستند و اين رويكرد به جهان و انسان در ايجاد پرسش، تقريب به ذهن، توليد بهت و حيرت و دغدغه وجودي براي فهم و مؤانست با جهان؛ در بستر همگاني و پاپيولار بسيار مفيد و مؤثر است و در قرآن نيز به طور گسترده‌اي وجود دارد. رويكرد عيني و تجربي به جهان براي مخاطبان اديان، نه براي اثبات خداوند، بلكه به عنوان «پيش‌پرواز» ايمان و آمادگي براي جهش ايماني، امري كاربردي و بسيار مهم است. اما بسياري از نوانديشان مذهبي علم‌گرا، به خاطر عدم عمق فلسفي‌شان، از رويكرد علمي نه در اين راستا و بستر بلكه در دو حوزه ديگر يعني براي اثبات خداوند و يا توجيه و توضيح آيات متن استفاده كرده‌اند. اما در اين دو حوزه اشكالات منطقي در ارائه و اثبات گزاره‌هاييشان و يا ايرادات روشي در توضيح و تفسير متن بر آنها وارد است. در اين رابطه رويكرد انطباقي بازرگان به قرآن نيز قابل نقد و بررسي مي‌باشد.
بازرگان از دوران جواني تا ميانسالي و كهنسالي در توضيح متن از رويكرد انطباقي علمي بهره مي‌گيرد! و در يكي از نخستين آثارش (مطهرات در اسلام) به دنبال فرمول شيميايي براي تحليل نجاسات است.[23] و به بحث از ميزان ازت موجود در ادرار براي اثبات نجس بودن آن مي‌پردازد.[24] و يا شيطان را ميكرب مي‌خواند.[25] او در دوران مياني فعاليت فكري‌اش نيز همين گرايش را دارد و مثلاً در كتاب «توحيد، طبيعت، تكامل» ابليس را از انرژي مي‌داند.[26] و پس از انقلاب و در واقع در مراحل پاياني زندگي فكري‌اش نيز باز با همين رويكرد است كه به تحليل فرشته، شيطان، جن و... و يا به تعبير خودش «تطبيق گفته‌هاي قرآن با دانسته‌هاي امروزي علم پزشكي»[27] (در رابطه با جنين‌شناسي وسير تكوين جنين انسان) و... مي‌پردازد.
اما آيا اين گونه مباحث مطرح‌شده در متن قابل توضيح و انطباق با دانش و فرهنگ كنوني است؟
به نظر مي‌رسد در حوزه احكام اجتماعي – اقتصادي تقريباً همه نوگرايان ديني پذيرفته‌اند كه حداقل در برخي موارد قرآن بر اساس «عدل زمانه»‌اش عمل كرده است. مثلاً در رابطه با مسئله برده‌داري همه نوانديشان مذهبي و حتي برخي از روحانيون رفرميست (مانند مرحوم مطهري) نيز برخورد اسلام با برده‌داري را چنين تحليل كرد‌ه‌اند. در رابطه با نوع برخورد با مسئله زنان نيز، البته نه همه ولي اكثر نوانديشان ديني باز قبول دارندكه برخورد قرآن مبتني بر به اصطلاح عدل زمانه بوده است. به عبارت ديگر قرآن در اين موارد هم از مناسبات و قوانين عصر تأثير پذيرفته است (و اصولاً توقع فروپاشي ناگهاني و درهم‌ريزي اين مناسبات آرزو و خواستي ذهني و تخيلي و غيرشدني است) و هم بر آنها اثر گذاشته است. و در واقع در قرآن هم پذيرش و هم فراروي و استعلا براي اصلاح وضع بردگان و زنان و... وجود دارد و اين امري است كه تنها افرادي كه برخوردي مؤمنانه با متن دارند بدان اشاره نمي‌كنند، بلكه بسياري از محققان (با گرايشات مختلف غيرديني و حتي ضدديني) نيز بدان تصريح مي‌كنند.
