Translate

پنجشنبه، اردیبهشت ۰۷، ۱۳۸۵

3-مجاهدين قرباني بلند پروازي هاي مسعود رجوي

مجاهدين قرباني بلند پروازي هاي مسعود رجوي
قسمت سوم -نامه منتشر نشده فرمانده نظامي
سعيد سلطانپور


چهارشنبه 7 آبان 1382

علت سكوت ؟

ايرادي كه به نيروهاي جدا شده از سازمان وارد است اين است كه آنها به دليل سو استفاده رژيم ترجيح دادند كه بر انحرافات رجوي سكوت كنند و البته ترس از بر چسب خوردن و اينكه هر كس كه از ما (‌مجاهدين )‌جدا مي شود سر از اردوگاه خميني در مي آورد را نيز ميتوان به اين سكوت اضافه كرد .

اگر كساني مانند مهدي تقوائي (‌از مركزيت) و محرابي5 و ديگران كه از سازمان جدا شده بودند به شيوه هاي اصولي به طرح مسائل سازمان مي پرداختند الان اين وضعيت بن بست را نداشتيم. اين مشكل سازمانهاست كه بايد روابطشان رادرست كنند نه افراد. هر چند مبارزه مستقل بسيار سخت است ولي در درازمدت جواب دارد. آنها بايد مرزبندي مي كردند كه با سلاح خميني به جنگ رجوي و بر عكس نروند و نظراتشان و انتقاداتشان را از انجا كه در داخل سازمان گوش شنوائي نداشت بطور عام مطرح مي كردند.

بطور نمونه وقتي سعيد شاهسوندي (‌عضو مركزيت) كه در جريان فروغ زخمي شده بود و از بسيجي ها كه وي را دستگير كرده بودند خواسته بود كه به مقامات بالا تر اطلاع بدهند كه وي دستگير شده است . وي بعدا هم نهايت همكاري با مقامات امنيتي را كرد و در تلويزيون به انتقاد از رجوي پرداخت ولي انتقاداتش در تلويزون جام جم به دل نمي نشست .
مسلمااگر آن زمان كه از سازمان جدا شده بود انتقادانش را بيان كرده بود اثر مثبت تري داشت تا در تلويزيون جام جم كه كمتر كسي ( حداقل د ر حوزه فعالين و هواداران و سياسيون )آنرا باور مي كرد. همينطور مي شود به علي زركش اشاره كرد كه د رزمان مرگش يك سرباز صفر بود. يعني از مقام فرماندهي د اخل كشور ( معادل يك ژنرال ) از سمت هايش بركنار شده بود. 1

دافعه رژيم يكي از دلايل اصلي چسب سازمان و مسعو دبود.

از سوي ديگر “بسياري از جدا شد گان از سازمان بدليل ماهيت زندگي غرب زمين مي خورند ، خوردن زمين يعني انفعال و وارفتگي تو يه كلام و فقط براي ماجراجوئي و ايجاد گرمي در زندگيشان دوباره سراغ انجمن مي روند و باور كنيد بيشتر هواداران اندك انجمن كساني هستند كه شخصيت مستقل و هويت مستقل ندارند و داوي يك نفر بايد يا يك سيستم به بازيشان بگيريد و اين كنش و واكنشي است كه استادان روانشنا سي سازمان مثل رهبران مجاهدين از آن بل ميگيرند و سو استفاده مي كنند.“سيامك

در پاسخ به اين سوال كه سكوت طولاني چرا ؟‌ نامه سيامك گيلاني (حسين) را كه در20 مارس 1991 نوشته شده است و از دل بر آمده كه بر دل هم خواهد نشت بعد از 12 سال انرا از كيفم بيرون مي آورم و عينا انرا مي نويسم.
سيامك يكي از معدود فرماندهان نظامي از 30 خرداد 60 بود كه تا عمليات فروغ جاودان (67) با سازمان بود.
انسا ن شوخ و شجاع وخونسرد . كسي كه توانست خط محاصره نيروهاي رژيم را در فروغ در تنگه بشكند و بعد از جمع آوري تعدادي از نيروهاي شكست خورده و مبهوت به قرارگاه بر گردند.
تاريخ اين نامه 20 مارچ 1991 برابر 29 اسفند 1370از نروژ مي باشد. با هم مي خوانيم .