اما به نظر مي‌رسد بسياري از نوگرايان مذهبي هنوز نمي‌خواهند به جد بپذيرند كه نه تنها در رابطه با عدل زمانه، بلكه در رابطه با علم و فرهنگ زمانه نيز چنين درونمايه‌اي در متن وجود دارد. يعني همانگونه كه قرآن و پيامبر نه مي‌خواسته‌اند و نه مي‌توانسته‌اند همه مناسبات و قوانين زمانه را درهم بريزند، در حوزه دانش و فرهنگ نيز نه مي‌خواسته‌اند و نه مي‌توانسته‌اند همه دانسته‌هاي عيني و دانش زمانه و يا معتقدات و باورهاي زمانه را زيرورو كنند. در اين حوزه نيز پذيرش و فراروي و يا تأثيرگيري و تأثيرگذاري در جاي جاي متن كاملاً مشهود است. و قرآن نيز خود بر اين امر صحه گذاشته است. آنجا كه مي‌گويد ما هيچ رسولي را نمي‌فرستيم مگر به «زبان» قومش.[28] منظور از «زبان» قوم نيز آن نيست كه مثلاً براي عربها پيامبري با زبان چيني نمي‌فرستيم بلكه منظور آن است كه پيامبران خود بر اساس دانسته‌ها، فرهنگ و باورهاي قوم خويش سخن مي‌گويند، و البته آنها را اصلاح و مردمي و انساني مي‌سازند.
بنابراين همانگونه كه نمي‌توان برده گرفتن در جنگ‌ها كه رسم زمانه بوده و در آن هنگام نيز قابل حذف و نابودي نبوده است، را انكار يا توجيه‌كرد، و يا تعدد زوجات و حتي زدن زنان را توجيه نمود؛[29] نمي‌توان و نبايد تأثيرپذيري‌هاي متن از دانش و فرهنگ زمانه را انكار كرد و يا به توجيهات متكلفانه و نادرست آنها دست زد.
كبهان‌شناسي و هستي‌شناسي مبتني بر فرشته، شيطان، جن و... و به عبارتي ديو، غول، پري و... در همه فرهنگ‌هاي عصر وجود دارد.[30] ريشه‌هاي اين امر نيز به نگاه اسطوره‌اي به جهان برمي‌گردد. البته ما مي‌توانيم تحليل‌هاي گوناگوني درباره اسطوره‌ها داشته باشيم اما نمي‌توانيم استمرار و ردپاي اين اساطير را در متون مقدس انكار كنيم و با فرهنگ و زبان علمي امروزي به توجيه و تفسير آنها بپردازيم.
برخي مي‌ توانند اساطير را ناشي از جهل بشر و نگاه خرافي او به جهان بدانند. برخي نيز مي‌توانند معتقد باشند بشر در آن دوران، نه از راه دانش تجربي، بلكه از طريق اشراقي و شهودي به حقايقي در باره جهان نيز دست يافته است و همه گفته‌هايش بر اثر تخيل و خرافه نبوده است. اما مواجهه دروني و شهودي او با جهان و درك و دريافت بخش‌هايي از واقعيات جهان به علت ضعف و كمبود دانسته‌ها و مفاهيم و نقصان در انباشت علمي – فرهنگي كه به تدريج و در طي زمان به آن دست مي‌يافت؛ در حد فهم آن روزي وي تعبير و ارائه شده است. و به طور طبيعي اين بخش از واقعياتي كه او (با تجربه دروني) دريافت كرده نمي‌توانست جز در قالب مبهم و هاله‌هاي درهم‌تنيده و گنگ اسطوره‌ها بيان شود. به هر حال چه اساطير را يكسره تبيين يك ذهن خرافي از جهان بدانيم و چه در آن تفاسير و تبيين‌ها بخش‌هايي از حقايق واقعي جهان را نيز مندرج بدانيم؛ اما به هر حال اين خود واقعيتي است كه پردازش اساطير، جدا از هر خاستگاهي (اعم از تخيل خرافي، تعبير اشراق و تجربه شهودي و...) كه دارند، پردازشي تخيلي و افسانه‌وار دارد كه در رابطه با انباشت كنوني دانش – فرهنگ بشري، جنبه‌هاي فراواني از آن - و به زعم برخي رويكردهاي افراطي در برخورد با اسطوره - همه آن، فروريخته و ديگر براي انسان جديد باورپذير و تبيين‌كننده جهان به نظر نمي‌رسد.