“از تو تنها خبري كه داشتم از طريق مامان بود كه يك مقدار مسئله با رژيم پيدا كرده اي و راهي تر كيه شد ي و انجا غيبت زده و قضيه دستگيري همسرت و كودك شير خواره ات براي فشار روي تو. غيب شدنت د رتركيه برايم عجيب نبود چون بعد از سالها كار با مجاهدين مي دانستم كه غيب شدن در تركيه يعني مركز فعاليتهاي نير وهاي سازمان چه معني دارد و هر چند داستان من و مجاهدين تمام شده بودبراي تو و فقط بخاطر خودت آرزوي موفقيت مي كردم ،‌هرچند درست نمي دانم آيا با روي كار آمد ن مجاهدين كه جز با يك زد و بند امپرياليستي امكان پذير نيست چيزي براي مردم ايران هم عوض خواهد شد يا نه؟ چون ديكتاتوري و اختناقي كه مسعود خان در فضاي محدود قرار گاههايش ايجاد كرده دست كمي از ديكتاتوري لجام گسيخته خميني نداره. تازه با اين تفاوت كه آنهائي كه در بيابان برهوت اسير تبليغات و فشارهاي تشكيلاتي هستند تماما نيروهاي خود جناب مسعود خانند، واي بسا كه اگر روزي در حكومت مجاهدين اپوريسيوني قد علم كند آنگاه با تما م جمع بندي هاي تجارب شاه و خميني و مسعود خان طرف باشد.“
اي واي از نا مردمي و تحريف حقايق و اي واي از اينهمه رذالت و منفعت طلبي گر وهي و كيش شخصيت اي واي از مارك زدنهاي نا جوانمردانه و هر غير مجا هدي را با چماق ضد انقلاب 1و طرفدار خميني بودن راندن.
سعيد جان ترو خدا حرفمم را باور كن و بدام اينها نيفتي . من سالهاي زيادي را با اين جماعت بسر بردم و بدان كه قبل از هر چيز استاد روانشناسي و استادان تبليغات هستند،‌ديگر فريب اسلام پناهي هيچ كس را نبايد خورد و بخدا قسم ازين قران هر كس تفسيري بخواهد ميتواند بيرون بياورد. باور كن كه مو جهاي تبليغاتي و تحليل هاي پوشالي شان را خودشان استادانه طراحي مي كنند.

اصلا قبل از هر چيز يعني قبل از ايدئو لوژي و قبل از سياست اينها كارشان را با كارروي رو حيه و شخصيت هواداران به پيش مي برند. اينها تحليل طبقاني از فرد مي كنند و اين يعني كار روي نقاط ضعف افراد البته سو استفاده .

سعيد جان نمي دانم از حرفهايم چطور برداشت مي كني و قلمم ضعيف است ولي تا اعماق استخوان به چيزي رسيده ام كه اگر بخواهم برايت بگويم روزها طول ميكشد .
مثلا اگر فريد باقري2 ( فرهنك ) مي گويد سيامك خيانت كرد اين را و اين دستگاه ذهني را برايش ساخته اند و قبل از هر چيز اين براي خود يك فريد يك عامل باز دارنده از جدا شدن از مجاهدين است . از شدت تبليغات كاذب اعم از ويدئويئ ،‌ بولتن و فيلم و غيره كه بگذريم و از كار هاي روانشنا سانه مجا هدين بر رو ي افراد داخل روابط كه از بر خوردهاي ساده تشكيلاتي شروع مي شود تا نمونه هاي درشت نظير انقلاب ايدئولوژيك ( مرحله 1و 2و 3..) بايد تازه ديد مسئله چي بود و چه مي خو استيم و چه شد. و اصلا چرا بسياري از عناصر قديمي سازمان ظرف 2 سال و اندي گذشته بيرون آمده اند (سال 67 تا 70-س) و چرا و چرا هاي ديگر .