[31] در اين باره بايد به طور مستقل و مفصل به بحث پرداخت و به نظر مي‌رسد نوانديشان مذهبي براي آنكه گامي فراپيش نهند بايد به شناخت و تبيين متون مقدس و به موازات آن به مطالعه و آشنايي و تحليل و تبيين اساطير بشري (كه در همه فرهنگ‌ها و تمدن‌ها وجود داشته است) بپردازند. «اديان» بر بستر فرهنگ «اساطيري» بشري روييدند و برتراويدند و «انديشه» جديدتر بشري نيز از بستر اديان سربرآوردند. ناديده گرفتن اين پيوستگي و استمرار و تداوم، جدا از تفاوت‌ها و گسست‌هايي هم كه وجود دارد، فهم بسيار ناقص و عقيمي از انديشه – يا انديشه‌هاي – كنوني بشر به دست مي‌دهد...
در هر حال رويكرد انطباقي با قرآن، برخورد غيرتاريخي و انتزاعي با آن دارد و بنابه‌ دلايلي كلامي مي‌‌خواهد فاصله زماني چندين قرنه بين متن و دنياي جديد را با يك پرش تاريخي و جهش ذهني ناديده بگيرد و تمامي مفاهيم آن را در قالب دانش و فرهنگ عصر جديد بريزد و اين البته امري است ناشدني. ضعف و نقص اين روش آنجا مشخص مي‌شود كه برخوردي گزينشي – پرشي‌اش با متن مورد تحليل قرار گيرد. و اين خود يكي از نقايص جدي نوانديشان مذهبي در مواجهه با متن است.
مرحوم بازرگان نيز در مثال‌هاي يادشده اين چنين عمل مي‌كند. ايشان معتقد است فرشتگان اداره‌كنندگان غيرمادي جهان‌اند كه به امر اراده حاكم بر هستي (خداوند) عمل مي‌كنند. و تسبيح فرشتگان – كه به تكرار در قرآن آمده – را داراي «مشابهت با حركات موجي نيروي تشكيل‌دهنده جهان فيزيكي»[32] مي‌داند. اما برخورد گزينشگرانه مرحوم بازرگان با قرآن بدانجا مي‌رسد كه اين داعيه مطرح مي‌گردد كه مسئله فرشتگان در قرآن «بدون آنكه براي آنها شكل و جسم يا خصوصيات بشري و فيزيكي توصيف نمايد»[33] آمده است. ولي در يك برخورد فراگير و غيرگزينشي با متن مي‌دانيم كه چنين نيست و در اين باره به صراحت آمده است كه فرشتگان داراي دو، سه يا چهار بال و پر هستند.[34] و يا بارها جايگاه فرشتگان را در آسمان‌ها دانسته[35] و يا به نزول فرشتگان از بالا و يا ترس و وحشت آنها در هنگام رعد و برق و صاعقه[36] و يا فرشته مرگ[37] و سحرآموزي برخي فرشتگان[38] و... اشاره شده كه همه اينها با توضيح و توجيه طبيعي و دروني مرحوم بازرگان از فرشتگان سازگار نيست. شايد بتوان از موضع برون متني و با تحليل سير شكل‌گيري مفهوم پري و فرشته و پري‌دريايي و... شواهدي جدي از نام‌ گذاري نيروهاي طبيعي به نام فرشتگان را در فرهنگ بشري نشان داد. اما نيمه ديگر ماجرا نيز بيان و پردازش اسطوره‌اي اين نام‌گذاري‌ها و شرح و بسط و شاخ و برگ پيدا كردن آن در فرهنگ و ادبيات بشري است. و آنچه در متون مقدس نيز بازتاب يافته است همان محصول نهايي و پردازش‌شده اين مفاهيم در فرهنگ بشري است. و البته نمي‌توان اين محصول را به شناختي علمي و تجربي و امروزي فروكاست.
به همين ترتيب نمي‌توان درباره ابليس و شيطان و جن نيز با اين رويكرد بحث كرد و در بحث از جن سخن از انرژي حرارتي[39] به ميان آورد و يا در بحث از ابليس به همين شكل به صورت جسته و گريخته باز پاي انرژي را وسط كشيد.[40] در حالي كه اين مفاهيم در كليت متن، اگر برخورد گزينشي – پرشي با آن نشود (يعني گزينش برخي آيات و ناديده گرفتن و پرش از روي بخش ديگري از آيات كه معمولاً تعداد آيات دسته دوم بيشتر از دسته اول است)، كاملاً در چارچوب مفاهيم همگاني و بين‌الاذهاني انسان‌هاي آن عصر به كار رفته‌اند. در غير اين صورت و با رويكرد انطباقي نمي‌توان دسته‌بندي‌هاي دروني جن‌ها و كافر و مؤمن خواندن آن‌ها[41]، فرستادن رسولاني براي آنها[42]، به جهنم رفتن آنها در روز قيامت[43]، سعي جن‌ها (و نيز شياطين[44]) براي نفوذ به آسمان و دزديدن پيام وحي[45] و بسياري مسائل نظاير آن را كه در متن آمده است، توضيح داد. مؤمن و كافر بودن، مجازات و نظاير آن ربطي به بحث از انرژي و انرژي حرارتي و ميكرب و... ندارد. به همين شكل سير تكوين جنين كه در متن آمده است منطبق با دانسته‌ها، آن هم دانسته‌هاي همگاني عصر است، همگاني كه مخاطبان اديان آنان هستند نه صرفاً نخبگان جامعه. و سير مرحله به مرحله گوشت و پوست و استخوان[46] ارتباطي با سير همزمان اجزاي گوناگون جنين كه علم امروز مي‌گويد ندارد. و اساساً نبايد از اين زاويه وارد متن شد و به انطباق آن با دانش و فرهنگ عصر جديد پرداخت.
ويژگي اصلي برخورد بسياري از نوگرايان مذهبي در اين گونه موارد كه متن از دانش، فرهنگ يا مناسبات و قوانين عصر متأثر شده است، برخورد گزينشي است. مرحوم بازرگان خود در انتقاد به برخي ديگر از نوگرايان به برخورد غيرگزينشي با قرآن تأكيد مي‌ورزد: «اگر كليه آيات مربوط به موضوع را، با همه اجمال، ابهام، تفصيل، تعبيرف تحول و احياناً تناقض‌هايي كه وجود داشته يا به نظر بيايد، پهلوي هم و همراه با آيات قبل و بعد جمع نموده، مقايسه و مطابقه انجام دهيم، احتمال خطاهاي سهوي يا عمدي در تعبير و تفسير، به طور محسوس تخفيف خواهد يافت».[47]
در اينجا بازرگان با صراحت تمام به برخورد با كليت آيات اشاره مي‌كند و حتي با صداقت و صراحتي كه دارد، شايد ناخواسته و ناخودآگاه از واژه شگفت‌انگيز «تناقض» نيز استفاده مي‌كند، اما معتقد است برخورد غيرگزينشي باعث مي‌شود خطاي فهم متن كاهش يابد. اما آيا خود آن مرحوم توانسته است در همه جا به اين توصيه خود عمل نمايد؟
همچنين مرحوم بازرگان در جاي ديگري ضمن بحث درباره آياتي كه از تمثيل برده و مملوك در بيان مفاهيم خود بهره گرفته است، تصريح مي‌كند كه اين مثال‌ها «مأخوذ از رسوم زمان و عادات و اعمال مردم مي‌باشد»[48] و يا در جاي ديگر عنوان مي‌كند كه «مذاهب خواه و ناخواه چون ميراث گذشته هستند و محتوي و مقصد آنها در بدو پيدايش و در طي عمر خود ناگزير در يك سلسله قالب‌هايي به لحاظ زبان تقرير، مراسم و