از ابتداي شروع فاز نظامي كه به جلو بيايم يادم مي ايد كه در تهران توسط يكي ازدوستانم بنام حسن يا همراز3 به سازمان وصل شدم . هدف معلوم بود علت جنگ با رژيم معلوم بود يا حداقل فكر مي كرديم مي دانيم و روش و تاكتيكهاي جنگ چريك شهري هم چيزي بود كه از بدو تاسيس سازمان استراتژي آن توسط محمدحنيف نژاد پايه ريزي شده بود واقعيت آنطور كه من در صحنه عمل مي ديدم در يك كلام اين بود به علت مجموعه شرايط نيرو و امكانات و كشش مردم از يكسو و بلند پر وازيها و خيالات خام مسعود خان از سوي ديگر كه رژيم را في الواقع كوتاه مدت مي ديد و اين در اصل باور خود مسعود خان بود و نه آنطور كه در جمع بندي يكساله نوشته شده بودند تلقي مردم. در مجموع ،خلاصه تعادل قوا چنان بود كه هر چند ضربات اساسي به رژيم وارد آمد اما خود ماهم تقريبا نابود شديم و بيشتر تشكيلات ضربه خورده بود. اين اشكال اصلي در تشخيص و تعيين نقطه شروع يعني 30 خرداد بود كه هيچ غير معمول هم نيست. زيرا بعدا همانگونه كه اثبات شد هميشه مسعود خان به دشمن كم بها مي دهد ولي چنان از كارهاي خودش با گزافه گوئي و اغراق ياد ميكند كه شايد استادان تبليغاتي چون مسولين مجاهدين به دام تبليغات خودشان افتاده باشند.

بگذريم شايد اگر فرمانده اصلي انقلاب يعني مسعود خان به اروپا عقب نشيني نكرده بود و به نا گاه در صحنه جنگ به ياد اهميت كار سياسي نمي افتاد اساسا خط خارج پيش نمي امد و مشروعيت نداشت كه زماني كه فرمانده در صحنه است رزمنده عقب نشيني كند و آنگاه همه مردانه د رجنگ كشته مي شديم و يا خدا گشايشي در كارمان ايجاد ميكرد كه در صورت اول نامي كبير و بياد ماندني مانند ستار خان از ما مي ماند تا بلكه در آينده نسلي ديگر بتواند با تكيه بر همين آرمان قد علم كند، نامي پاك و عاري از انواع بر چسبهاي بر حق همكاري با دشمن ملي و عاري از برچسب فدا كردن مصالح انقلاب بر پاي مو جودي كثيف تر و ديكتاتور از شاه ايران و مصلحت طلبي كوتاه مدت و گره زدن منافع خلق با سياستهاي روز منطقه و جنگ هاي حيدر نعمتي دو ديكتاتور ايران و عراق.

بگذريم دلم پر درد است و اگر افسار كلام را رها كنم يك كتاب بايد بنويسم . يادش بخير فضاي روابط داخلي سازمان در داخل تهران چقدر برادارنه و يكرنگ و عاري از موضع طلي هاي شرك آلود وو...... چون طبيعي هم بود مسوليت بيشتر مترادف با خطر بيشتر بود و همين مرا شيفته مي كرد. سره از ناسره بسرعت كنار گذاشته ميشد عناصر نا خالص در صحنه عمل عقب مي رفتند و ايدئو وژي را ميشد در غرش برق سللاح هر رزمنده سانت كرد. مبنا ديگر حرف و گزارش نويسي و بر خوردهاي خشك وسيخكي نبود .

يادش بخير چند روزي را كه بعد از مخفي شدنم پهلوي تو بودم انگار همين ديروز بود و جلوي چشمم است.
اما بعد از خروج از كشور (1361تابستان) و وصل به سازمان در پاكستان و بعد هم رفتن به منطقه كردستان ايران ( از پاكستان 1362) در سياست و تبليغات خارجي درو غها و گزافه گوئيها و اگرانديسمان مسائل
كو چك و غلو در تعداد نيروها و غيره بيشتر و بيشتر به منظور جلب هر چه بيشتر نظر مثبت دولتها شروع شد.
تا جائيكه تحليل 90/100 آمد كه مي گفتند از عمليات 90% كار تبليغاتي و 10 % ضربه نظامي است. ترو بخدا نيروي انقلابي را ببين كه چطور خودش را مضحكه يك مشت مرتجع منطقه از قبيل شاه اردن ( ملك حسين) و حاكم عربستان و ديكتاتور كثيف عراق كرده است.
نيروي انقلابي كه معتقد بود بايد به زور سلا ح منافع خلق را تا مين كند چطور به جمله “‌سياست فوق تفنگ “ روي آورده؟

اشتباه نشود منظورم بي اهميت جلوه دادن كارهاي سياسي نيست. بعدش هم گام به گام و علي الخصوص براي جلو گيري از مسئله دار شدن بچه ها كم كم نيروي چريكي مجا هدين يعني چريكهاي شهر
به جنگ پارتيزاني در مناطق ( كردستان) و بعد هم خورده خورده و با چندين تغيير خط و استرا تژي و ....
به سنگرهاي سربازان عراقي كشانده شديم.
در تهران خط جنگ چريك شهري بود . و درابتداي منطقه حرف اين بود كه منطقه پشت جبهه جنگ چريك شهري است و د رمنطقه كردستان مي جنگيم تا رژيم نير وهايش را در شهر متمركز نكند.
بعدا حرف اين شد كه رژيم تور اختناق را د رشهر ها حفظ مي كند و بايد بر عليه جنگ طلبي خميني در جبهه ها جنگيد . . البته مابين اين سر خط ها ي اصلي چر خشهاي مناسب جزئي هم انجام ميشد تا
نير وها با شيب ملايم تر به سنگرهاي سربازان صدام برسند.

آيا مجازه كه با سلاح صدام و از سنگر سرباز عراقي به رژيم حمله كنيم يا نه؟


اما از مخالفين و مسئله دارها بر سر اين خطوط نپرس كه همه را با چوبهاي مختلف و بر چسب هاي ناچسب مي راندند. اگر طرف اشل پائين بود مي گفتند مسئله زن داره . اگر متاهل بود مي گفتند مسئله شهادت داره. اگر حرفي ميزد و اشل تشكيلاتي و سابقه اي داشت مارك خائن و همسوئي با خميني مي خوردو يا مثل من كه نه مجرد بودم كه بگويند مسئله زن داره و نه كسي باور ميكرد مني كه بيشتر از 99% افراد سازمان كار نظامي كرده بودم مسئله شهادت داشته باشم مي گفتند دنبال زنش رفته ! اخر كسي نيست بپرسه چرا اينهمه افراد قديمي شما (‌بعد از فروغ) يك دفعه ياد زن ومسئله شهادت و همكاري با خميني افتادند؟‌!!

سعيد جان بخدا قسم اگر برايشان بد نميشد همه ما راكه مي خواستيم انها را ترك كنيم تير باران مي كردند. به جان مادرم، خودم در نشست هاي تشكيلاتي مسولين سازمان با گو شهاي خودم شنيدم و آيه قران هم كه قربونش برم چاشني همه چرندياتشان هست.


خوب بگذار از اوضاع خودم بعد از خروج از سازمان كمي بگم و نامه را تمام كنم - ازدواج من و... 4 عليرغم ازدواجهاي مسخره سازماني كه با ديدن يك قطعه عكس 6×4 انجام ميشه بنا به خواست خودمون بود و چون پاي هر دومون سفت بود خيلي محترمانه قبول كردند. اگر از خصوصيات اصلي اذر بخواي بايد بگم مقدرا زيادي افسرده و پژمرده است كه بيشتر فكر مي كنم به علت گذشته اش در سازمان و فشار شهادت برادرش در فاز نظامي. يعني 180 درجه بر خلاف من است

آره داشتم مي گفتم رفتيم پاكستان دو نفري با 2000 روپيه توي يك كاروانسراي درب و داغون ولمون كردن تازه 3 ماهي بود كه ازدواج كرده بوديم . نميدوني چقدر سختي كشيديم . بيشرفها تا موقعي كه باهاشوني خوبي گفتي ديگه نيستم مثل دستمال كهنه مي اندازنت توي سطل آشغال پاكستان يعني دقيقا سطل آشغال.