تشريفات ارائه شده است و معرفي و اجراي احكام توأم با يك سلسله صورت‌ها و عادات و حالات بوده است كه هيچ يك از آنها لازمه دين نيستند، بلكه در اثر معاصر بودن و تقارن و تصور مردم حالت تقدس يافته يا به صورت شعائر درآمده‌اند»[49]. اما درك و دريافت مرحوم بازرگان از اين نكته كليدي وقتي به شرح و بسط آن مي‌پردازد و مثال مي‌زند ناگاه تنزل مي‌يابد و سطحي مي‌گردد. ايشان چنين ادامه مي‌دهد «مانند زبان لاتين براي انجيل و صليب براي عيسوي‌ها و گنبد و كاشيكاري براي مساجد كه يادگاري معماري دوران‌هاي معيني است. ]و يا[ عبا و عمامه و كفش و لباس و طرز رفتاري كه اوصياي دين به تبعيت از رسولان زمان خود داشته‌اند... بديهي است كه تقيد به اين گونه قالب‌ها و صورت‌ها و شكل‌هاي صوري در برابر رشد و تكامل بوده و قيافه مندرس و متحجري به مذهب مي‌دهد و داغ باطل روي آن مي‌زند.»
اينك ميراث قرآن‌شناسي مرحوم بازرگان در برابر ماست. اين ميراث داراي وجوه درس‌آموز بسياري است، همان‌گونه كه به برخي وجوه آن نقدهاي جدي وارد است. بازرگان عليرغم همه احترام و اراداتي كه به قرآن دارد، اما با نگاهي غيرهاله‌گرا به صورت آن مي‌نگرد و با نگاهي تاريخي به سير تدوين قرآن، از ظاهر قرآن رايج و رسمي هاله‌زدايي مي‌كند و تدوين زمانمند و مبتني بر سير تدريجي و تاريخي نزول آيات را شكل بهتر و مفيدتري براي تدوين قرآن مي‌داند.[50] شايد در تداوم راه نوانديشي ديني امروز آنان بايست به برخورد تاريخي با محتواي متن نيز بپردازند و گام فراپيش خود را تعيين نسبت با مذهب متن نه مذهب تارخي قرار دهند. و با برخوردي تاريخي – الهامي وجوه تاريخي و وجوه فراتاريخي و فرارونده و آموزنده متن براي انسان معاصر را به بحث بگذارند. و از اين گذرگاه معناي تازه و اثرگذار و زنده‌اي از «مذهب» و كاركرد آن در جهان معاصر و انسان جديد به دست دهند. ميراث بازرگان يكي از اندوخته‌ها و گنجينه‌هايي است كه ياري‌رسان اين راه است.
اما علاوه بر انديشه او، اخلاق و منش‌اش نيز گنجينه پربار ديگري است. «مذهب» با هر تلقي و درك و دريافتي كه مطرح شود صرفاً نبايد از عهده آزمون‌هاي نظري برآيد و گزاره‌هايش محك منطقي و استدلالي بخورد، شايد مهمترين آزمون و محكي كه مذاهب را بايد بدان سنجيد محك عملي و مشخصاً آزمون اخلاقي است. بدان معني كه مذهب چه تغييرات دروني و وجودي – اخلاقي در مخاطب خويش برجاي مي‌گذارد. مهمترين محك براي صدق گزاره‌ها و آموزه‌هاي مذهب محك تجربي و عملي است و بازرگان خود مي‌تواند نمونه و الگويي براي زيست مذهبي و اخلاقي باشد. بازرگان و بسياري از دوستانش نه به خاطر مذهبي بودن بلكه به خاطر اخلاقي بودن – به ويژه در حوزه عمل و اجتماعي -است كه مورد احترام بسياري از هم‌انديشان و مخالفانشان در داخل و خارج از ايران قرار دارند. اين ويژگي است كه نوانديشان ما (بويژه فعالان سياسي آن) نبايستي به هيچ بهانه و بهايي خللي در آن وارد كنند.
رضا عليجاني
پي‌نوشت‌ها:
[1]) براي توضيح بيشتر به مقاله «تعيين نسبت با مذهب متن يا مذهب تاريخي؟» در پايگاه اينترنتي WWW.ADVARNEWS.COM كه تقرير يك سخنراني در مراسم شب‌هاي احيا در حسينيه ارشاد است، مراجعه شود.
[2]) سير تحول قرآن، جلد 1 و 2، شركت سهامي انتشار.
[3]) بازرگان، انگيزه مذهب، ص 13.
[4]) سير تحول قرآن، ج 1، شركت سهامي انتشار، 1355، ص 48
[5]) همان، ص 52
[6]) همان، ص 55
[7]) سيرتحول قرآن، ج2، شركت سهامي انتشار، 1359، ص 11.
[8]) منظور اين است كه آيه‌اي نامتناسب با اين سوره از جاي ديگر قرآن به اينجا آمده و تدوين شده است.
[9]) همان،‌ص 12.
[10]) همان،‌ص 12.
[11]) همان،‌ص 12.
[12]) همان،‌ص 13.
[13]) همان،‌ص 13.
[14]) همان،‌ص 36.
[15]) همان،‌ص 79.
[16]) منظور متن آن سوره است.
[17]) همان،‌ص 98.
[18]) همان،‌ص 137.
[19]) سير تحول قرآن، ج 1، چاپ انتشار، 1355، ص 2 (جلد دوم در سال 1359 چاپ شده است).
[20]) همان، ص5.
[21]) ارتباط غيرزباني، جمله‌شناسي قرآن، انتشارات بعثت، ص 136.
[22]) برخي پايه‌هاي مهم پروتستانتيسم در نگاه وبر عبارت از اصالت فرد مسيحي، نفي ميانجي ميان انسان و خدا، ثواب خدمت به خلق، نفي تنبلي و بيكارگي و هرزگي، سودجويي و عقلانيت، كار و قناعت و رياضت، پشتكار، امساك و هوشياري و دورانديشي. اكثر قريب به اتفاق اين ويژگي‌ها را مي‌توان در مدل سخن و رفتار بازرگان نشان داد.
[23] ) مطهرات در اسلام، ص 59.
[24] ) درست برخلاف برخي متجددان و نوگرايان زرتشتي كه براي توجيه مباحث مطرح شده در فصل ونديداد در كتاب اوستا كه به وفور به استفاده از ادرار (به ويژه گاو نر) براي شستشو و ايجاد طهارت در انسان‌هاي آلوده و يا شستشوي رخت و لباس آنها اشاره دارد، ازت موجود در ادرار را عامل پاك‌كننده معرفي مي‌كنند.
[25] ) همان، ص 115.
[26] ) توحيد، طبيعت، تكامل، انتشارات قلم، 1359، ص 44.
[27] ) بازگشت به قرآن، ج 3، انتشارات قلم، 1362، ص 150.
[28] ) سوره ابراهيم، آيه 4.
[29] ) قرآن اصلاحات اجتماعي بسيار زيادي را در رابطه با بردگان و زنان و ... انجام داد، جدا از طرح مباني فكري جدي كه اساس هر نوع تبعيض ميان انسان‌ها (از جمله آزاد و برده، زن و مرد، سياه و سفيد و...) را در هم مي‌ريخت. اين موضوعي است كه مستقلاً بايد بدان پرداخت. اما وسعت اصلاحات اسلام مثلاً در مورد زنان به حدي است كه شرق‌شناس و اسلام‌شناس بزرگ غربي، هميلتون گيپ اظهار مي‌دارد: «اينكه اصلاحات اجتماعي قرآن به طور كلي باعث ارتقاي موقع و مقام زن شده است، قولي است كه جملگي برآن‌اند.... بديهي است كه محمد بيش از آنچه در قرآن آمده است نمي‌توانست وارد متد قانونگذاري شود.با وجود اين چيزي نگذشت كه بسياري از حقوقي كه به زنان داده شده بود با فتواي شرعي مفتي‌هاي اسلام تغيير يافت» (اسلام، بررسي تاريخي، ترجمه منوچهر اميري، انتشارات علمي و فرهنگي، چاپ دوم، 1380، ص50).
[30]) در همه متون مقدس به ويژه در اوستا و كتب مختلف اديان هندي (وداها) نيز چنين نگرشي مشاهده مي‌شود. همانگونه كه در ادبيات و اشعار بشري در همه تمدن‌ها نيز وجود دارد.
[31]) يك تفاوت بنيادي ديگر آن است كه در زمانه غلبه نگاه اسطوره‌اي، انسان آن عصر به اسطوره به عنوان يك باور و اعتقاد واقعي نگاه مي‌كرد، اما انسان جديد به اسطوره به عنوان يك تأويل و تبيين، نه باور و اعتقاد عيني مي‌نگرد.
[32] ) بازگشت به قرآن، ج2، ص 38.
[33]) همان، ص 33.
[34]) آيه 1 از سوره35.
[35]) مثلاً در26 از 53، 95 از 17، 25 از 25، 5 از 42 و...
[36]) آيه 13 از 13.
[37]) آيه 93 از 6.
[38]) آيه 102 از 2.
[39]) مشكلات و مسائل اولين سال انقلاب، نهضت آزادي، چاپ دوم، 1362، ص 356.
[40]) توحيد، طبيعت، تكامل، ص 44.
[41]) آيات مختلف سوره جن.
[42]) آيه 130 از 6.
[43]) 38 از 7، 179 از 7 و...
[44]) در هر يك از موارد يادشده فرشته، شيطان و...، قرآن ضمن آنكه در بستر فرهنگ عصر تكوين يافته و سخن گفته است و نه مي‌خواسته و نه مي‌توانسته آن فرهنگ را – همانند مناسبات و قوانين حاكم - در هم بريزد و در حقيقت از آن تأثير پذيرفته است، اما از سوي ديگر با فراروي نيز سعي در اصلاح آنها داشته است. مثلاً ابليس و شيطان در قرآن، برخلاف نگاه ثنوي نهفته در برخي فرهنگ‌هاي آن دوران، نه يك نيروي قدرتمند و همطراز خداوند – مانند اهريمن در برابر اهورا – بلكه خود مخلوق خداوند است. جدال خدا و شيطان در حوزه كيهاني و طبيعي اصلاً وجود ندارد بلكه اين كشمكش فقط در درون انسان صورت مي‌گيرد. در انسان نيز اهريمن و شيطان تسلط و تملكي ندارد و تنها مي‌تواند وسوسه كند و نهايتاً اين خود انسان است كه بين سخن و خواست خداوند و وسوسه اهريمن و شيطان انتخاب مي‌كند. اين اصلاحات، حداكثر اصلاح فرهنگي است كه مي‌توان در چارچوب فرهنگ آن عصر تصور كرد. ضمن آن كه تشويش‌ها و كشمكش‌هاي دروني انسان – جدا از هر قالب و زبان فرهنگي كه بيان شود _ امري فراتاريخي و جاودانه است.
[45]) 9 از 72، 5 از 67، 7 از 37 و...
[46]) بازگشت به قرآن، ج 3، ص 153.
[47]) بازگشت به قرآن، ج 4، انتشارات قلم، 1364، ص 43.
[48]) بازگشت به قرآن، ج 4، ص 232.
[49]) انسان و زمان، ص 51.
[50]) البته وي توصيه نمي‌كند كه اينك قرآن رسمي مسلمان‌ها تغيير شكل يابد و قدمي هم در اين راه برنمي‌دارد. اما در مباحث تحليلي و آموزشي‌اش بر اساس ترتيب و سير زماني آيات به آنها مي‌پردازد ونه بر اساس ترتيب و جاي كنوني آنها در ميان سوره‌ها.