تعداد زيادي از بچه ها را آنجا مي فرستادند. آنجا دقيقا تبعيد گاه و محل زجر و شكنجه و تنبيه كساني است كه حاضر به ادامه همكار ي با سازمان نيستند. بعضي ها ديوانه مي شوند. نمونه خود سوزي بود.نمونه بازگشت به ايران و زندان خميني بود. نمونه اي فراوان اعتياد بود. بچه هائي بودند كه به آنها قول داده شده بود از هر كشوري كه به منطقه (منظور عراق- س) بروند به هانجا بر گردانده مي شوند ولي به جاي آلمان و انگليس بعد از گرفتن تمامي مدارك آنها را در پاكستان يا تركيه ول كرده بودند
مانند دكتر حسن( ايتاليا )-دكتر حسين -مسول داروخانه اشرف( امريكا) -بابك ( كانادا).
بعضي كه دچار ضعف شخصيت و يا منفعت طلبي بودند به منطقه بر مي گشتند.

اما من به كمك يك مقدار از رفقا و دوستان بدرد بخور 4 ماه اول فضاي اختناق سازمان را شكستيم و بعدا كار به جائي رسيد كه هيچ فضائي براي فعاليت سازمان عملا باقي نماند و همه كارهاي عمومي تبليغي تعطيل شد عليرغم اوائل كار كه خانه هابيشتر فضاي مجاهدي داشت و اگر به فرض يك مجرد طرفدار سازمان نبود خانه پيدا نمي كرد كار به جائي رسيد كه هواداران سازمان محدود به 2-3 خانه خودشان شدند و همه با لعن و نفرين از آنها ياد ميكردند. سازمان هم ديگر كمتر نفر به پاكستان مي فرستاد تا فضاي منفي وسعت نگيرد. اشتباه نشود وجود من در نفي مجاهدين خلاصه نمي شود و هد فم هم ضد مجاهدين نبود فقط مي خواستم برنامه نا جوانمردانه مجاهدين را عين تف سر بالا به روي خودشان بنشانم
اما در هر حال پاكستان سخت بود و هر چند نمي خواستم ولي مامان خانه اش را فروخت و پول به ما داد تا با قاچاقچي بپريم . اما من چون هيچوقت در سرسر زندگي در بازار كار اين قبيل كلا هبرداران نبودم پول را خوردند و باز هم روزگار سخت كراچي را طي كردم و مامان هم بي خانه شد . خلاصه ماه عسل محشري بود.؛

“سعيد جان گفتني يكدنيا دارم ولي با نامه نميشه بگذار يك چيز خنده دار برات بگم هر چند شايد مثالم صدق نكند و اشتباه كنم ولي صرفا براي دادن يك تصوير از طنز تلخ سياست ايران:
روزگاري پدرانمان مزه حزب توده را چشيدند وقتي ما مي خواستم شروع به فعاليت كنيم همه اش تكيه يه اين واقعه و خيانت توده ايها مي كردند . ما هم مي گفتيم شما پخمه بوديد . يا همه كه مثل هم نيستند.در نامه ات پيشنهاد كرده بودي تا خاطراتم را بنويسم . تصوير آينده و فرزندانمان را به پيش رو مي آورم در حاليكه براي فعاليت با يك حزب و گروه و ... از خانه بيرون مي روند و تمامي تجارب ما را با يك خنده تمسخر آميز به هيچ ميگيرند و پيش خودشان مي گند، ببين بابا براي اينكه ما بيرون نريم چاخان مي كنه.

سعيد جان يك نكته را فراموش كردم بگم انهم اينمه علت اينكه تعداد بسيار زيادي از افراد قديمي سازمان بعد از عمليات فروغ جاودان از سازمان جدا شدند اين بود كه اين بار در انتهاي خط و خطوط سازمان و در جائي كه خط بايد ميو ه اش را با سرنگوني رژيد مي داد تا قسم و آيه هاي مسعود خان مبني بر درستي خط به اثبات برسد تمامي دستها رو شد و پوشالي بودن خطوط رو شد. هرچند مسعود خان با تاكتيك فرار به جلوهميشه دم ازين ميزد بعله ما باز هم صحت خطو طمان پيش از روشن شد . اما مسئله اين بود كه تحليل مجاهدين و مسعود خان كه بر مبناي آن ساختمان استراتژيشان بنا شده بود اين بود كه “ رژيم خميني هيچكاه تن به صلح نمي دهد وبنابر اين ما در عراق قفل نمي شويم .” ثانيا “ اگر برفرض محال رژيم صلح كرد آن روز روزي است دچار ضعف مطلق شده و نقطه سرنگوني اش است“ عجب ضعفي ظرف 3 روز 250 هزار نفر را به كرمانشاه آورد ) و هم چنين ؤ هم چنين “ در اين خط خيز اول براي سرنگوني خيز آخر و نقطه پيروزي خواهد بود. “

اين بود كه دستها رو شد هر چند در نشست جمع بندي عمليات فروغ و بعد از كشته شدن 1200 نفر ،‌مسعود خان با لبخند ژوكوند مي گويد “ ما كه تجربه عمليات سرنگوني را نداشتيم انشا الله در عمليا تهاي بعدي “
دروغ و رذالت را ببين . بعدش هم در مرحله فلا ن انقلاب ايدئو لوژيك به نام توحيد مي آيد و مي گويد علت اصلي شكسن عمليات فروغ در اين بود كه رزمندگان درست به رهبري وصل نبودند !!؟ اي بر پدر اين خداي زميني واين فرعون مسخره كت وشلواري لعنت
.

6000 نيرو را كه 4000 نفر از آنان در هيچ عملياتي شركت نداشته اند و بر خي از آنها 2-3 روز است كه از اروپا آمد ه اندرا بدون حداقل آموزش هاي جلوي گوريل هاي ريشوي خميني انداخته و 1200 نفر كه 900 نفر آنان از بهترين بچه هم و رزمنده ترين بچه ها بوده . صرفا به خاطر تحليل هاي بلند پر وازانه و قدرت طلبانه خودش به كشتن داده و بعد كه در مقابل هزاران هزار نيروي خميني ،‌ لشگرشكست خورده مجاهدين با بدبختي و مكا فات بر گشته و هنوز جنازه لخت خواهران در بيا بانها ي تنگه افتاده ،‌آقا بر گشته و تو يه كلا م مي گه به ريسمان خدايتان كه من باشم درست چنگ نزده ايد.

خوب بريم سر حرف پاكستان خلا صه كنم خيلي سختي بر خودمان گذشت و خيلي چيز ها ديديم كه بر يچه هاي ديگر گذشت اما به آستان بوسي مجاهدين نيفتاديم و از روز اول هم با خود مان يعني من و... عهد كرده بوديم كه به هر بهائي شده ازقفس مجا هدين بپريم كه پريديم و به نروژ آمديم . اينجا يعني من و ... و (ك) برادر وي و(م) با جناقم و (ف) خواهر .. هستيم و چند روز قبل نرگس و نسترن دو خواهر كه فرزندان برادر ... كه هنوز در منطقه هست را سازمان غير قانوني به نروژ فرستاد كه (ك) از انها نگهداري كند جاي ياد آوري نيست كه دليل اينكه بچه هاي برادر (..) ظرف چند روز به نروژ مي رسند اين است كه والدين آنها فعاليت مي كنند و اين نيست كه مجا هدين به مسئله كو دكان بهاي ويژه مي دهند چون در همين زمان افراد زن و بچه داري هستند كه حاضر به ادامه همكاري با مجاهدين نيستند بعد از ماهها انتظار با يك تيپا راهي پاكستان و يا تركيه مي شوند“

ازين رنجنامه ها بسيار است . بسيار كساني بودند كه از سازمان جدا شدندو مورد اتهام هاي رجوي قرار گرفتند ولي مستقل ماندند. و زمان نشان داد كه نظراتشان درست بود .
.

پاورقي ها:

1. بدنيست تعاريف رجوي از علي زركش را وقتي كه وي به جانشيني موسي خياباني برگزيده شد بخوانيد . كه اگر زركش صلاحيت نداشت پس چرا مسعود وي را جانشين موسي كرده بود . و اگر داشت چرا از مقامش كا ملا خلع شد ؟
2. فريد باقري اميدوارم كه وي در عراق سلامت باشد چند سالي هست كه از وي خبري نداريم.
سال گذشته خبر دارشدم كه وي تواسنته به آلمان بيايد و البته خودش هم به مزدوري رژيم متهم شده است .
3 همراز شريعت پناهي كه موقع دستگيري 17 سال داشت در سال 63 بعد از لو رفتن در زندان،‌اعدام شد
4. به دلايل خانوادگي اسم همسر وي حذف شده است.
5 محرابي نويسنده تبيين جهان بود



هیچ نظری موجود نیست: